غزلیات ابوالمعانی بیدل
بیگانه وضعیم یا آشناییم
بیگانه وضعیم یا آشناییم ما نیستیم اوست او نیست ماییم پنهانتر از بو در ساز رنگیم عریانتر از رنگ زیر قباییم پیدا نگشتیم خود را…
پر تیرهروزم از من بی پا و سر مپرس
پر تیرهروزم از من بی پا و سر مپرس خاکم به باد تا ندهی از سحر مپرس در دل برون دل چو نفس بال میزنم…
پری می فشان ای تعلق بهانه
پری می فشان ای تعلق بهانه به دل چون نفس بستهای آشیانه درین عرصه زنهار مفراز گردن که تیر بلا را نگردی نشانه گر از…
پیری آمد ماند عشرتها ز انداز بلند
پیری آمد ماند عشرتها ز انداز بلند سرنگون شد شیشه، قلقلکرد پرواز بلند دستگاه اصل فطرت جز تنزل هیچ نیست میکندگل پست پست انجام آغاز…
تا به عالم، رنگ بنیاد تمنا ریختند
تا به عالم، رنگ بنیاد تمنا ریختند گرد ما را چون نفس در راه دلها ریختند واپسی زین کاروان چندین ندامت بار داشت هرکه رفت…
تا چند حسرت چمن و سایههای ابر
تا چند حسرت چمن و سایههای ابر کو گریهای که خنده کنم بر هوای ابر افراط عیش دهر ز کلفت گرانترست دوش هوا پر آبله…
تا دم تیغت به عرض جلوه عریان میشود
تا دم تیغت به عرض جلوه عریان میشود خون زخم من چو رنگ ازگل نمایان میشود گر چمن زین رنگ میبالد به یاد مقدمت شاخگل…
تا فلک بر باد ناکامی دهد تسکین من
تا فلک بر باد ناکامی دهد تسکین من همچو اخگر پنبه بیرون ریخت از بالین من بیخودی را رونق بزم حضورم کردهاند رنگهای رفته میبندد…
تا نفس آب زندگیست هیچ به بو نمیرسم
تا نفس آب زندگیست هیچ به بو نمیرسم با تو چنانکه بیخودم بی تو به تو نمیرسم خجلت هستیام چو صبح در عدم آب میکند…
تبسم ریز لعلشگر نشان پرسد غبارم را
تبسم ریز لعلشگر نشان پرسد غبارم را ببوسد تا قیامت بویگل خاک مزارم را ز افسوسیکهدارد عبرت خون شهید من حنایی میکند سودنکف دست نگارم…
تقلید از چه علم به لافم علمکند
تقلید از چه علم به لافم علمکند طوطی نیامکه آینه بر من ستمکند سعی غبار من که به جایی نمیرسد با دامنش زند اگر از…
تو کریم مطلق و من گدا چهکنی جز این که نخوانیام
تو کریم مطلق و من گدا چهکنی جز این که نخوانیام در دیگرم بنماکه من به کجا روم چو برانیام کسی از محیط عدم کران…
جام امید نظرگاه خمار است اینجا
جام امید نظرگاه خمار است اینجا حلقهٔ دام تو خمیازه شکار است اینجا عیشها غیر تماشای زیانکاری نیست درخور باختن رنگ بهار است اینجا عافیت…
جرأت سؤال شرم تراگر جواب داشت
جرأت سؤال شرم تراگر جواب داشت انگشت زینهار به غربال آب داشت خلقی ز مدعا تهی از هیچ پر شدهست نه چرخ یک علامت صاد…
جمعیت از آن دلکه پریشان تو باشد
جمعیت از آن دلکه پریشان تو باشد معموری آن شوق که وبران تو باشد عمریست دل خون شده بیتاب گدازیست یارب شود آیینه و حیران…
جهان قلمرو توفان اعتبار تو نیست
جهان قلمرو توفان اعتبار تو نیست ز هرچه رنگ توان یافتن بهار تو نیست کمند همت وحشت سوار عشق رساست هوس اگرهمه عنقا شود شکارتونیست…
چرا کسی چو حباب از ادب نگاه ندارد
چرا کسی چو حباب از ادب نگاه ندارد سری که غیر هوا پشم درکلاه ندارد دماغ نشئهٔ فقر آرزوی جاه ندارد سر برهنهٔ ما دردی…
چشمی که بر آن جلوه نظر داشته باشد
چشمی که بر آن جلوه نظر داشته باشد یارب به چه جرات مژه برداشته باشد هر دلکه ز زخم تو اثر داشته باشد صد صبحگل…
چنین کشتهٔ حسرت کیستم من
چنین کشتهٔ حسرت کیستم من که چون آتش ازسوختن زیستم من نه شادم نه محزون نه خاکم نه گردون نه لفظم نه مضمون چه معنیستم…
چه دولت است نشاط تجدد اندوزی
چه دولت است نشاط تجدد اندوزی دماغ اگر نشود کهنه از نو آموزی نعیم و خلد برین گرد خوان استعداد قناعت است ولی تا کرا…
چهامکان استگرد غیرازین محفلشود پیدا
چهامکان استگرد غیرازین محفلشود پیدا همان لیلی شود بیپرده تامحمل شود پیدا غناگاه خطاب از احتیاج آگاه میگردد کریم آواز ده کز ششجهت سایل شود…
چو دریابد کسی رنگ ادای چشم خود کامش
چو دریابد کسی رنگ ادای چشم خود کامش نهانتر از رگ خواب است موج باده در جامش رساییها به فکر طرهٔ او خاک میبوسد مپرس…
چو صبحم دماغ میآشام نیست
چو صبحم دماغ میآشام نیست نفس میکشم فرصت جام نیست دو دم زندگی مایهٔ جانکنیست حق خود ادا میکنم وام نیست تبسم به حالم نظرکردن…
چون آینه چندان به برش تنگ گرفتم
چون آینه چندان به برش تنگ گرفتم کز خویش برون آمدم و رنگ گرفتم نامی که ندارم هوس نقش نگین داشت دامان خیالی به ته…
چون شرر اقبال هستی بسکه فرصتکاه بود
چون شرر اقبال هستی بسکه فرصتکاه بود هر کجا گل کرد روز ما همان بیگاه بود بر خیال پوچ خلقی تردماغ ناز سوخت شعله هم…
چون نقش پا ز عجز نگردید روی ما
چون نقش پا ز عجز نگردید روی ما در سجده خاک شد سر تسلیم خوی ما بیهوده همچو موج زبان برنمیکشیم لبریز خامشیست چوگوهر سبوی…
حاضران از دور چون محشر خروشم دیدهاند
حاضران از دور چون محشر خروشم دیدهاند دیدهها باز ست لیک از رگوشم دیدهاند با خم شوقم چه نسبت زاهد افسرده را میکشان هم یک…
حسرت دلکرد بر ما پنجهٔ قاتل بلند
حسرت دلکرد بر ما پنجهٔ قاتل بلند میشود دستکرم با نالهٔ سایل بلند ما نه تنها نیستی را دادرس فهمیدهایم بحر هم از موج دارد…
حکم دل دارد ز همواری سر و روی گهر
حکم دل دارد ز همواری سر و روی گهر جز به روی خود نغلتیدهست پهلویگهر خواه دنیا، خواه عقباگرد بیتاب دل است بحر و ساحل…
حیف سازت که منش پردهٔ آهنگ شدم
حیف سازت که منش پردهٔ آهنگ شدم چقدر ناز تو خون گشت که من رنگ شدم بی تو از هستی منگر همه تمثال دمید بر…
خامش نفسم شوخی آهنگ من این است
خامش نفسم شوخی آهنگ من این است سر جوش بهار ادبم رنگ من این است عمریست گرفتار خم پیکر عجزم تا بال وپرنغمه شوم چنگ…
خطاپرست مباش ای ز راستی عاری
خطاپرست مباش ای ز راستی عاری که گر سپهر شوی میکشی نگو نساری جهان ز شوخی نظّارهٔ تو کهسارست به چشم بسته نظر کن بهار…
خندهصبحیستکه در بندگریبانگل است
خندهصبحیستکه در بندگریبانگل است عیش موجیستکه سرگشتهٔ توفانگل است غنچه را بوی دلافزا سخن زیرلبیست خلق خوش ابجد طفلان دبستانگل است محو رنگینی گلزار تماشای…
برق با شوقم شراری بیش نیست
برق با شوقم شراری بیش نیست شعله طفل نیسواری بیش نیست آرزوهای دو عالم دستگاه ازکف خاکم غباری بیش نیست چون شرارم یک نگه عرض…
خیالی سد راه عبرت ماست
خیالی سد راه عبرت ماست گر این دیوار نبود خانه صحراست من وپیمانهٔ نیرنگکثرت دماغ وحدتم اینجا دو بالاست شرر خیزست چشم از اشکگرمم به…
داغم ز ابر دیده به شبنم گریستن
داغم ز ابر دیده به شبنم گریستن یعنی که بیش اپن نتوان کم گریستن ای دیده با لباس سیهگریهات خوش است دارد گلاب جامهٔ ماتم…
در بهارگریه عیش بیدلان آماده است
در بهارگریه عیش بیدلان آماده است اشک تاگل میکند هم شیشه و هم باده است طینت عاشق همین وحشت غبار ناله نیست چون شرارکاغذ اینجا…
در جهان عجز طاقت پیشگیگردن زنست
در جهان عجز طاقت پیشگیگردن زنست شمع را از استقامت خون خود درگردنست ذوق عشرت میدهد اجزای جمعیت به باد گر به دلتنگی بسازد غنچهٔ…
در سیرگاه امر تحیر مقدم است
در سیرگاه امر تحیر مقدم است آیینهشخص و صورت اینشخص مبهم است دنی آه در جگر نه رخ یاردر نظر در حیرتمکه زندگیام از چه…
در گلستانی که سرو او نباشد جلوهگر
در گلستانی که سرو او نباشد جلوهگر شاخگل شمشیر خونآلودم آید در نظر دست جرأتها به چین آستین گردد بدل تا تواند حلقه گردیدن به…
درس کمال خود گیر از ناله سر کشیدن
درس کمال خود گیر از ناله سر کشیدن تا برنیایی از خویش نتوان به خود رسیدن خوبی یکی هزار است از شیوهٔ تواضع ابروی نازگردد…
درین محفلکه پیدا نیست رنگ حسن مقصودی
درین محفلکه پیدا نیست رنگ حسن مقصودی چراغ حسرت آلود نگاهم میکند دودی چو آن شمعی که از فانوس تابد پرتو آهش درون بیضهام پیداست…
دل از غبار نفس زخم خفته در نمک است
دل از غبار نفس زخم خفته در نمک است ز موج پیرهن این محیط پرخسک است بهار رنگ جهان جلوهٔ خزان دارد بقم درین چمن…
دل بهسعی آبگردیدن طرب پیمانه است
دل بهسعی آبگردیدن طرب پیمانه است خودگدازی تردماغیهای این دیوانه است هرکجا نازیست ایجاد نیازی میکند خط، چراغ حسن را جوش پرپروانه است نالهها در…
دل خلوت اندیشهٔ یار است ببینید
دل خلوت اندیشهٔ یار است ببینید این آینه در شغل چهکار است ببینید زان پیش که بر خرمن ما برق فرو شد آن شعله که…
دل شکستی دارد از معموره بر هامون زنید
دل شکستی دارد از معموره بر هامون زنید چینی مو دار ما را بر سر مجنون زنید از خمار عافیت عمریست زحمت میکشیم جام ما…
دلت فسرد جنونی کز آشیانه برآیی
دلت فسرد جنونی کز آشیانه برآیی چو ناله دامن صحرا به کف ز خانه برآیی به ساز عجز ز سر چنگ خلق نیست گزیرت چو…
دلیل کاروان اشکم آه سرد رامانم
دلیل کاروان اشکم آه سرد رامانم اثر پرداز داغم حرف صاحب درد رامانم رفیق وحشت من غیر داغ دل نمیباشد دربن غربتسرا خورشید تنهاگرد رامانم…
دوستان از منش دعا مبرید
دوستان از منش دعا مبرید زندهام نامم از حیا مبرید خاک من دارد انفعال غبار کاش بادم برد شما مبرید خون من تیره شد زافسردن…
دیدهٔ انتظار را دام امید کردهایم
دیدهٔ انتظار را دام امید کردهایم ای قدمت به چشم ما خانه سفید کردهایم دل به خیالت انجمن دیده به حیرتت چمن سیر تأملی که…