غزلیات ابوالمعانی بیدل
برآسمان رسانم وگر بر هوا برم
برآسمان رسانم وگر بر هوا برم مشت غبار خویش ز راهتکجا برم گر استخوان من بپذیرد سگ درت بر عرش ناز سایهٔ بال هما برم…
برگ و ساز عندلیبان زین چمن گفتار بود
برگ و ساز عندلیبان زین چمن گفتار بود پرفشانیها بقدر شوخی منقار بود سطر آهی کز جگر خواندم سواد ناله داشت مسطر این صفحه یکسر…
بسکه آفت ما ضعیفان را حصار آهن است
بسکه آفت ما ضعیفان را حصار آهن است چشم زخمیگر هجوم آرد دعای جوشن است سینه چاکان میکنند از یکدگرکسب نشاط از نسیم صبح شمع…
بسکه چون طاووس، پیچیدهست مستی در سرم
بسکه چون طاووس، پیچیدهست مستی در سرم جامها در گردش آید گر به خود جنبد پرم گرد بادم، مستیام موقوف کوه و دشت نیست هر…
بسکه نیرنگ قدح چیدهست در اندیشهام
بسکه نیرنگ قدح چیدهست در اندیشهام میکند طاووس فریاد از شکست شیشهام تخم عجزم در زمین ناامیدی کشتهاند ناله میبالد به رنگ تار ساز از…
به این تمکین خرامت فتنه در خوابست پنداری
به این تمکین خرامت فتنه در خوابست پنداری تبسم از حیا گل بر سر آبست پنداری غبارم از خرامت ششجهت دست دعا دارد حضور چین…
به جلوهٔ تو نگه را ز حیرت اظهاری
به جلوهٔ تو نگه را ز حیرت اظهاری ببالد از مژه انگشتهای زنهاری چوگردباد اسیران حلقهٔ زلفت کشند محمل پرواز برگرفتاری نگه ز پردهٔ آن…
به خود پیچیدهام نالیدنم نتوان گمان بردن
به خود پیچیدهام نالیدنم نتوان گمان بردن به رنگ رشته فربه گشتهام لیک از گره خوردن حضور زندگی، آنگاه استغنا، چه حرفست این نفس را…
به ذوق عافیت ای ناله تا کی در جگر پیچی
به ذوق عافیت ای ناله تا کی در جگر پیچی چه باشد یک نفس خون گردی و بر چشم تر پیچی به جیب زندگیتهمت شمرنقد…
به سعی ضعف گرفتم ز دام خویش نجستم
به سعی ضعف گرفتم ز دام خویش نجستم بس است این که طلسم غرور رنگ شکستم ز بس که سرخوشم از جام بینیازی شبنم بهار…
به عجز کوش و تک و تاز دیگر آسان گیر
به عجز کوش و تک و تاز دیگر آسان گیر به رنگ آبله چندی زمین به دندان گیر به سربلندی اقبال اعتبار مناز چو شمع…
به گلشن گر برافشاند ز روی ناز کاکل را
به گلشن گر برافشاند ز روی ناز کاکل را هجوم نالهام آشفته سازد زلف سنبل را چرا عاشق نگیرد ازخطش درس ز خود رفتن کهبلبل…
به هر جا رفتهام از خویشتن راه تو میپویم
به هر جا رفتهام از خویشتن راه تو میپویم اگر نزدیک اگر دورم غبار آن سرکویم هوای ناوکی دارم که هر جاگل کند یادش ببالد…
به وهم این و آن خون شد دل غفلتپرست من
به وهم این و آن خون شد دل غفلتپرست من وگرنه همچو صحرا دامن خود داشت دست من تحیر در جنون می غلتد از نیرنگ…
بهار عیش امکان رنگ وحشت دیدهای دارد
بهار عیش امکان رنگ وحشت دیدهای دارد شکفتن چون گل اینجا دامن برچیدهای دارد اگر چون شمع خواهی چارهٔ دردسر هستی گداز استخوانها صندل ساییده…
بود سرمشق درس خامشی باریکبینیها
بود سرمشق درس خامشی باریکبینیها ز مو انگشت حیرانی به لب دارند چینیها مرا از ضعف پرواز است قید آشیان ورنه نفسگیرم چو بوی غنچه…
بیا ای جام و مینای طرب نقشکف پایت
بیا ای جام و مینای طرب نقشکف پایت خرام موج می مخمور طرز آمدنهایت نفس در سینه، نکهت آشیان خلد توصیفت نگه در دیده شبنم…
بیخلل نگذاشت گل را صنعت اجزای خویش
بیخلل نگذاشت گل را صنعت اجزای خویش بهر مینا سنگها زد کوه بر مینای خویش هرزه باید تاخت عمری در تلاش عافیت تا توان از…
بیروی تو مژگان چه نگارد به سرانگشت
بیروی تو مژگان چه نگارد به سرانگشت چشمیستکه باید به در آرد به سرانگشت چون نی زتنگ مایگی درد به تنگیم تا چند نفس ناله…
بینشان حسنی که جز در پرده نتوان دیدنش
بینشان حسنی که جز در پرده نتوان دیدنش عالمی در پرده است از شوخی پیراهنش خضر اگر بردی چو خط زان لعل سیراب آگهی دست…
بزمگردون صبحخیز ازگرد بیتاب من است
بزمگردون صبحخیز ازگرد بیتاب من است نور این آیینهٔ مینا ز سیماب من است یکجهان ضبط نفس دارد به خود پیچیدنم رشتهٔموهوم هستی تشنهٔنابمن است…
بسکه برق یأس بنیاد من ناکام سوخت
بسکه برق یأس بنیاد من ناکام سوخت میتوان از آتش سنگ نگینم نام سوخت الفت فقر از هوسهای غنایم بازداشت خاک این ویرانه در مغزم…
بسکه زخم کشتهٔ نازش تلاطم میکند
بسکه زخم کشتهٔ نازش تلاطم میکند هر چه را دیدم درین مشهد تبسم میکند چشم بگشا برحصول جستجو کاینجا چو شمع نقد خود هرکس بقدر…
بعد کشتن نیز پنهان نیست داغ بسملم
بعد کشتن نیز پنهان نیست داغ بسملم روشنست از دیدهٔ حیران چراغ بسملم رنگ دارد آتشی از کاروان بوی گل میتوان از موج خون کردن…
به امید فنا تاب وتب هستیگوارا شد
به امید فنا تاب وتب هستیگوارا شد هوای سوختن بال و پر پروانهٔ ما شد فکندیم از تمیز آخر خلل درکار یکتایی بدل شد شخص…
به تحریک نقابش گر شود مایل سر انگشتم
به تحریک نقابش گر شود مایل سر انگشتم ز پیچیدن جهانی رشته میبندد بر انگشتم مپرسید از اثر پیمایی حسن عرقناکش اشارت گرکنم از دور…
به خود آنقدرکروفر مچینکه ببنددت پیکینکمر
به خود آنقدرکروفر مچینکه ببنددت پیکینکمر حذر از بلندی دامنی که گران کند ته چین کمر ز پیام نشئهٔ عزوشان به دماغ سفله فسون مخوان…
به ذوق سجدهٔ او از عدم گلباز میآیم
به ذوق سجدهٔ او از عدم گلباز میآیم چه شوقست اینکه یک پیشانی و صد ناز میآیم تحیر نامهها دارم، هزار آیینه دربارم خیال آهنگ…
به سعی بینشانی آنسوی امکان رهی واکن
به سعی بینشانی آنسوی امکان رهی واکن پر افشانست همت آشیان در چشم عنقاکن ازین صحرای وحشت هر چه برداری قدم باشد سری از خواب…
به عبرت سرکشان را موی پیری رهنمونگردد
به عبرت سرکشان را موی پیری رهنمونگردد زند خاکسترش دامنکه آتش سرنگونگردد ز خودداری عبث افسردگیها میکشد فطرت اگر تغییر رنگی گل کند باغ جنون…
به گفتگوی کسان مردمی که میلافند
به گفتگوی کسان مردمی که میلافند چو خط به معنی خود نارسیده حرافند مباش غره انصاف کاین نفسبافان به پنبهکاری مغز خیال ندافند توانگریکه دم…
به نیمگردش آن چشم فتنه رنگ شراب
به نیمگردش آن چشم فتنه رنگ شراب شکست بر سرمن شیشه صد فرنگ شراب ز خود تهی شدن آغوش بینیازی اوست به رنگ شیشه برآ،…
به وصول مقصد عافیت نه دلیل جو نه عصا طلب
به وصول مقصد عافیت نه دلیل جو نه عصا طلب تو زاشک آن همهکم نهای قدمی زآبله پا طلب ز مراد عالم آب و گل…
بهار صنع چو دیدیم در سر و کارش
بهار صنع چو دیدیم در سر و کارش به رنگ رفته نوشتم براتگلزارش به آسمان مژهٔ من فرو نمیآید بلند ساختهٔ حیرتیست دیوارش رهایی ازکف…
بود داغ من مردم دیدهٔ شب
بود داغ من مردم دیدهٔ شب ز دود دلم موی ژولیدهٔ شب ز هر حلقهٔ طرهٔ اوست روشن به روی سحرحیرت دیدهٔ شب دل از…
بی شبهه نیست هستی از بسکه ناتوانیم
بی شبهه نیست هستی از بسکه ناتوانیم یا نقش آن تبسم یا موی آن میانیم نی منزلی معین نی جادهای مبرهن عمریست چون مه و…
بیتأمل در دم پیری مده بیرون نفس
بیتأمل در دم پیری مده بیرون نفس از کتاب صبح مگذر سرسری همچون نفس جسم خاکی دستگاه معنی پرواز توست راست کن چندی درین خم…
بیربشه سوخت مزرع آه حزین ما
بیربشه سوخت مزرع آه حزین ما درد دلی نکاشت قضا در زمین ما شهرت نوایی هوس نام، سرمه خوست چینی به مورسید زنقش نگین ما…
بیمحابا بر من مجنون میفشان پشت دست
بیمحابا بر من مجنون میفشان پشت دست چون سفر غافل مزن در تیغ عریان پشت دست بار هر دوشی بقدر دستگاه قدرت است برنمیدارد به…
پر نارساست سعی تحیر کمند او
پر نارساست سعی تحیر کمند او ای ناله همتی ز نهال بلند او برقی به ماه نو زد و گردی به موج گل از ابروی…
پل و زورق نمیخواهد محیطکبریا اینجا
پل و زورق نمیخواهد محیطکبریا اینجا به هرسو سیرکشتی برکمر داردگدا اینجا دماغ بینیازان ننگ خواهش برنمیدارد بلندی زیر پا میآید از دست دعا اینجا…
پیش ارباب حسب ترک نسب باید کرد
پیش ارباب حسب ترک نسب باید کرد پردهٔ دیده و دل فرش ادب باید کرد کاروانها همه محمل کش یأس است اینجا ناله را بدرقهٔ…
تا بهکی باشی قفس فرسودهٔ شان نگین
تا بهکی باشی قفس فرسودهٔ شان نگین ای خوش آن نامی که نقشش نیست بهتان نگین گر نهایمحکوم حرصافسانهٔ اوهام چند بگذر از جام جم…
تا چند ناز غازه و رنج حنا کشی
تا چند ناز غازه و رنج حنا کشی نقاش قدرتی اگر از رنگ پاکشی عرضکمال آینه موقوف سادگیست زان جوهرت چه سود که خط بر…
تا ز جنس تب وتاب نفس آثاری هست
تا ز جنس تب وتاب نفس آثاری هست عشق را با دل سودازدهامکاری هست کو دلیکز هوس آرایش دکانش نیست در صفا خانهٔ هر آینه…
تا کجا بوس کف پایت شود ارزانیام
تا کجا بوس کف پایت شود ارزانیام همچو موج آواره میگردد خط پیشانیام بال و پر گم کردهام در آشیان بیخودی چون دماغ عندلیب از…
تا نفس ما ومن غبارنبود
تا نفس ما ومن غبارنبود همه بودیم و غیر یار نبود نخل این باغ را بهکسوت شمع جز گداز خود آبیار نبود سعی پرواز آشیان…
تحقیق را به ما و من افتاده اختلاف
تحقیق را به ما و من افتاده اختلاف در هیچ حال با نفس آیینه نیست صاف هم صحبتان به بازی شطرنج سرخوشند تا نگذرد مزاج…
تعین جز افسون اوهام نیست
تعین جز افسون اوهام نیست نگین خندهای میکند نام نیست به بیمقصدی خلق تک میزند همه قاصدانند و پیغام نیست جهان سرخوش پستی فطرت است…
تو شمشیر حقی هر کس ز غفلت با تو بستیزد
تو شمشیر حقی هر کس ز غفلت با تو بستیزد همان د رکاسه ی سر خون او را گردنش ریزد به هرجا در رسد آوازهٔ…