عارف بسام
آه هراتم
آه هراتم! ندیده هیچ شادیی زمان را خدا غم داده است افغان ستان را غمِ فقرو ستم،کم بود که حالا زمین بلعیده هرچه زنده جان…
برای حورا های که اینگونه بدون هیچ کشته می شوند
درد بیتی برای حورا های که اینگونه بدون هیچ کشته می شوند دوچشمت را زنفرت کورکردند چوماهی بی کسی درتور کردند برای آنکه تا خود…
زبالهدان
زبالهدان درمن تمام درد جهان، رقص میکند چنگیزهای چرخ زمان، رقص میکند! در من درخت پیر به چنگال یک تبر فریاد میزند که نمان! رقص…
خاک و خون
خاک و خون میان خاک و خون افتاده این است شروعِ آفتابی اش همین است گرفتارمصیبت های مرسوم سرِهرکودکِ این سرزمین است عارف بسام
شکوه بلخ
امروز روز میلاد مردبی بدیل جهان مولاناجلال الدین محمدبلخی است، شکوه بلخ! چوخُرشیدی که دریک حال باقیست شعاعِ تو به هرمنوال باقیست تمام روشنی از…
شهادتت،
شهادتت، شهامت بزرگیست که آمو را از بلندای پامیر تا دره های پنجشیر در اهتزاز در آورده است و قهرمانیت صداقتیست که روی شقیقه ی…
چراغ های گنگ
چراغ های گنگ وقتی روی لبانم چراغ های گنگ حرف میزنند عبور سگ های بیگانه مرا تصرف میکند آنقدر که با چراغ ها چُرت میزنم…
قیامت
قیامت به روی سفره اش گندم ندارد به لب لبخند این مردم ندارد دگر در انتظار چه مگر بود قیامت شاخ یا که دُم، ندارد!…
کسی که در هوای عشق، افتاد
دوبیتی کسی که در هوای عشق، افتاد چگونه می شود ازبند،آزاد دل دیوانه ی غمیگن حیران که خواهد ساخت این ویرانه آباد!؟ عارف بسام
نباشی خواب روی تخت، سخت است
دوبیتی نباشی خواب روی تخت، سخت است بدونت زنده گی، بدبخت، سخت است! چنان شیرین شدی بردل که حتی! نفس بی تو گرفتن سخت، سخت…
کسی بانام ودینت، می کُشت آه
درد بیتی کسی بانام ودینت، می کُشت آه چنان ویا چُنینت،می کُشت آه چه حال است ای خدا جان برسرما! که حالا هم زمینت، می…
نماندی روی آن قول و ثٓباتت
دوبیتی نماندی روی آن قول و ثٓباتت رها کردی مرا با مشکلاتت بیایی کاش این را هم بگیری ! عذابم می دهد این خاطراتت عارف…
ارزش که ندارد آدمی چون ارزن
ارزش که ندارد آدمی چون ارزن در چشم کثیفِ این همه اهریمن آنها که ز مرگ هم نمی ترسیدند! از اسم تو در هراس هستند،…
هیچ کسی مثل تو باسکوت
هیچ کسی مثل تو باسکوت فریادها را بیدار نکرد چه خوفِ بزرگی ایجاد کرده ی! توخاک خوردی تاآیینه ها ازگردِوحشت خالی شوند تو خون نوشیدی…
اگر چه دورم و دنیای دردم
دوبیتی اگر چه دورم و دنیای دردم بدونت باهمه کس درنبردم خودم حتی فراموشم شدم ،لیک! تورا هرگز، فراموشت، نکردم عارف بسام
تصور میکنم یک لحظه بی زن
تصور میکنم یک لحظه بی زن سیاهی می دود ناگاه درمن صداکن خلقتِ خوب خداوند، جهانم با صدای توست روشن! عارف بسام
برایش هرچه گفتم، دل نمیشه
دوبیتی برایش هرچه گفتم، دل نمیشه نمیشه چیزهم،حاصل نمیشه ازآن روز که دیده چشم مستت به غارت رفته و عاقل نمیشه عارف بسام