سحر ز شرم رخت مطلعی به تاب رساندم

سحر ز شرم رخت مطلعی به تاب رساندم زمین خانهٔ خورشید را به آب رساندم به یک قدح به در آوردم از هزار حجابش تبسم…

ادامه مطلب

سر طره‌ای به هوا فشان ختنی ز مشک‌تر آفرین

سر طره‌ای به هوا فشان ختنی ز مشک‌تر آفرین مژه‌ای بر آینه بازکن‌گل عالمی دگر آفرین ز سحاب این چمنم مگو بگذر ز عشوهٔ رنگ…

ادامه مطلب

سرمه شد آخر به خواب بی‌خودیها پیکرم

سرمه شد آخر به خواب بی‌خودیها پیکرم سایهٔ دیوار مژگان که زدگل بر سرم خواب نازی‌ کرد پیدا شعله از خاکسترم بالش پرواز شد واماندگیهای…

ادامه مطلب

سنگ راهم می‌خورد حرصی که دارد احتشام

سنگ راهم می‌خورد حرصی که دارد احتشام روز اول طعمه از جزو نگین‌ کرده‌ست نام خانه روشن کرده‌ای هشدار ای مغرور جاه آنقدر فرصت ندارد…

ادامه مطلب

شب از یاد خطت سر رشتهٔ جان بود در دستم

شب از یاد خطت سر رشتهٔ جان بود در دستم ز موج گل رگ خواب گلستان بود در دستم به غارت رفته‌ام تا ازکفم رفته‌ست‌گیرایی…

ادامه مطلب

شب‌ که در حسرت دیدار کمین می‌کردم

شب‌ که در حسرت دیدار کمین می‌کردم دو جهان یک نگه باز پسین می‌کردم یاد ناسکه به وحشتکده عنقایی ناله می‌شد همه‌گر نقش نگین می‌کردم…

ادامه مطلب

شب‌که وصل آغوش‌پرداز دل دیوانه بود

شب‌که وصل آغوش‌پرداز دل دیوانه بود از هجوم زخم شوق آیینهٔ ما شانه بود عشق‌می‌جوشید هرجاگرد شوخی‌داشت‌حسن رنگ شمع از پرفشانی عالم پروانه بود یاد…

ادامه مطلب

شرر کاغذی‌، آرایش دکان نکنی

شرر کاغذی‌، آرایش دکان نکنی صفحه آتش نزنی‌، فکر چراغان نکنی عمل پوچ مکافات کمین می‌باشد آتشی نیست اگر پنبه نمایان نکنی ذوق دریاکشی از…

ادامه مطلب

شمع صفت دیدنی‌ست عجز جنون زای من

شمع صفت دیدنی‌ست عجز جنون زای من سر به هوا می‌دود آبلهٔ پای من بال فشان می‌روم لیک ندانم کجا بر پر من بسته‌اند نامهٔ…

ادامه مطلب

شور اشکم‌ گر چنین راه تپش سر می‌کند

شور اشکم‌ گر چنین راه تپش سر می‌کند تردماغیهای دریا نذر گوهر می‌کند حسرت جاوید هم عیشی‌ست این مخمور را جام می‌گردد اگر خمیازه لنگر…

ادامه مطلب

شوق‌دیدارم و در چشم‌کسان راه من است

شوق‌دیدارم و در چشم‌کسان راه من است هرکجاگرد نگاهی‌ست‌کمینگاه من است داغ تأثیر وفایم‌ که به آن افسردن جگر بی‌اثری سوختهٔ آه من است عجز…

ادامه مطلب

صبحی‌ که‌ گلت به باغ باشد

صبحی‌ که‌ گلت به باغ باشد گل در بغل چراغ باشد تمثال شریک حسن مپسند گو آینه بی‌تو داغ باشد ای سایه نشان خویش‌ گم‌…

ادامه مطلب

صفای حال ما مغشوش رنگیست

صفای حال ما مغشوش رنگیست عدم ‌را نام هستی سخت ننگیست ز قید سخت جانیها مپرسید شرار ما قفس فرسوده سنگیست به هر جا بال…

ادامه مطلب

طبع سرکش خاک‌گشت و چشم شرمی وانکرد

طبع سرکش خاک‌گشت و چشم شرمی وانکرد شمع سر بر نقش پا سایید و خم پیدا نکرد عمرها شد آمد و رفت نفس جان می‌کند…

ادامه مطلب

عالم از چشم ترم شد میفروش

عالم از چشم ترم شد میفروش زین قدح خمخانه‌ها آمد به جوش آسمان عمری‌ست مینای مرا می‌زند بر سنگ و می‌گوید: خموش بس که گرم…

ادامه مطلب

عجز ما جولانگر تدبیر نتوان یافتن

عجز ما جولانگر تدبیر نتوان یافتن پای جهد سایه جز در قیر نتوان یافتن آنقدر واماندهٔ عجزم ‌که مجنون مرا از ضعیفی ناله در زنجیر…

ادامه مطلب

عشرت سالگره تا کی‌ات ای غفلت فال

عشرت سالگره تا کی‌ات ای غفلت فال رشته‌ای هست‌که لب می‌گزد ازگفتن سال بگذر ای شمع ز تشویش زبان آرایی کاروانهاست درین دشت خموشی دنبال…

ادامه مطلب

عمرگذشت و همچنان داغ وفاست زندگی

عمرگذشت و همچنان داغ وفاست زندگی زحمت دل کجا بریم آبله پاست زندگی هر چه دمید از سحر داشت ز شبنمی اثر درخور شوخی نفس…

ادامه مطلب

عمری‌ست رخت حسرتم از سینه بسته‌اند

عمری‌ست رخت حسرتم از سینه بسته‌اند راه نفس به خلوت آیینه بسته‌اند وارستگی ز اطلس و دیبا چه ممکن است این شعله را به خرقهٔ…

ادامه مطلب

غافلان چند قبادوزی ادراک کنید

غافلان چند قبادوزی ادراک کنید به گریبانی اگر دست رسد چاک کنید صد نفس بال‌فشان سوخت به زنگدانه خاک یک سحر، سیر پریخانهٔ افلاک‌کنید چند…

ادامه مطلب

غفلت از عاقبت عقوبت‌زاست

غفلت از عاقبت عقوبت‌زاست سیلی انجام بیخبر ز قفاست از ستمگر چه ممکن است ادب شعله را سر به جیب پا به هواست موی مژگان…

ادامه مطلب

فال تسلیم زن و شوکت شاهی دریاب

فال تسلیم زن و شوکت شاهی دریاب گردنی خم کن و معراج‌کلاهی دریاب دام تسخیر دو عالم نفس نومیدی‌ست ای ندامت‌زده سررشتهٔ آهی دریاب فرصت…

ادامه مطلب

فسردن از مزاج شعله خاکستر برون آرد

فسردن از مزاج شعله خاکستر برون آرد تردد چو نفس سوزد ز خود بستر برون آرد به اشکی‌ کلفت از دل‌ کی توان بردن که…

ادامه مطلب

فنا مثالم و آیینهٔ بقا اینجاست

فنا مثالم و آیینهٔ بقا اینجاست کجا روم ز در دل که مدعا اینجاست جبین متاعم و دکان سجده‌ای دارم تو نیز خاک شو، ای…

ادامه مطلب

قد خمیده ندارد به غیر ناله حضور

قد خمیده ندارد به غیر ناله حضور که نیست خانهٔ زنجیر بی‌صدا معمور وجود عاریت آیینه‌دار تسلیم است مخواه غیر خمیدن ز پیکر مزدور محیط…

ادامه مطلب

خوشا ذوقی‌ که از دل عقده‌ای‌ گر باز می‌کردم

خوشا ذوقی‌ که از دل عقده‌ای‌ گر باز می‌کردم همان چون دانه بهر خویش دامی ساز می‌کردم به صحرایی ‌که دل محمل‌کش شوق تو بود…

ادامه مطلب

قیامت‌ کرد گل در پیرهن بالیدنت نازم

قیامت‌ کرد گل در پیرهن بالیدنت نازم جهان شد صبح‌ محشر زیر لب خندیدنت نازم در آغوش نگه‌ گرد سر بیتابی‌ات‌ گردم به تحریک نفس…

ادامه مطلب

کاهش طبع من از فطرت بیباک خود است

کاهش طبع من از فطرت بیباک خود است شمع را برق فنا شعلهٔ ادراک خود است غیر مشکل‌که شود دام اسیران وفا قفس وحشت صبحم…

ادامه مطلب

کسی که چون مژه عبرت دلیل روشنش افتد

کسی که چون مژه عبرت دلیل روشنش افتد به خاک تا نگرد چشم خم به‌گردنش افتد خوش است ناز تجرد به دیده‌های نفروشی خجالت است‌که…

ادامه مطلب

کنون‌که می‌گذرد عیش چون نسیم زباغ

کنون‌که می‌گذرد عیش چون نسیم زباغ چوگل خوش آنکه زنی دست در رکاب ایاغ ز شبنم ‌گلم این نکته نقد آگاهیست که‌گرد آبله پایی شکسته‌اند…

ادامه مطلب

کو عبرت آگهی‌ که به تحقیق راه او

کو عبرت آگهی‌ که به تحقیق راه او جو شد ز چشم آبلهٔ پا نگاه او چون شمع قطع ساز نفس مفت بیدلی کزاشک تیغ…

ادامه مطلب

گاه موج اشک و گاهی گرد افغانست دل

گاه موج اشک و گاهی گرد افغانست دل روزگاری شد به ‌کار عشق حیرانست دل سودن دست است یکسر آمد و رفت نفس می‌شود روشن‌…

ادامه مطلب

گر آگهی به سیر فنا و بقا بخند

گر آگهی به سیر فنا و بقا بخند عبرت بهانه‌جوست بر این خنده‌ها بخند گل رستن و بهار دمیدن چه لازم است در زیر لب…

ادامه مطلب

گر چنین بخت نگون عبرت ‌کمین پیدا شود

گر چنین بخت نگون عبرت ‌کمین پیدا شود هر قدر سر بر فلک سایم زمین پیدا شود هیچکس محرم نوای سرنوشت شمع نیست جای خط…

ادامه مطلب

گر شوق پی مطلب نایاب نگیرد

گر شوق پی مطلب نایاب نگیرد سرمشق رم از عالم اسباب نگیرد با تشنه ‌لبی ساز و مخور آبی از این بحر تا حلق تو…

ادامه مطلب

گر، دمی‌، بوس کفت‌گردد میسر تیغ را

گر، دمی‌، بوس کفت‌گردد میسر تیغ را تا ابد رگهای‌گل بالد ز جوهر تیغ را ازکدورت برنمی‌آید مزاج کینه‌جو بیشتر دازد همین زنگار در بر…

ادامه مطلب

گرگدا دست طمع دزدد ز هم در آستین

گرگدا دست طمع دزدد ز هم در آستین می‌کشد خشکی کف اهل کرم در آستین در قمار زندگی یا رب چه باید باختن چون حبابم…

ادامه مطلب

گل نشو و نما چندان شکست یأس چید از من

گل نشو و نما چندان شکست یأس چید از من که رنگ خامهٔ نقاش هم دامن کشید از من بهار حیرتم از رنگ آثارم چه…

ادامه مطلب

لاله و گل چشمک رمز خوان فهمیده اند

لاله و گل چشمک رمز خوان فهمیده اند زعفرانی هست کاینها بر وفا خندیده اند زین گلستانم به گوش آواز دردی می رسد رنگ و…

ادامه مطلب

ما سجدهٔ حضوریم محو جناب مطلق

ما سجدهٔ حضوریم محو جناب مطلق گمگشته همچو نوریم در آفتاب مطلق در عالم تجرد یارب چه وانماییم او صد جمال جاوید ما یک نقاب…

ادامه مطلب

مبصّران حقیقت‌ که سر به سر هوشند

مبصّران حقیقت‌ که سر به سر هوشند به رنگ چشمهٔ آیینه فارغ از جوشند نی‌اند چون صدف از شور این محیط آگاه ز مغز خشک…

ادامه مطلب

محو طلبت گردی اگر داشته باشد

محو طلبت گردی اگر داشته باشد آن سوی جهان عرض سحر داشته باشد دل آیهٔ فتحی است ز قرآن محبت زیر و زبر زخمی اگر…

ادامه مطلب

مژه بهم نزنی آینه به زنگ نگیری

مژه بهم نزنی آینه به زنگ نگیری فضای مشرب دل حیرت‌ست تنگ نگیری خم نگین نخورد نام بی‌نیازی همت حذر که راه سبکتازبت به‌ سنگ…

ادامه مطلب

مکتوب مقصد ما از بیکسی فغان شد

مکتوب مقصد ما از بیکسی فغان شد قاصد نشد میسر دل خون شد و روان شد دل بی‌رخ تو هیهات با ناله رفت در خاک…

ادامه مطلب

مگو دل از غم و صبر از جفا خبر دارد

مگو دل از غم و صبر از جفا خبر دارد سر بریده ز تیغش جدا خبر دارد چه آرزو که به ناکامی از جهان نگذشت…

ادامه مطلب

مه نو می‌نماید امشبم از آسمان ابرو

مه نو می‌نماید امشبم از آسمان ابرو قدح‌ کج‌ کرده می‌آید اشارتهای آن ابرو تعالی الله چه نقشی دلفریب است این نمی‌دانم که جوهر در…

ادامه مطلب

می‌آید از دشت جنون گردم بیابان در بغل

می‌آید از دشت جنون گردم بیابان در بغل توفان وحشت در قدم فوج غزالان در بغل سودایی داغ ترا از شام نومیدی چه غم پروانهٔ…

ادامه مطلب

ناله‌ها داریم و کس زین انجمن آگاه نیست

ناله‌ها داریم و کس زین انجمن آگاه نیست آنچه دل می خوهد از اظهار مطلب آه نیست امتحان صد بار طی‌کرد از زمین تا آسمان…

ادامه مطلب

نتوان به تلاش از غم اسباب برآمد

نتوان به تلاش از غم اسباب برآمد گوهر چه نفس سوخت ‌که از آب برآمد غافل نتوان بود به خمخانهٔ توفیق ز آن جوش‌ که…

ادامه مطلب

ندیدم در غبار و دود این صحرای خوابیده

ندیدم در غبار و دود این صحرای خوابیده بجز خواباندن مژگان ره پیدای خوابیده زمینگیر‌ی چه امکانست باشد مانع جهدم به رنگ سایه‌ام من هم…

ادامه مطلب