چشم‌واکن حسن نیرنگ قدم بی‌پرده است

چشم‌واکن حسن نیرنگ قدم بی‌پرده است گوش شو آهنگ قانون عدم بی‌پرده است معنیی‌کز فهم آن اندیشه در خون می‌تپد این زمان درکسوت حرف و…

ادامه مطلب

چنین ز شرم‌ که‌ گردید سرنگون جامم

چنین ز شرم‌ که‌ گردید سرنگون جامم که از نگین چو نم از جبهه می‌چکد نامم سرشک پرده‌ در حسرت تبسم‌ کیست برون چو پسته…

ادامه مطلب

چه دهد تردد هرزه‌ات ز حضور سیر و سفر به‌کف

چه دهد تردد هرزه‌ات ز حضور سیر و سفر به‌کف که به راه ما نگذشته‌ای قدمی ز آبله سر به‌کف دلت از هوس نزدوده‌ای‌، ره…

ادامه مطلب

چه می‌شدگر نمی‌زد اینقدر رنج نفس هستی

چه می‌شدگر نمی‌زد اینقدر رنج نفس هستی مرا رسوای عالم کرد این شهرت هوس هستی شرار جسته از سنگ انفعالش چشم می‌پوشد به این هستی‌که…

ادامه مطلب

چو دندان ریخت نعمت حرص را مأیوس می‌سازد

چو دندان ریخت نعمت حرص را مأیوس می‌سازد صدف را بی‌گهرگشتن‌کف افسوس می‌سازد تعلقهای هستی با دلت چندان نمی‌پاید نفس را یک دو دم این…

ادامه مطلب

چو شمعم از خجالت رهنمود نارسیدنها

چو شمعم از خجالت رهنمود نارسیدنها به جای نقش پا در پیش پا دارم چکیدنها ز یک ‌تخم شرر صد کشت عبرت کرده‌ام خرمن ازین…

ادامه مطلب

چون آب روان پر مگذر بی‌خبر از خود

چون آب روان پر مگذر بی‌خبر از خود کز هرچه ‌گذشتی‌، نگذشتی مگر از خود در بارگه عشق نه ردی نه قبولی‌ست ای تحفه‌کش هیچ…

ادامه مطلب

چون شرار کاغذ امشب عیش خرمن می‌کنم

چون شرار کاغذ امشب عیش خرمن می‌کنم می‌زنم آتش به خویش وگل به دامن می‌کنم محرم ناموس دردم‌گریه‌ام بیکار نیست تا نمیرد این چراغ امداد…

ادامه مطلب

چون نگاه از بس به ذوق جلوه همدوشیم ما

چون نگاه از بس به ذوق جلوه همدوشیم ما یک مژه تا واشود صد دشت آغوشیم ما حیرت ما ازدرشتیهای وضع عالم است دهرتاکهسار شد…

ادامه مطلب

حاصلم زبن مزرع بی‌بر نمی‌دانم چه شد

حاصلم زبن مزرع بی‌بر نمی‌دانم چه شد خاک بودم خون شدم دیگر نمی‌دانم چه شد ناله بالی می‌زند دیگر مپرس از حال دل رشته در…

ادامه مطلب

حریف مشرب قمری نه‌ا‌ی طاووسی نازی

حریف مشرب قمری نه‌ا‌ی طاووسی نازی کف خاکستری یا شوخی پرواز گلبازی نفس عشرت فریبست اینقدر هنگامهٔ ما را نوای حیرتم آنهم به بند تار…

ادامه مطلب

حکم عشق است‌ که‌ تشریف تمنا بخشند

حکم عشق است‌ که‌ تشریف تمنا بخشند داغ این لاله‌ستانها به دل ما بخشند نتوان تاخت به انداز دماغ مستان بال شوقی مگراز نشئه به…

ادامه مطلب

حیف است‌کشد سعی دگر باده‌کشان را

حیف است‌کشد سعی دگر باده‌کشان را یاران به خط جام ببندید میان را ما صافدلان سرشکن طبع درشتیم بر سنگ ترحم نبود شیشه‌گران را حسرت…

ادامه مطلب

خاکم به سر که بی تو به ‌گلشن نسوختم

خاکم به سر که بی تو به ‌گلشن نسوختم گل شعله زد ز شش جهت و من نسوختم اجزای سنگ هم ز شرر بال می‌کشد…

ادامه مطلب

خلقی از پهلوی قدرت قصر و ایوان کرد طرح

خلقی از پهلوی قدرت قصر و ایوان کرد طرح ما ضعیفان طرح کردیم آنچه نتوان‌کرد طرح سر به زانوی دل از ب‌ی‌دستگاهی خفته‌ایم جامه‌ عریانی…

ادامه مطلب

خواب در چشم و نفس بر دل محزون بار است

خواب در چشم و نفس بر دل محزون بار است ازکه دورم‌که به خود ساختنم دشوار است عرق شرم تو، ازچشم جهان‌، شست نگاه گرتو…

ادامه مطلب

برق حسنی در نظر دارم به خود پیچیده‌ام

برق حسنی در نظر دارم به خود پیچیده‌ام جوهر آیینه یعنی موی آتش دیده‌ام نادمیدن زین شبستان پاس ناموس حیاست چون سحر عمریست خود را…

ادامه مطلب

خیالش بر نمی‌تابد شعور، ای بیخودی جوشی

خیالش بر نمی‌تابد شعور، ای بیخودی جوشی نمی‌گنجد به دیدن جلوه‌اش ای حیرت آغوشی ضعیفیها به ایمای نگاه افکند کار من چو مژگان می‌کنم مضرابی…

ادامه مطلب

دب چه چاره‌کند چون فضول افتد

دب چه چاره‌کند چون فضول افتد بجای عذر دل آورده‌ام قبول افتد به خاک خفت درتن ره هزار قافله اشک مبادکس به غبار دل ملول…

ادامه مطلب

در این محفل ندارد یمن راحت چشم واکردن

در این محفل ندارد یمن راحت چشم واکردن پریشانی‌ست مشت خاک را سر بر هوا کردن اگر یک سجده احرام نماز نیستی بندی قضای هر…

ادامه مطلب

در جنون گر نگسلد پیمان فرمان ناله‌ام

در جنون گر نگسلد پیمان فرمان ناله‌ام بعد ازین‌، این نه فلک گوی است و چوگان ناله‌ام هر نگه مدّی به خون پیچیدهٔ صد آرزوست…

ادامه مطلب

در رهت نا رفته از خود هر طرف سر می‌زنیم

در رهت نا رفته از خود هر طرف سر می‌زنیم همچو مژگان بیخبر در آشیان پر می‌زنیم چون سحر خمیازه آغوش فنا رامی‌کند ما ز…

ادامه مطلب

در گرفته‌ست زمین تا به فلک بی‌سروپایی

در گرفته‌ست زمین تا به فلک بی‌سروپایی ای حیا نشئه مبادا تو به این رنگ برآیی خاک خور تا نخوری عشوهٔ اسباب تکلف جغد ویرانه…

ادامه مطلب

درآن مقام‌که عرض جلال معبود است

درآن مقام‌که عرض جلال معبود است غبار نیستی ماست آنچه موجود است جهان بی‌جهتی قابل تعین نیست به هرطرف‌که‌اشارت‌کنیم محدود است مشو محاسب غفلت به…

ادامه مطلب

درین ره تا کسی از وصل مقصد کام بردارد

درین ره تا کسی از وصل مقصد کام بردارد ز رفتن دست می‌باید به جای‌ گام بردارد د‌ر این‌گلشن‌ ز دور فرصت‌ عشرت چه می‌پرسی…

ادامه مطلب

دل از خمار طلب خون کن و شراب طلب

دل از خمار طلب خون کن و شراب طلب جگر به تشنه‌لبی واگذر و آب طلب ز عافیت نتوان مژدهٔ‌گشایش یافت به دل شکستی اگرهست…

ادامه مطلب

دل به قید جسم از علم یقین بیگانه ماند

دل به قید جسم از علم یقین بیگانه ماند کنج ما را خاک خورد از بسکه در ویرانه ماند سبحه آخر از خط زنار سر…

ادامه مطلب

دل چیست که بی روی تو از درد تپیدن

دل چیست که بی روی تو از درد تپیدن چون آب ز آیینه توان ناله شنیدن بی‌چاک جگر رمز محبت نشود فاش خط عرضه دهد…

ادامه مطلب

دل ز هر اندیشه با رجی مقابل می‌شود

دل ز هر اندیشه با رجی مقابل می‌شود درخور تمثال این آینه بسمل می‌شود آفت اشک است موقوف مژه برهم زدن ربشهٔ ما گر بجنبد…

ادامه مطلب

دل می‌رود و نیست کسی دادرس ما

دل می‌رود و نیست کسی دادرس ما از قافله دور است خروش جرس ما هم مشرب اوضاع گرفتاری صبحیم پرواز به منظر نرسد از قفس…

ادامه مطلب

دماغ وحشت‌آهنگان خیال‌آور نمی‌باشد

دماغ وحشت‌آهنگان خیال‌آور نمی‌باشد سر ما طایران رنگ زبر پر نمی‌باشد خیال ثابت و سیار تا کی خواند افسونت سلامت نقشبند طاق این منظر نمی‌باشد…

ادامه مطلب

دوری مقصد دمید از سرکشیدنهای من

دوری مقصد دمید از سرکشیدنهای من نقش پاگم‌کرد پیش پا ندیدنهای من چون نفس از هستی خود در غبار خجلتم کز جهانی برد آسایش تپیدنهای…

ادامه مطلب

دی به‌شبنم‌گریهٔ‌ما نوگلی خندید و رفت

دی به‌شبنم‌گریهٔ‌ما نوگلی خندید و رفت از زبان اشک هم درد دلی نشیند و رفت از تماشاگاه هستی مدعا سیر دل است چون‌نفس باید بر…

ادامه مطلب

راحت نصیب ایجاد زنگ و حبش نباشد

راحت نصیب ایجاد زنگ و حبش نباشد در مردمک سیاهی نور است غش نباشد یاران به شرم کوشید کان رمز آشنایی بی‌پرده نیست ممکن بیگانه‌وش…

ادامه مطلب

رفتم از خویش و به بزم جلوه‌اش لنگر زدم

رفتم از خویش و به بزم جلوه‌اش لنگر زدم شیشهٔ رنگی شکستم با پری ساغر زدم صافی دل بی‌نیازم دارد از عرض کمال حیرتی ‌گشتم…

ادامه مطلب

رنگ طاقت سوخت اما وحشت آغازم هنوز

رنگ طاقت سوخت اما وحشت آغازم هنوز چشم بر خاکستر بال است پروازم هنوز بی‌تو پیش از اشک شبنم زین ‌گلستان رفته‌ام می دهد گل…

ادامه مطلب

روزی ‌که قضا سر خط آفاق رقم زد

روزی ‌که قضا سر خط آفاق رقم زد گفتم به ‌جبینم چه‌نوشتندقلم‌زد غافل مشوید از نفس نعل درآتش سرتا قدم شمع درین بزم قدم زد…

ادامه مطلب

ز برق این تحیرآب شد آیینهٔ دلها

ز برق این تحیرآب شد آیینهٔ دلها که ره تا محمل لیلی‌ست بیرون‌گرد محملها کجا راحت‌، چه آسودن‌که از نایابی مطلب به پای جستجوچون آبله…

ادامه مطلب

ز پابوسش بهار عشرت جاوید سامان‌کن

ز پابوسش بهار عشرت جاوید سامان‌کن چمن تا در برت غلتد حنایی را گریبان ‌کن اثر پروردهٔ یاد نگاه اوست اجزایم ز خاکم سرمه‌کش در…

ادامه مطلب

ز خورشید جمالش تا عرق سازد عیان انجم

ز خورشید جمالش تا عرق سازد عیان انجم به‌گردون می‌شود در دیدهٔ حیرت نهان انجم سر زلفش ز دستم رفت اشکم ریخت از مژگان که…

ادامه مطلب

ز سجده بیخبری تا کی انفعال جبین

ز سجده بیخبری تا کی انفعال جبین عرق شو و نفسی‌ گریه‌ کن‌ به‌حال جبین ز دور گردی تحقیق معبد تسلیم چه سجده‌هاکه نگردید پایمال…

ادامه مطلب

ز گریه‌، سیری چشم پر آب دشوار است

ز گریه‌، سیری چشم پر آب دشوار است خیال دامن اشک‌، از سحاب دشوار است جنونی از دل افسرده‌ گل نکرد افسوس به موج آب‌گهرپیچ…

ادامه مطلب

زان زر و سیم ‌که این مردم باذل بخشند

زان زر و سیم ‌که این مردم باذل بخشند یک درم مهر دو لب‌کو که به سایل بخشند جود مطلق به حسابی‌ست‌که از فضل قدیم…

ادامه مطلب

زد عرق پیمانه حسنی ساغر اندر آینه

زد عرق پیمانه حسنی ساغر اندر آینه کرد توفانها بهشت و کوثر اندر آینه جلوهٔ او هرکجا تیغ تغافل آب داد خون حیرت ریخت جوش…

ادامه مطلب

زندگی سد ره جولان ماست

زندگی سد ره جولان ماست خاک ما گل‌ کرده ی آب بقاست با چنین بی‌دست و پایی‌های عجز بسمل ما را تپیدن خونبهاست هرکجا سرو…

ادامه مطلب

زین چمن درکف ندارد غنچهٔ دل جز گره

زین چمن درکف ندارد غنچهٔ دل جز گره دانهٔ ما را چو گوهر نیست حاصل جز گره از امل محمل‌کش صدکاروان نومیدی‌ام سبحه درگردن نمی‌بندد…

ادامه مطلب

سادگی باغی‌ست طبع عافیت‌آهنگ را

سادگی باغی‌ست طبع عافیت‌آهنگ را وقف طاووسان رعناکن‌گل نیرنگ را دل چوخون‌گرددبهار تازه‌رویی صیدتست موج صهبا دام پروازست مرغ رنگ را طبع ظالم را قوی…

ادامه مطلب

سجود خاک راحت‌گرهوا جوشاند ازسرها

سجود خاک راحت‌گرهوا جوشاند ازسرها تپیدن محمل دریاکشد بر دوش‌گوهرها شب هجرت به آن توفان غبارانگیخت آه من که میدان پریدن‌ تنگ شد بر چشم…

ادامه مطلب

سر تاراج گلشن داشت سرو فتنه بالایش

سر تاراج گلشن داشت سرو فتنه بالایش به صد عجز حنا خون بهار افتاد در پایش گلستان آب شد از شرم رخسار عرقناکش صدف لب…

ادامه مطلب

سرکشیها به مرگ راهبرست

سرکشیها به مرگ راهبرست گردن موج را حباب سرست نیست در رنگ اعتبار ثبات آبروها چو موج درگذرست سفله بر خرده‌های زر نازد لاف پرواز…

ادامه مطلب