رنگ گلش بهار خط از دور دید و رفت

رنگ گلش بهار خط از دور دید و رفت این وحشی از خیال سیاهی رمید و رفت از صبح این چمن طربی چشم داشتیم آخر…

ادامه مطلب

روزی‌که نقش‌گردش چشمت خیال‌کرد

روزی‌که نقش‌گردش چشمت خیال‌کرد نقاش خامه از مژه‌های غزال کرد مشاطه‌ای‌ که حسن ترا زیب ناز داد از دوده چراغ مه و مهر خال کرد…

ادامه مطلب

ز بس جوش اثر زد ازتب شوق تو یاربها

ز بس جوش اثر زد ازتب شوق تو یاربها فلک در شعله خفت ازشوخی تبخال‌کوکبها درین محفل‌که‌دارد خامشی افسانهٔ راحت به هم آوردن مژگان بود…

ادامه مطلب

ز تحقیق نقوش لوح امکان رفع شک‌کردم

ز تحقیق نقوش لوح امکان رفع شک‌کردم به چشمم هر چه زین صحرا سیاهی‌کرد حک‌کردم ز وحشت بس که بودم بی‌دماغ سیر این گلشن شرر…

ادامه مطلب

ز خویش‌ مگذر اگر جوهرت‌ شناسایی‌ ست

ز خویش‌ مگذر اگر جوهرت‌ شناسایی‌ ست که خو‌‌دپرستی عالم‌، بهار یکتایی‌ست نه‌ گلشنی‌ست به پیش نظر، نه‌دشت و نه در بلندی مژه ا‌ث منظر…

ادامه مطلب

ز سودای چشم تو تا کام ‌گیرم

ز سودای چشم تو تا کام ‌گیرم دو عالم فروشم دو بادام گیرم شهید وفایم ز راحت جدایم نه مردم به ذوقی که آرام گیرم…

ادامه مطلب

ز نفس اگر دو روزی به بقا رسیده باشی

ز نفس اگر دو روزی به بقا رسیده باشی چو نسیم گل هوایی به هوا رسیده باشی ز خیال خویش بگذر چه مجاز، ‌کو حقیقت…

ادامه مطلب

زاهد ز دعوت خلق دارد عجب‌ کر و فر

زاهد ز دعوت خلق دارد عجب‌ کر و فر گر کوشه‌گیری این است رحمت به شور محشر واعظ به اوج معنی ‌گر راه شرم دارد…

ادامه مطلب

زگفت وگو نیامد صید جمعیت به بند ما

زگفت وگو نیامد صید جمعیت به بند ما مگر ازسعی خاموشی نفس‌گیردکمندما اگر از خاک‌ره تاسایه فرقی می‌توان کردن جز این مقدار نتوان یافت از…

ادامه مطلب

زهی به شوخی بهار نازت شکسته رنگ غرور امکان

زهی به شوخی بهار نازت شکسته رنگ غرور امکان دو نرگست قبله‌گاه مستی دو ابروبت سجده جای مستان سخن ز لعل تو گوهر آرا نگه…

ادامه مطلب

زین دو شرر داغ دل هستی ما عبرتیست

زین دو شرر داغ دل هستی ما عبرتیست کاغذ آتش زده محضر کم‌فرصتیست زیر فلک آنقدر خجلت مهلت مبر زندگی خضر هم یک دو نفس…

ادامه مطلب

ساز امکان از شکست آواز پیدا می‌کند

ساز امکان از شکست آواز پیدا می‌کند بال بر هم می‌خورد پرواز پیدا می‌کند می‌نهد پیش از سخن گردن به تیغ انفعال چون قلم هرکس…

ادامه مطلب

سجدهٔ خواریست آب رو پی نان ریختن

سجدهٔ خواریست آب رو پی نان ریختن این عرق را بی‌جبین بر خاک نتوان ریختن بهر یک شبنم درین‌ گلشن نفسها سوخت صبح سهل‌ کاری…

ادامه مطلب

سر خط نازیست امشب زخمهای سینه‌ام

سر خط نازیست امشب زخمهای سینه‌ام جوهر تیغ که گل کرده‌ست از آیینه‌ام شعله‌ گر بارد فلک در عالم فقرم چه باک حصن سنگینیست ‌گرد…

ادامه مطلب

سرمنزل ثبات قدم جاده‌ساز نیست

سرمنزل ثبات قدم جاده‌ساز نیست لغزیده‌ایم‌، ورنه ره ما، دراز نیست بر دوش نیستی نتوان بست ننگ جهد رفتن ز خویش ناقهٔ راه حجاز نیست…

ادامه مطلب

سفله با جاه نیزهیچکس است

سفله با جاه نیزهیچکس است مور اگر پر برآورد مگس است نفس را بی‌شکنجه مگذارید سگ‌ دیوانه مصلحش مرس است خفت اهل شرم بیباکی‌ست چون…

ادامه مطلب

شب از رویت سخنهایی بهار اندوده می‌گفتم

شب از رویت سخنهایی بهار اندوده می‌گفتم زگیسو هرکه می‌پرسید مشک سوده می‌گفتم وفا در هیچ صورت نیست ننگ آلود کمظرفی ز خود چون صفر…

ادامه مطلب

شب که در بزم ادب قانون حیرت‌ساز بود

شب که در بزم ادب قانون حیرت‌ساز بود اضطراب رنگ برهم خوردن آواز بود در شکنج عزلت آخرتوتیا شد پیکرم بال وپر بر هم نهادن…

ادامه مطلب

شب‌که شور بلبل ما ریشه درگلزار داشت

شب‌که شور بلبل ما ریشه درگلزار داشت بوی‌ گل در غنچه رنگ ناله در منقار داشت نغمه‌ جولا‌ن صید نیرنگ‌ که‌ زین‌ صحرا گذشت ترکش…

ادامه مطلب

شرار سنگم و در فکر کار خویش می‌سوزم

شرار سنگم و در فکر کار خویش می‌سوزم به چشم بسته شمع انتظار خویش می‌سوزم نمی‌خواهم نفس ساز دل بی‌مدعا باشد هوا تا صاف‌تر گردد…

ادامه مطلب

شکوهٔ اسباب چند، دل به رمیدن دهیم

شکوهٔ اسباب چند، دل به رمیدن دهیم دامن اگر شد بلند گریه به چیدن دهیم درد سر ما و من سخت مکرر شده‌ست حرف فراموشیی…

ادامه مطلب

شور گمگشتگی‌ام زد به در رسوایی

شور گمگشتگی‌ام زد به در رسوایی حیف همت‌ که شود منفعل عنقایی ننگ هوش ‌است ‌که چون عکس درین ‌دشت‌ سراب آب آیینه ‌کند کشتی…

ادامه مطلب

شوق موسی نگهم رام تسلی نشود

شوق موسی نگهم رام تسلی نشود تا دو عالم چمن‌اندود تجلی نشود همچو یاقوت نخواهی سر تسلیم افراخت تا به طبع آتش و آب تو…

ادامه مطلب

صبح شد در عرصهٔ‌گردون مگو خندان سفید

صبح شد در عرصهٔ‌گردون مگو خندان سفید کف به لب آورده است این بختی کوهان سفید تا کجا روشن شود عجز ترددهای خلق بحر هم…

ادامه مطلب

صفحهٔ دل بی‌خط زخم تو فرد باطلست

صفحهٔ دل بی‌خط زخم تو فرد باطلست آبرو آیینهٔ ما را ز جوهر حاصلست گر همه حرف حق است آندم‌که‌گفتی باطلست هرچه بیرون آمد از…

ادامه مطلب

طرب خواهی درین محفل برون آ گامی آن سویش

طرب خواهی درین محفل برون آ گامی آن سویش بنالد موج از دریا، تهی ناکرده پهلویش گلستانی‌ که حرص احرام عشرت بسته است آنجا به…

ادامه مطلب

عاقبت‌در حلقهٔ‌آن زلف‌، دل جا می‌کند

عاقبت‌در حلقهٔ‌آن زلف‌، دل جا می‌کند عکس در آیینه راه شوخیی وامی‌کند غمزهٔ وحشی مزاجت در دل مجروح من زخم ناخن را خیال موج دریا…

ادامه مطلب

عبرتی‌کوتا لب از هذیان به هم دوزد مرا

عبرتی‌کوتا لب از هذیان به هم دوزد مرا موج این‌گوهر نمی‌دانم چه پهلو زد مرا عمرها شد آتشم افسرده است ما نفس خنده‌ها بسیارکردیم‌گریه آموزد…

ادامه مطلب

عشاق چون فسانهٔ تحقیق سر کنند

عشاق چون فسانهٔ تحقیق سر کنند آیینه بشکنند و سخن مختصر کنند هر چند برق شعله زند از نگاهشان یکسر چراغ خانهٔ آیینه بر کنند…

ادامه مطلب

عمر ارذل ای خدا مگمار بر نیروی مرد

عمر ارذل ای خدا مگمار بر نیروی مرد رعشهٔ پیری مبادا ریزد آب‌روی مرد تا نگردد عجز طاقت شبنم ایجاد عرق صبح نومیدی مخندان از…

ادامه مطلب

عمری‌ست چون نفس به تپیدن فسانه‌ام

عمری‌ست چون نفس به تپیدن فسانه‌ام از عافیت مپرس دل است آشیانه‌ام در قلزمی که اوج و حضیضش تحیر است موج خیالم و به خیالی…

ادامه مطلب

عیش ما کم نیست گر اشکی به چشم تر بود

عیش ما کم نیست گر اشکی به چشم تر بود شوق سرشارست تا این باده در ساغر بود نکهت گل‌، دام اگر دارد همان برگ…

ادامه مطلب

غرور خودنمایی تا کنیم از یکدگر پنهان

غرور خودنمایی تا کنیم از یکدگر پنهان چو شمع‌ کشته در نقش قدم‌ کردیم سر پنهان چو یاقوت از فسون اعتبار ما چه می‌پرسی ز…

ادامه مطلب

غیر خاموشی نداردگفتگوی ما نمک

غیر خاموشی نداردگفتگوی ما نمک تا به‌ کی بر زخم خود پاشد لب ‌گویا نمک سیر باغ حسن خواهی از حیا غافل مباش در دل…

ادامه مطلب

فریبم می‌دهد آسودگی ای شوق تدبیری

فریبم می‌دهد آسودگی ای شوق تدبیری به رنگ غنچه خوابی دیده‌ام ای صبح تعبیری ندانم دل اسیرکیست اما اینقدر دانم که درگرد نفس پیچیده است…

ادامه مطلب

فکر خویشم آخر از صحرای امکان می‌برد

فکر خویشم آخر از صحرای امکان می‌برد همچو شمع آن سوی دامانم‌ گریبان می‌برد شرمسار هستی‌ام کاین کاغذ آتش زده یک دو گامم زین شبستان…

ادامه مطلب

قد خم‌ گشته را تا می‌توانی وقف طاعت ‌کن

قد خم‌ گشته را تا می‌توانی وقف طاعت ‌کن به این قلاب صید ماهی دریای رحمت‌ کن نه‌ای‌ گردن ‌که همچون ‌شعله باید سر کشت…

ادامه مطلب

خوش عشرت است دمبدم از غم‌گریستن

خوش عشرت است دمبدم از غم‌گریستن درزندگی چو شمع پی هم‌گریستن آنرا که نیست رنگ خلاصی ز چاه طبع چون دلو لازم است به‌عالم‌گریستن غرق…

ادامه مطلب

خیال قرب غفلت دوری ازانس است محرم را

خیال قرب غفلت دوری ازانس است محرم را تبسم‌های‌گندم چین دامن گشث آدم را حوادث‌کج سرشتان را نبخشد وضع همواری بود مشکل‌کشاکش ازکمان بیرون برد…

ادامه مطلب

کام همت اگر انباشتهٔ ذوق خفاست

کام همت اگر انباشتهٔ ذوق خفاست شور حاجت – نمک مایده استغناست غره منشین به ‌کمالی‌ که ‌کند ممتازت بیشتر قطره گوهر شده ننگ دریاست…

ادامه مطلب

کس طاقت آن لمعهٔ رخسار ندارد

کس طاقت آن لمعهٔ رخسار ندارد آیینه همین است که دلدار ندارد سحرست چه‌ گویم ‌که شود باور فطرت من کارگه اویم و او کار…

ادامه مطلب

کند هر جا عرق ز آن ماه تابان‌ گلفشان انجم

کند هر جا عرق ز آن ماه تابان‌ گلفشان انجم شکست رنگ سازد جمع چون برگ خزان انجم جبین و عارضش از دور دیدم در…

ادامه مطلب

کو شور دماغی ‌که به سودای تو افتم

کو شور دماغی ‌که به سودای تو افتم گردی کنم ایجاد و به صحرای تو افتم عمری‌ست درین باغ پر افشان امیدم شاید چو نگه…

ادامه مطلب

گاه خرد جوهرم‌، گاه جنون خودم

گاه خرد جوهرم‌، گاه جنون خودم انجمن جلوهٔ بوقلمون خودم صبح بهار دلم لیک ز کم‌فرصتی تا نفسی‌ گل‌ کند گرد برون خودم شور چمن…

ادامه مطلب

گر ازگوهر کمر سازی وگر دستار زرپیچی

گر ازگوهر کمر سازی وگر دستار زرپیچی دمی بی‌کشمکش‌گردی‌که زیر خاک سرپیچی نفس خون‌گشت و تسکین حبابی هم نشد حاصل چو گرداب اینقدر تا چند…

ادامه مطلب

گر جنونم ناله واری نذر بلبل می‌کند

گر جنونم ناله واری نذر بلبل می‌کند شور محشر آشیان در سایهٔ‌گل می کند انتظار ناز استغنا نگاهی می‌کشم کز غبارم سرمهٔ چشم تغافل می‌کند…

ادامه مطلب

گر شود از خواب من خیال تو محبوس

گر شود از خواب من خیال تو محبوس حسرت بالین من برد پر طاووس ساز حجابی نداشت محفل هستی سوخت دل شمع ما به حسرت…

ادامه مطلب

گر همه رفتی چو ماه از چرخ برتر سجده‌ای

گر همه رفتی چو ماه از چرخ برتر سجده‌ای تا ز پیشانی اثر داری برآن در سجده‌ای بندگی را در عدم هم چاره نتوان یافتن…

ادامه مطلب

گرکنی با موج خونم همزبان شمشیررا

گرکنی با موج خونم همزبان شمشیررا می‌کشم در جوهر از رگهای جان شمشیر را می‌دهد طرز خرم فتنه پیکر قامتت پیچ وتاب جوهر از موی…

ادامه مطلب

گل در چمن رسید و قدم بر هواگذاشت

گل در چمن رسید و قدم بر هواگذاشت جای دگر نیافت‌که بر رنگ پاگذاشت تعمیر رنگ ز آب و گل اعتماد نیست نتوان بنای عمر…

ادامه مطلب