غزلیات ابوالمعانی بیدل
به رنگی یأس جوشیدهست با دل
به رنگی یأس جوشیدهست با دل که درد آید اگر گویم بیا دل خجالت مقصد چشم است کو چشم غمت باب دل است اما کجا…
به شبنم صبح، اینگلستان، نشاند جوش غبار خود را
به شبنم صبح، اینگلستان، نشاند جوش غبار خود را عرق چوسیلاب ازجبین رفت وما نکردیمکار خود را ز پاس ناموس ناتوانی چو سایهام ناگزیر طاقت…
به عشقت گر همه یک داغ سامان بود در دستم
به عشقت گر همه یک داغ سامان بود در دستم همان انگشتر ملک سلیمان بود در دستم درینگلشن نه گل دیدم نه رمز غنچه فهمیدم…
به محفلیکه فضولی قدح به دست نگیرد
به محفلیکه فضولی قدح به دست نگیرد خمار اگر عسس آید برون که مست نگیرد بساز با دل خرسندی از جهان تعین که چون کلاهش…
به هرجا باغبان در یاد مستان تاک بنشاند
به هرجا باغبان در یاد مستان تاک بنشاند بگو تا بهر زاهد یک دو تا مسواک بنشاند به گلشن فکر راحت غنچه را غمناک بنشاند…
به یادتگردش رنگم به هرجا بار میبندد
به یادتگردش رنگم به هرجا بار میبندد ز موج گل زمین تا آسمان زنار میبندد چسان خاموش باشم بیتوکز درد تمنایت تپش بر جوهر آیینه…
بهدست و تیغکسی خون من حنابستهست
بهدست و تیغکسی خون من حنابستهست به حیرتمکه عجب تهمت بجا بستهست ز جیب ناز خطش سر برون نمیآرد ز بسکه عهد به خلوتگه حیا…
بوی وصلی هست در رنگ بهار آینه
بوی وصلی هست در رنگ بهار آینه میگدازم دل که گردم آبیار آینه نیست ممکن حسرت دیدار پنهان داشتن بر ملا افکند جوهر خار خار…
بیا خورشید معنی را ببین ازروزن مینا
بیا خورشید معنی را ببین ازروزن مینا که یاد صبح صادق میدهد خندیدن مینا ز زهد خشک زاهد نیست باکی سیر مستان را که ایمن…
بیثمری حصار شد در چمن امید ما
بیثمری حصار شد در چمن امید ما طرهٔ امن شانهزد سایهٔ برگبید ما آینهداری فنا ناز هوس نمیکشد خط به رقمکشیدهاند از ورق سفید ما…
بیشکست از پردهٔ سازم نوایی برنخاست
بیشکست از پردهٔ سازم نوایی برنخاست ناامیدی داشتم دست دعایی برنخاست سخت بیرنگ است نقش وحدت عنقاییام جستجوها خاک شد گردی ز جایی برنخاست اشک…
بییأس دل از هرچه نداردگله دارد
بییأس دل از هرچه نداردگله دارد ناسودن دست تو هزار آبله دارد محملکش مجنونروشان بی سر و پاییست این قافلهٔ اشک عجب راحله دارد از…
بس که در هجر تو فرسود از ضعیفی پیکرم
بس که در هجر تو فرسود از ضعیفی پیکرم میتوان از موی چینی سایه کردن بر سرم صد عدم از جلوه زار هستی آن سو…
بسکه بیلعل تو رفت از بزم عیش ما نمک
بسکه بیلعل تو رفت از بزم عیش ما نمک میزند بر ساغر میخندهٔ مینا نمک داغ شوقت زِیرمشق منت هرپنبه نیست اشک خودکافیستگر خواهدکباب ما…
بسکه گردید آبیار ما ز پا افتادگی
بسکه گردید آبیار ما ز پا افتادگی سبز شد آخر چو بید از وضع ما افتادگی میتوان از طینت ما هم رعونت خواستن گر برآید…
بعدازین باید سراغمن ز خاموشیگرفت
بعدازین باید سراغمن ز خاموشیگرفت داشتم نامی درین یارن فراموشیگرفت پردهٔ ناموس هستی بود آغوشکفن از نفس آیینه تنگ آمد نمدپوشیگرفت دوستان را ما وتو…
به این عجزم چه ز خاک حیاپرورد برخیزد
به این عجزم چه ز خاک حیاپرورد برخیزد مگر مشتی عرق از من بهجای گرد برخیزد مگو سهلاست عاشق را به نومیدی علمگشتن چها زپا…
به جستجوی خود از سعی بی دماغ گذشتم
به جستجوی خود از سعی بی دماغ گذشتم غبار من به فضا ماند کز سراغ گذشتم نچیدم از چمن فرصت یقین گل رنگی چو عمر…
به خیال چشمکه میزند قدح جنون دل تنگ ما
به خیال چشمکه میزند قدح جنون دل تنگ ما که هزار میکده میدود به رکابگردش رنگ ما به حضور زاویهٔ عدم زدهایم بر در عافیت…
به رنگ شمع ممکن نیست سوز دل نهان دارم
به رنگ شمع ممکن نیست سوز دل نهان دارم جنون مغزی که من دارم برون استخوان دارم نپنداری به مرگ از اضطراب شوق وامانم سپند…
به سودای هوس عمری درین بازارگردیدم
به سودای هوس عمری درین بازارگردیدم کنون گرد سرم گردان که من بسیار گردیدم ندیدم جز ندامت ساز استغنای این محفل کف دست حنایی کردم…
به عزم بسملم تیغ که دارد میل عریانی
به عزم بسملم تیغ که دارد میل عریانی که در خونم قیامت میکند ناز گل افشانی چه سازم در محبت با دل بیانفعال خود نیفتد…
به ما و من غلو دارد دنی تا فطرت عالی
به ما و من غلو دارد دنی تا فطرت عالی جهان تنگ آسودن دل پر میکند خالی نقوش وهم و ظن در هر تأمل میشود…
به هر طرف که هوای سفر شکست کلاهم
به هر طرف که هوای سفر شکست کلاهم همان شکست شد آخر چو موج توشهٔ راهم خیال موی میانکه شدگره به دل من که عرض…
به یاد نرگس او هر طرف احرام میبندم
به یاد نرگس او هر طرف احرام میبندم جرس وا میکنم از محمل و بادام میبندم به قاصد تا کنم از حسرت دیدار ایمایی به…
بهتازگی نکشد عافیت دماغ مرا
بهتازگی نکشد عافیت دماغ مرا مگر شکستن دل پرکند ایاغ مرا شبیکه دیدهکنم روشن از تماشایت فتیله مدتحیربود چراغ مرا ز برق یأس جگرسوز بادهای…
بوی وصلتگر ببالاند دل ناکام را
بوی وصلتگر ببالاند دل ناکام را صحن اینکاشانه زیر سایهگیرد بام را طایر آزاد ماگر بال وحشت واکند گردباد آیینه سازد حلقههای دام را دیدن…
بیا ایگرد راهت خرمن حسن
بیا ایگرد راهت خرمن حسن به چشم ما بیفشان دامن حسن سحرپردازی خط عرض شامی است حذر کن از ورق گرداندن حسن به چشمم از…
بیثمری حصار شد در چمن امید ما
بیثمری حصار شد در چمن امید ما طرهٔ امن شانهزد سایهٔ برگبید ما آینهداری فنا ناز هوس نمیکشد خط به رقمکشیدهاند از ورق سفید ما…
بیسراغی نیست گرد هستی وحشت کمین
بیسراغی نیست گرد هستی وحشت کمین نقش پای جلوهای داریم در خط جبین بندگی ننگ کجی از طینت ما میبرد می تراود راستی در سجده…
بییأس دل از هرچه نداردگله دارد
بییأس دل از هرچه نداردگله دارد ناسودن دست تو هزار آبله دارد محملکش مجنونروشان بی سر و پاییست این قافلهٔ اشک عجب راحله دارد از…
پر هما چه کند بخت اگر دگرگون شد
پر هما چه کند بخت اگر دگرگون شد اطاقه است دم ماکیان چو واژون شد در اهل مزبله کسب کمال کناسیست نباید اینهمه مقبول عالم…
پیام داشت به عنقا خط جبین حباب
پیام داشت به عنقا خط جبین حباب کهگرد نام نشسته است بر نگین حباب نفسشمار زمانیم تا نفس نزدن همین شهور حباب و همین سنین…
پیمانهٔ غناکدهٔ بیمثالیم
پیمانهٔ غناکدهٔ بیمثالیم پر نیست آنقدر که توان کرد خالیم شادم بهکنج فقر کز ابنای روزگار سیلی خور جواب نشد بی سوالیم خاک ضعیف مرکز…
تا تب عشق آتشم را داد سر در سوختن
تا تب عشق آتشم را داد سر در سوختن پنبه شد خاکستر از شور مکرر سوختن هستی عشّاق از آیین جهان دیگر است بسته جز…
تا خامهوار خود را از سعی وا نداریم
تا خامهوار خود را از سعی وا نداریم مژگان قدم شمار است هر چند پا نداریم ناموس بی نیازی مهر لب سوالست کم نیست حاجت…
تا ز عبرت سر مژگان به خمیدن نرسد
تا ز عبرت سر مژگان به خمیدن نرسد آنجه زیر قدم تست به دیدن نرسد پیش از انجام تماشا همه افسانه شمار دیدنی نیست که…
تا کی ستم کند سر بیمغز بر تنم
تا کی ستم کند سر بیمغز بر تنم زین بار عبرت آبله دوشست گردنم طفلیگذشت و رفت جوانی هم از نظر پیرم کنون و جان…
تاراجگرگل بود بدمستی اجزاها
تاراجگرگل بود بدمستی اجزاها کهسار تهی گردید از شوخی میناها مستقبلاین محفل جز قصهٔ ماضی نیست تا صبحدم محشر دی خفته به فرداها دشوار پسندیها…
تحیر آینهٔ عالم مثال خودم
تحیر آینهٔ عالم مثال خودم بهانه گردش رنگست و پایمال خودم به داغ میرسد آهنگ زخم من چو هلال هنوز جادهٔ سر منزل کمال خودم…
تمام شوقیم لیک غافلکه دل به راهکه میخرامد
تمام شوقیم لیک غافلکه دل به راهکه میخرامد جگربه داغکه مینشیند نفس به آهکه میخرامد ز اوج افلاک اگر نداری حضور اقبال بینیازی نفس به…
توبا این پنجهٔ نازک چه لازم رنگها بندی
توبا این پنجهٔ نازک چه لازم رنگها بندی بپوشی بهله و بر بهله میباید حنا بندی سراپایت چوگل غیر از شکفتن بر نمیدارد تبسم زیر…
جایی که شکوهها به صف زیر و بم رسد
جایی که شکوهها به صف زیر و بم رسد حلوای آشتی است دو لبگر به هم رسد پوشیدن است چشم ز خاک غبارخیز زان سفله…
جسم غافل را به اندوه رم فرصت چهکار
جسم غافل را به اندوه رم فرصت چهکار کاروان هر سو رود بر خویش میبالد غبار عیش اینگلشن دلیل طبع خرسند است و بس ورنه…
جنون بینوایان هرکجا بختآزما گردد
جنون بینوایان هرکجا بختآزما گردد به سر موی پریشان سایهٔ بال هماگردد دمی بر دل اگر پیچیکدورتها صفاگردد نبالد شورش از موجیکهگوهر آشناگردد درشتی را…
جوش اشکیم وشکست آیینهدار است اینجا
جوش اشکیم وشکست آیینهدار است اینجا رقص هستی همهدم شیشه سوار است اینجا عرصهٔ شوخی ما گوشهٔ ناپیداییست هرکه روتافت به آیینه دچار است اینجا…
چشم خرد آیینهٔ جام می ناب است
چشم خرد آیینهٔ جام می ناب است ابروی سخن در شکن موج شراب است آگاهی دل میطلبی ترک هنرگیر کز جوهر خود بر رخ آیینه…
چند پاشی ز جنون خاک هوس برسرخویش
چند پاشی ز جنون خاک هوس برسرخویش ایگل این پیرهن رنگ برآر از بر خویش ساز خسّت چمنی را به رُخت زندانکرد بهکه چون غنچه…
چه بود سر و کار غلط سبقان در علم و عمل به فسانه زدن
چه بود سر و کار غلط سبقان در علم و عمل به فسانه زدن ز غرور دلایل بیخردی همه تیر خطا به نشانه زدن تب…
چه لازم است کشد تیغ چشم خونخوارش
چه لازم است کشد تیغ چشم خونخوارش به روی دل که نفس نیز میکند کارش به حیرتم که چه مضمون در آستین دارد نگاه عجز…