غزلیات ابوالمعانی بیدل
شمعسان چشمی کز اشک آتشین تر میکنم
شمعسان چشمی کز اشک آتشین تر میکنم گردن مینا به دستم می به ساغر میکنم شعلهها را سیر خاکستر عروجی دیگر است جمله پروازم اگر…
شورحاجت تاکی ازحرص دو دل باید شنید
شورحاجت تاکی ازحرص دو دل باید شنید یک عرق حرف ازجبین منفعل باید شنید نیکو بد سربرخط تسلیم فرمان قضاست این صدا از ریزش خون…
صبا ای پیک مشتاقان قدم فهمیده نه سویش
صبا ای پیک مشتاقان قدم فهمیده نه سویش که رنگم میپرد گر میتپد گرد از سرکویش نفس تا میکشم در نالهٔ زنجیر میغلتم گرفتارم نمیدانم…
صد ابد عیش طربخانهٔ دنیا بخشند
صد ابد عیش طربخانهٔ دنیا بخشند نفسیگر به دل سوختهام جا بخشند سیر خمخانهٔ کثرت به دماغم زده است شایدم نشئهٔ تحقیق دو بالا بخشند…
صورت خود ز تو نشناختهام
صورت خود ز تو نشناختهام اینقدر آینه پرداختهام گر فروغیست درین تیره بساط رنگ شمعیست که من باختهام رم آهو به غبارم نرسد در قفای…
طرهٔ او در خیالم گر پریشان میشود
طرهٔ او در خیالم گر پریشان میشود از نفس هم دل پریشانتر پریشان میشود ای بسا طبعی که در جمعیتش آوارگیست شعله از گلکردن اخگر…
عالم و این تردماغیهای جاه
عالم و این تردماغیهای جاه شبنمی پاشید بر مشتی گیاه مرگ غافل نیست از صید نفس آتش از خس برنمیدارد نگاه سرزمین شعلهکاران گلخن است…
عرق دارد عنان احتیاج بینقاب من
عرق دارد عنان احتیاج بینقاب من ره صد دیر آتشخانه واکردهست آب من به هر مویم گداز دل رگ ابری دگر دارد چو مژگان سیلها…
عشق هرجا ادبآموز تپیدن باشد
عشق هرجا ادبآموز تپیدن باشد خون بسمل عرق شرم چکیدن باشد مزرع نیستی، آرایش تخم شرریم آفت حاصل ما عرض دمیدن باشد شوق مفت است…
عمرها شد عجزطاقت سویجیبم رهبرست
عمرها شد عجزطاقت سویجیبم رهبرست در ره تسلیم دل پاییکه من دارم سرست تا فروغ شعلهٔ خورشید حسنی دیدهام صبح اگربالد به چشم منکف خاکسترست…
عمریستکه در حسرت آن لعلگهر موج
عمریستکه در حسرت آن لعلگهر موج دل میزندم بر مژه از خون جگر موج گر شوخی زلفت فکند سایه به دریا از آب روان دسته…
غبار عجز پروازی مقیم دامن خویشم
غبار عجز پروازی مقیم دامن خویشم شکست خویش چون موج است هم بر گردن خویشم درین مزرع که جز بیحاصلی تخمی نمیبندد نمیدانم هجوم آفتم…
غم نهتنها بر دلم نالید و بس
غم نهتنها بر دلم نالید و بس عیش هم بر فرصتم خندید و بس گر طواف کعبهٔ درد آرزوست میتوان گرد دلم گردید و بس…
فتیلهای به دل بیخبر ز داغ افروز
فتیلهای به دل بیخبر ز داغ افروز علاج خانهٔ تاربک کن چراغ افروز ز باده برق عتاب آب دادنت ستم است که گفت چهره برافروز…
فسون عیش، کدورتزدای ما نشود
فسون عیش، کدورتزدای ما نشود نفس به خانهٔ آیینهها، هوا نشود قسم به دام محبت که از خم زلفت دل شکستهٔ ما چون شکن جدا…
فناکی شغل سودای محبت را زیان دارد
فناکی شغل سودای محبت را زیان دارد سری دارمکه تا خاک هوای اوست جان دارد دم ناییست افسون نوای هستیام ورنه هنوزم نالهٔ نی در…
قصهٔ دیوانگان دارد سراسر نامهام
قصهٔ دیوانگان دارد سراسر نامهام میتراود شور زنجیر از صریر خامهام دیگ زهدی در ادبگاه خموشی پختهام زبر سرپوش حباب از گنبد عمامهام در فراقت…
خوشخرامان داد طبع سستبنیادم دهید
خوشخرامان داد طبع سستبنیادم دهید خاک من بیش از غباری نیست بر بادم دهید در فرامش خانهٔ هستی عدم گم کردهام یادی از کیفیت آن…
کار به نقش پا رساند جهد سر هواییت
کار به نقش پا رساند جهد سر هواییت شمع صفت به داغ برد آینه خودنماییت دل به غبار وهم و وظن رفت زشغل ما و…
کجایی ای جنون ویرانه ات کو
کجایی ای جنون ویرانه ات کو خس و خاریم آتشخانهات کو الم پیمایم از کم ظرفی هوش شراب عافیت پیمانهات کو تو شمع بینیازبها بر…
کشت عاشق که دهد داد گیاه خشکش
کشت عاشق که دهد داد گیاه خشکش موی چینیست رگ ابر سیاه خشکش بیسخا گردن منعم چه کمال افرازد سر خشکیست که آتش به کلاه…
کهام من از نصیب عالم اظهار مأیوسی
کهام من از نصیب عالم اظهار مأیوسی غبار دامن رنگی صدای دست افسوسی حباب این محیطم مفت دیدنهاست اسرارم پری زیر بغل میگردم از مینای…
کی جزا میرسد از اهل حیا سرکش را
کی جزا میرسد از اهل حیا سرکش را آب آیینه محال استکشد آتش را بر زبان راست روان را نرود حرف خطا خامه ظاهر نکند…
گدازگوهر دل باده ناب است شبنم را
گدازگوهر دل باده ناب است شبنم را نم چشم تحیرعالم آب است شبنم را نگردد جمع نوراگهی با ظلمت غفلت صفای دل نمک در دیدهٔ…
گر به این ساز است دور از وصل جانان زبستن
گر به این ساز است دور از وصل جانان زبستن زندهام من هم به آن ننگی که نتوان زبستن انفعالم میکشد از سخت جانیها مپرس…
گر چنین جوشاند آثار دویی ننگش ز دل
گر چنین جوشاند آثار دویی ننگش ز دل دیدن آیینه خواهدکرد دلتنگش ز دل آدمی را تا نفس باقیست باید سوختن پاس مطلب آتشی دادهست…
گر لبی را به هوس نالهکمین میکردم
گر لبی را به هوس نالهکمین میکردم صدکمند از نفس سوخته چین میکردم دل اگر غنچه صفت بوی نشاطی میداشت صد تبسم ز لب چین…
گردی دگر نشد ز من نارسا بلند
گردی دگر نشد ز من نارسا بلند هویی مگر چو نبض کنم بیصدا بلند بنیاد عجز و دعوی عزّت جنونکیست مو، سربلند نیست شود تا…
گره به رشتهٔ نفس خوش آنکه نبندد
گره به رشتهٔ نفس خوش آنکه نبندد ببند دل به نوای جهان چنان که نبندد نگاه تا مژه بستن ندارد آنهمه فرصت گمان مبر در…
گلهای آن تبسم باغ فلک ندارد
گلهای آن تبسم باغ فلک ندارد صد صبح اگر بخندد یک لب نمک ندارد رنگ دویی در این باغ رعنایی خیال است سیر جهان تحقیق…
لعل لب او یکدم بر حالم اگر خندد
لعل لب او یکدم بر حالم اگر خندد تا حشر غبار من بر آبگهر خندد بیجلوهٔ او تا چند از سیرگل و شبنم اشکم ز…
ماییم و دلی سرورق بی سر و پایی
ماییم و دلی سرورق بی سر و پایی چون آبله صحرایی و چون ناله هوایی از پردهٔ ناموسی افلاک کشیدیم ننگی که کشد لاغری از…
متاع هستیی دارم مپرس از بود و نابودش
متاع هستیی دارم مپرس از بود و نابودش به صد آتش قیامت میکنی گر واکشی دودش به فهم مدعای حسرت دل سخت حیرانم نمیدانم چه…
محیط جلوهٔ او موج خیز است از سراب من
محیط جلوهٔ او موج خیز است از سراب من ز شبنم آب در آیینه دارد آفتاب من به تحقیق چه پردازم که از نیرنگ دانشها…
مستعرفان را شراب دیگری درکار نیست
مستعرفان را شراب دیگری درکار نیست جز طواف خویش دور ساغری درکار نیست سعی پروازت چو بوی گل گر از خود رفتن است تا شکست…
مقیم وحدتم هر چند در کثرت وطن دارم
مقیم وحدتم هر چند در کثرت وطن دارم به دریا همچو گوهر خلوتی در انجمن دارم نفس میسوزم و داغی به حسرت نقش میبندم چراغی…
ممسک اگربه عرض سخا جوشد ازشراب
ممسک اگربه عرض سخا جوشد ازشراب دستی بلند میکند اما به زیرآب طبعکرم فسردهٔ دست تهی مباد برگشت عالمیست ستم خشکی سحاب این است اگر…
موج جنون میزند، اشک پریشان کیست
موج جنون میزند، اشک پریشان کیست ناله به دل میخلد بسمل مژگان کیست پای روان وداع، راه به کوی که برد دست به دل بستهام،…
میرسد گویند باز آن آفتاب صبحدم
میرسد گویند باز آن آفتاب صبحدم صبحکی خواهد دمید ای من خراب صبحدم ناله یکسر نغمهٔ ساز شب اندوه ماست دیدهٔگریان همان جام شراب صبحدم…
نالهٔ ما شیوهها امشب به بر آورده است
نالهٔ ما شیوهها امشب به بر آورده است نخل ماتم نوحهٔ چندی ثمر آورده است آبیار ریشهٔ حسرت خیال لعل کیست هر مژه صد خوشه…
ندارد آنقدر قطع از جهان غفلت اسبابم
ندارد آنقدر قطع از جهان غفلت اسبابم به جنبش تا رسد مژگان محرف میخورد خوابم نفس در دل گره دارم نگه در دیده معذورم خطی…
نسبت اشراف با دونان خطاست
نسبت اشراف با دونان خطاست سر اگرگردید نتوانگفت پاست آه بیتاثیرما راکم مگیر هرکجا دودی است آتش در قفاست بیجفای چرخ دل را قدر نیست…
نشد دراین درسگاه عبرت بهفهم چندین رساله پیدا
نشد دراین درسگاه عبرت بهفهم چندین رساله پیدا جنون سوادیکهکردم امشب ز سیر اوراق لاله پیدا صبا زگیسوی مشکبارت اگر رساند پیام چینی چو شبنم…
نفس با یک جهان وحشت به خاک و آب میسازد
نفس با یک جهان وحشت به خاک و آب میسازد پرافشان نشئهای با کلفت اسباب میسازد چو آل دودی که پیدا میکند خاموشی شمعش زخود…
نقاش ازل تا کمر مو کمران بست
نقاش ازل تا کمر مو کمران بست تصویر میانت به همان موی میان بست از غیرت نازست که آن حسن جهانتاب واگرد نقاب ازرخ و…
نگویمت به خطا سازیا صواب طلب
نگویمت به خطا سازیا صواب طلب کمینگر است زخود رفتنت شتاب طلب اگر حقیقت انجام در نظر داری ز هرکجاگهرت میرسد حباب طلب شکست آبله…
ننمود غنچهات آنقدر ادب اقتضای تاملم
ننمود غنچهات آنقدر ادب اقتضای تاملم که ز بوی گل شنود کسی اثر ترانهٔ بلبلم به خیال مستی نرگست نشدم قدحکشگلشنی که ترنگ شیشه به…
نه عشق سوخته و نه هوسگداخته است
نه عشق سوخته و نه هوسگداخته است چو صبح آینهٔ ما نفسگداخته است سلامت آرزوی وادی رحیل مباش که عالمی به فسون جرس گداخته است…
نهال وحشت ما خالی از ثمر نبود
نهال وحشت ما خالی از ثمر نبود ز خود برآمدن ناله ناله بیاثر نبود ز محو جلوه مجو لذت شناسایی که چشم آینه را بهرهٔ…
نیرنگ جلوهایکه به دل نقش بستهام
نیرنگ جلوهایکه به دل نقش بستهام طاووس میپرد به هوا رنگ جستهام با موج گوهرم گرو تاختن بجاست من هم به سعی آبله دامن شکستهام…