حیرتم عمری به امید ندامت شاد داشت

حیرتم عمری به امید ندامت شاد داشت جان‌کنیها، ریشه‌ای در تیشهٔ فرهاد داشت دل به‌کلفت سخت مجبوراست از قسمت مپرس آه از آن آیینه‌کز جوش…

ادامه مطلب

خاموشم و بیتابی فریاد تو دارم

خاموشم و بیتابی فریاد تو دارم چندانکه فراموش توام یاد تو دارم این ناله‌ که قد می‌کشد از سینهٔ تنگم تصویر نهال ز غم آزاد…

ادامه مطلب

خط مشکین شد وبال غنچهٔ جان پرورش

خط مشکین شد وبال غنچهٔ جان پرورش گشت در گرد یتیمی خشک آب گوهرش گر به این شوخی‌ کند عکس تو سیر آینه می‌تپد برخود…

ادامه مطلب

خنده تنها نه همین برگل و سوسن تیغ است

خنده تنها نه همین برگل و سوسن تیغ است صبح را هم نفس ازسینه‌کشیدن تیغ است غنچه‌ای نیست‌که زخمی زتبسم نخورد باخبر باش که انداز…

ادامه مطلب

برق آفت لمعه در بی‌ضبطی اسرار داشت

برق آفت لمعه در بی‌ضبطی اسرار داشت نعرهٔ منصور تا گردن فرازد دار داشت نغمهٔ تار نفس بی‌مژدهٔ وصلی نبود نبض دل تا می‌تپید آواز…

ادامه مطلب

خیالت در غبار دل صفاپردازیی دارد

خیالت در غبار دل صفاپردازیی دارد پری در طبع سنگ افسون میناسازیی دارد نمی‌دانم چسان پوشد کسی راز محبت را حیا هم با همه اخفا…

ادامه مطلب

داغم از کیفت آگاهی و اوهام هم

داغم از کیفت آگاهی و اوهام هم جنس بسیار است و نقد فرصت ناکام کم آنقدر از شهرت هستی خجالت مایه‌ام کز نگین من چو…

ادامه مطلب

در این ‌گلشن ‌کدامین شعله با این تاب می‌گردد

در این ‌گلشن ‌کدامین شعله با این تاب می‌گردد که از شبنم به چشم لاله و گل آب می‌گردد دلیل عاجزان با درد دارد نسبت…

ادامه مطلب

در جنونم موی سر سامان راحت چیده است

در جنونم موی سر سامان راحت چیده است خاک این صحرا لب خش‌که را لیسیده است تاگل محرومی ازگلزار وصلت چیده است سایهٔ بیدی سراپای…

ادامه مطلب

در ربط خلق یکسر ناموس‌کبریایی‌ست

در ربط خلق یکسر ناموس‌کبریایی‌ست چون‌سبحه هر اینجا در عالم جدایی‌ست منعم به چتر و افسر اقبال می‌فروشد غافل‌که بر سر ما بی‌سایگی همایی‌ست وارستگی…

ادامه مطلب

در عشق زپرواز نفس آینه برگیر

در عشق زپرواز نفس آینه برگیر هرچند رهت قطع شود باز ز سر گیر تا کی چو گهر در گره قطره فسردن توفان شو و…

ادامه مطلب

در وصلم و سیرم به‌گریبان خیال است

در وصلم و سیرم به‌گریبان خیال است چون آینه پرواز نگاهم ته بال است بیقدری دل نیست جزآهنگ غرورش تا چینی ما خاک نگشته‌ست سفال…

ادامه مطلب

درین حدیقه‌ نه‌ای قدردان حیرانی

درین حدیقه‌ نه‌ای قدردان حیرانی به شوخی مژه ترسم ورق بگردانی به‌کار عشق نظرکن شکست دل درباب ز موج سیل عیانست حسن حیرانی صداع هستی…

ادامه مطلب

دل از بهار خیال توگلشن رازست

دل از بهار خیال توگلشن رازست نگه به یاد جمالت بهشت‌پردازست خیال مرهم‌کافورگل فروش مباد به روی تیغ توام چشم زخم دل بازست توبرق جلوه‌،…

ادامه مطلب

دل به زلف یار هم آرام نتوانست‌کرد

دل به زلف یار هم آرام نتوانست‌کرد این مسافر منزلی در شام نتوانست کرد جوش خط با آن فسون دستگاه دلبری وحشی حسن بتان را…

ادامه مطلب

دل چو شد روشن جهان هم مشرب او می‌شود

دل چو شد روشن جهان هم مشرب او می‌شود شش جهت در خانه‌ٔ آیینه یک‌رو می‌شود جوهر اخلاق نقصان می‌کشد از انفعال برگ گر هر…

ادامه مطلب

دل ز اوهام غبارآلودست

دل ز اوهام غبارآلودست ‌زنگ آیینهٔ آتش‌، دودست عمرها شدکه چو موج‌گهرم بال پرواز قفس فرسودست طرف عجز غرور ست ابنجا سجده‌ها آینهٔ مسجودست معنی…

ادامه مطلب

دل‌ مضطرب یأس ‌و نفس ناله به‌ چنگ است

دل‌ مضطرب یأس ‌و نفس ناله به‌ چنگ است دریاب‌ که خون رگ ساز تو چه رنگ است تا راه سلامت سپری محو عدم باش…

ادامه مطلب

دماغ بلبل ما کی هوای بال و پر دارد

دماغ بلبل ما کی هوای بال و پر دارد ز اوراق ‌کتاب رنگ گل جزوی به سر دارد چه‌مکان‌است‌کیرد بهرای شوق از خط خوبان نگاه…

ادامه مطلب

دوری بزمت در غم‌ و شادی ‌گر کند این می قسمت جامم

دوری بزمت در غم‌ و شادی ‌گر کند این می قسمت جامم صبح نخندد بر رخ روزم‌، شمع نگرید بر سر شامم صورت و معنی…

ادامه مطلب

د‌ی ترنگی از شکست ساغرم ‌کل ‌کرد و ریخت

د‌ی ترنگی از شکست ساغرم ‌کل ‌کرد و ریخت ششجهت ‌کیفیت چشم ترم‌ گل‌ کرد و ریخت شب چو شمعم وعدهٔ دیدار در آتش نشاند…

ادامه مطلب

راحت‌ کجاست گر دلت‌ از خویش رسته نیست

راحت‌ کجاست گر دلت‌ از خویش رسته نیست درآتش است نعل سپندی‌که جسته نیست جز وحشت از متاع جهان برنداشتیم بر ما مبند تهمت باری…

ادامه مطلب

رفت مرآت دل از کلفت آفاق به رنگ

رفت مرآت دل از کلفت آفاق به رنگ مرکز افتاد برون بس که شد این دایره تنگ ساغر قسمت هر کس ازلی می‌باشد شیشه می…

ادامه مطلب

رنگ در دل داشتم روشنگر ادراک برد

رنگ در دل داشتم روشنگر ادراک برد همچو سیل این خانه را افسون رفتن پاک برد در سرم بی‌مغزی شور هوس پیچیده بود وصل‌گوهریابد آن…

ادامه مطلب

روزی‌ که عشق رنگ جهان نقش بسته بود

روزی‌ که عشق رنگ جهان نقش بسته بود تقدیر، نوک خامهٔ صنعت شکسته بود عیش و غمی که نوبر باغ تجدد است چندین هزار مرتبه…

ادامه مطلب

ز بخت نارسا نگرفت دستم‌گردن مینا

ز بخت نارسا نگرفت دستم‌گردن مینا مگر مژگان دماند اشک وگیرد دامن مینا درین میخانه‌تا ساغرکشی ساز ندامت‌کن گلوی بسملی می‌افشرد خندیدن مینا زبان تاک…

ادامه مطلب

ز بعد ما نه غزل نی قصیده می‌ماند

ز بعد ما نه غزل نی قصیده می‌ماند ز خامه‌ها دو سه اشک چکیده می‌ماند چمن به خاطر وحشت رسیده می‌ماند بساط غنچه به دامان…

ادامه مطلب

ز خودفروشی پرواز بسکه دارم ننگ

ز خودفروشی پرواز بسکه دارم ننگ چو اشک شمع چکیده‌ست خونم آنسوی رنگ به قدرآگهی اسباب وحشت است اینجا سواد دیدهٔ آهو بس است داغ…

ادامه مطلب

ز ساز جسم هزار انفعال می‌گذرد

ز ساز جسم هزار انفعال می‌گذرد چو رشحه‌ای‌ که ز ظرف سفال می‌گذرد دمیدن همه زبن خاکدان‌گل خواری‌ست بهار آبله‌ها پایمال می‌گذرد غبار شیشهٔ ساعت…

ادامه مطلب

ز فیض‌ گریهٔ سرشار افسردن فراموشم

ز فیض‌ گریهٔ سرشار افسردن فراموشم به رنگ چشمه آب دیده دارد آتش جوشم جنونی در گره دارم به ذوق سرمه ‌گردیدن سپند بیقرارم ناله…

ادامه مطلب

زان خوشه‌که میناگری باغ عنب داشت

زان خوشه‌که میناگری باغ عنب داشت هر دانه پریخانه ی بازار حلب داشت خورشید پس از رفع سحر پرده‌ دری‌ کرد تاگرد نفس کم نشد…

ادامه مطلب

زخمی به دل از دست نگارین تو دارم

زخمی به دل از دست نگارین تو دارم یارب‌که شود برگ حنا سنگ مزارم آیینه جز اندیشهٔ دیدار چه دارد گر من به خیال تو…

ادامه مطلب

زندگی را شغل پرواز فنا جزوتن است

زندگی را شغل پرواز فنا جزوتن است با نفس‌،‌سرمایه‌ای ‌گر هست ‌ازخود رفتن ‌است نبض امکان را که دارد شور چندین اضطراب همچو تار ساز…

ادامه مطلب

زین ساز بم و زیر توقع چه خروشد

زین ساز بم و زیر توقع چه خروشد از گاو فلک صبح مگر شیر بدوشد آربش‌کر و فر دونان همه پوچ‌ست زان پوست مجو مغز…

ادامه مطلب

ساز تو کمین نغمهٔ بیداد شکستی‌ست

ساز تو کمین نغمهٔ بیداد شکستی‌ست در شیشهٔ این رنگ پریزاد شکستی‌ست گوهر ز حباب آن همه تفریق ندارد هرجاست سری درگره باد شکستی‌ست تصویر…

ادامه مطلب

ستمکش تو به قاصد اگر دهد کاغذ

ستمکش تو به قاصد اگر دهد کاغذ به سیل اشک زند دست و سر دهدکاغذ ز نقطه تخم امیدم دماند ریشه به خط چه دولت…

ادامه مطلب

سر اگر بر آسمان یا بر زمین مالیده‌ام

سر اگر بر آسمان یا بر زمین مالیده‌ام آستانش کرده‌ام یاد و جبین مالیده‌ام برگ و ساز تر دماغیهای من فهمیدنی‌ست عطری از پیراهنش در…

ادامه مطلب

سرکشی می‌خواستیم از پا نشستن در رسید

سرکشی می‌خواستیم از پا نشستن در رسید شعله را آواز سدادیم خاکستر رسید خویش را یک پر زدن دریاب و مفت جهد گیر زندگی برقی…

ادامه مطلب

سعی روزی‌کاهش است ای بیخبر چشمی بمال

سعی روزی‌کاهش است ای بیخبر چشمی بمال آسیاها شد درین سودا تنک‌تر از سفال از کدورت رست طبعی‌ کز تردد دست بست آب خاک آلوده…

ادامه مطلب

سیر بهار این باغ از ما تمیز‌‌خواه است

سیر بهار این باغ از ما تمیز‌‌خواه است اما کسی چه بیند آیینه بی‌نگاه است در شبهه‌زار هستی تزویر می‌تراشیم آبی‌که ما نداریم هرجاست زیر…

ادامه مطلب

شب که از شور شکست دل اثر پرزور شد

شب که از شور شکست دل اثر پرزور شد همچو چینی تار مویی ‌کاسهٔ طنبور شد برق آفت‌گر چنین دارد کمین اعتبار خرمن ما عاقبت…

ادامه مطلب

شب‌که توفان جوشی چشم ترم آمد به یاد

شب‌که توفان جوشی چشم ترم آمد به یاد فکر دل‌ کردم بلای دیگرم آمد به یاد با کدامین آبرو خاک درش خواهی شدن داغ شو…

ادامه مطلب

شدم خاک و نگفتم عاشقم کار این چنین باید

شدم خاک و نگفتم عاشقم کار این چنین باید ز جیبم سرمه رویانید اسرار اینچنین باید لب از خمیازهء تیغ تو زخم ما نبست اخر…

ادامه مطلب

شعورت خواه مستم وانماید خواه مخمورم

شعورت خواه مستم وانماید خواه مخمورم چو ساغر می‌کشی دارد ازین اندیشه‌ها دورم نفس بی‌طاقتی را مفت ساز خویش می‌داند همین پر می‌فشانم آشیانی نیست…

ادامه مطلب

شوخ بیباکی‌که رنگ عیش هر کاشانه ریخت

شوخ بیباکی‌که رنگ عیش هر کاشانه ریخت خواست‌ شمعی‌ بر فروزد آتشم‌ در خانه ریخت فیض معنی درخور تعلیم هر بی‌مغز نیست نشئه را چون…

ادامه مطلب

شوق تا محمل به دوش طبع وحشت‌ساز ماند

شوق تا محمل به دوش طبع وحشت‌ساز ماند بال عنقا موج زدگردی که از ما باز ماند نیست جز مهر زبان موج تمکین‌ گهر دل…

ادامه مطلب

صبح است و ما دماغ تمنا رسانده‌ایم

صبح است و ما دماغ تمنا رسانده‌ایم چون شمع بوسهٔ مژه تا پا رسانده‌ایم گل می‌کند ز شعلهٔ خاکستر آشیان بال شکسته‌ای که به عنقا…

ادامه مطلب

صفا داغ‌ کدورت‌ گشت سامان من و ما شد

صفا داغ‌ کدورت‌ گشت سامان من و ما شد به سر خاکی فشاند آیینه کاین تمثال پیدا شد زیارتگاه حسنم کرد فیض محوگردیدن ز قید…

ادامه مطلب

ضعیفیها بیان عجز طاقت برنمی‌دارد

ضعیفیها بیان عجز طاقت برنمی‌دارد سجود مشت خاک اظهار طاعت برنمی‌دارد طرف عشق است غیر از ترک هستی نیست تدبیری که ‌شمشیر از حریف‌ خود…

ادامه مطلب

عافیتها در مزاج پرفشان دزدیده‌ام

عافیتها در مزاج پرفشان دزدیده‌ام چون شرر در جیب پرواز آشیان دزدیده‌ام بایدم از دیدهٔ تحقیق پنهان زیستن ناتوانیها از آن موی میان دزدیده‌ام با…

ادامه مطلب