شورشنامه ادیب الممالک

پاسخ بانوی خانقاه به محمد و خواستن پهلوانان را چو بشنید بانو چنین داستان بدو گفت احسنت ایا پهلوان که گشته است گیتی به ما…

فرستادن قاصد بداین برای احضار میرزا یحیی پسر حسن خان وز آن سو فرستاد خان اجل یکی قاصدی تند پا چون اجل به داین به…

پاسخ بانو بیاران و وداع با دوستداران چنین گفت بانوی شیرین زبان که ای جمله با من چو جان مهربان مرا نیست دیگر توانای زیست…

گفتار فیض الله بزبان مردم خانقاه چه نشتی که رانئا زن خیننه ایواره مچاپن کور سیننه خنقای دامن میشه تل خاک تواته گرفتن به قصد…

خواستن میرزایحیی آقاخان بیک را از آدشته و زان پس روان شد یکی تند مرد به آدشته نزد آقاخان چو گرد که ای سالها آب…

گفتگوی بانوی یگانه هنگام وداع با خانه پس آنگه در ایوان خود بنگریست برآورد آهی و از جان گریست ندانستم ای خانه ویران شوی ابا…

خواستن دبیر و صدور حکم بحکمران عراق ببر خواند شهزاده دانا دبیر بدو گفت کی شخص روشن ضمیر یکی چامه بنویس چون روی حور که…

نالیدن حسنخان حضور ظل السلطان ستمدیده برداشت فریاد و آه که ای رفته عدلت ز ماهی بماه ز جفتم که با ناله جفت آمدم شب…

خبر رسانیدن جاسوس ببانوی پرافسوس در این کار بودند کارآگهان که ناگاه جاسوسی آمد نهان فرود آمد آنجا به مانند پیک بگفتا که خانم سلام…

درآمدن سپاه نصرت پناه و ورود آنها بجانب خانقاه در این گفتگو بود آن خوبچهر که آواز غم شد بلند از سپهر تبیره زن خیل…

حرکت کردن میرزایحیی با سپاه از داین به کشور خانقاه بفرمود تا زین بر اسبان نهند نوید بشارت بکیوان دهند بر آرند چون باد پای…

ترجمه کلمات مزبوره بفارسی رسیدند گردان خونخوار یل نشان شد تنت پیش تیر اجل کنون حکم و مأمور سلطان رسید فراوان سپاه از فراهان رسید…

دلداری دادن محمد بانو را محمد بدو گفت مخروش هیچ که دشمن نیارد در اینجا بسیج من آنم که خود آزمودی مرا شناسیده زین پیش…

سفارش بانو با کدخدا و رئیس و وصیت او با فرنگیس و بلقیس چو بانو شنید این حکایت تمام تو گفتی نشاندند زهرش بکام چنین…

زاری کردن فرنگیس در فراق والده بلقیس بانوی خود از آن سو فرنگیس ژولیده موی خروشیده جان و خراشیده روی بزد قفلی از آهن اندر…

رفتن بانو از حصار برای زینهار بخانه حاجی میرزا باقر جاور سیانی پس آنگه یکی توسنی تند خواست بر آمد ببالای او گشت راست همی…

ترجمه کلمات مزبوره بفارسی با بانوی خانقاه نشستی بایوان ونازی ببخت ندانی که وارون شدت تخت و بخت توئی خفته اکنون بچرم پلنک ندانی که…

رفتن حسنخان به دربار ظل السطان در شکایت از بانوی خود خروشان و جوشان و گریان و زار روان شد سوی درگه شهریار بغلطید بر…

ارائه دادن رقم ظل السلطان به حاکم عراق و فرستادن مأمور به خانقاه سفلی ستمدیده برداشت فرمان شاه بصد شکر بیرون شد از بارگاه روان…

عزیمت سپاه و خبردادن فیض الله به بانوی خانقاه سحرگاه چون اختر اورمزد برون آمد از شبروی همچو دزد خور افتاد چون عابدی زرد چهر…

پاسخ دادن ظل السلطان حسنخان را شه پاک دل ظل السلطان راد خداوند اورنگ و فرهنگ و داد بپاسخ چنین گفت جوشنده را همان ابر…

شورشنامه سراینده داستان نوی رقم زد بر این صفحه بانوی که دانند مردان این کهنه دز زنان را نباشد سزاوار عز بجز کجروی نیست در…

پاسخ دادن بانو بفیض الله چه بانو نیوشید پیغام او درافتاد لرزه بر اندام او بغرید همچو یکی ماده شیر نظر کرد در روی او…

گریستن اهالی مشکو در فراق بانو همه اهل مشکو ز جا خواستند میان را به خدمت بیاراستند کنیزان سیمین بر سر و قد غلامان مه…