شهلا دانشور
ديشب که به #فال حافظ آمد خویت
ديشب که به #فال حافظ آمد خویت خورشید به كلبه ام دميد از رویت تا بال به بال مرغ رويا ماندم گويا كه پَري كشيده…
دل را که پاره پاره بگیری چه میشود
دل را که پاره پاره بگیری چه میشود دست مرا دو باره بگیری چه میشود؟* دل نيست سرزمين پراز عشق و عاطفه است قلب مرا…
دَرِ باغِ گل برفتم گل از گلاب ديدم
دَرِ باغِ گل برفتم گل از گلاب ديدم كه به سوزنِ نگهبان، تن غنچه دست خارست به خودم نظاره كردم گلي از تبار دردم همه…
خدا جان يك دلي در سينه دادي
خدا جان يك دلي در سينه دادي شبيه مرغكي بي كينه دادي فلاخن را بدست دشمنم نه به دست يارك ديرينه دادي شهلا دانشور
چمن زارو كنار سبزه و رود
چمن زارو كنار سبزه و رود چي انبار خيالش در سرم بود طبيعت! خيلي آرامي مگر نه!؟ ولي بي او قرارم نيست چه سود؟ شهلا…
تو شعرسازترين قصهی خيالی من
تو شعرسازترين قصهی خيالی من ترا اگرچه ربودند از حوالی من تو بارشی و منم سرزمين استسقا نشد دمی که كنی فکر خشكسالی من رفيق…
پیش این شمع اگر شب پره باشد كافيست
پیش این شمع اگر شب پره باشد كافيست از تو در دور و برم منظره باشد كافيست آسمان از تو و خورشید و ستاره، رویش…
به نورِ خالق جان طور بر فغان آمد
به نورِ خالق جان طور بر فغان آمد به دلربايي مخلوق او همين دل من شهلا دانشور
بغض پنهاني خود را كه نبارم سخت است
بغض پنهاني خود را كه نبارم سخت است دست بر دست گره کرده،فشارم سخت هست سالها منتظرت حيف، دگر تابم نيست لحظه ها رابه تباهی،…
بارِ تو و صد حادثه هاي پيهم
بارِ تو و صد حادثه هاي پيهم تقدير بياورده غمي را سر غم يك دست زمانه و دگر دست دلم ميزان غم هر دو برابر…
امشب غزلی از دل صد پاره سرودم
امشب غزلی از دل صد پاره سرودم از درد همین ملت آواره سرودم دستمالک گلدوزی معشوقه به دستش سرباز که مردهست…به خمپاره سرودم! طفلک که…
از باغ وشاخ سبز، ثمر بر نداشتيم
از باغ وشاخ سبز، ثمر بر نداشتيم در ملك خويش حق برابر نداشتيم يك قمقمه و كوله ي خالي به دوش، ما گم گشته منزليم…
در کدامین خزان شدم ساکن، که شمیم چمن نمی آید
در کدامین خزان شدم ساکن، که شمیم چمن نمی آید از کدامین تبار متروکم، که هوا سوی من نمی آید رفتي و دست من…
هرچند بکشتند جهان راهبرم را
هرچند بکشتند جهان راهبرم را چون دست تبر شاخچه ي پر ثمرم را اي خاك تو كي سير شوي از تن خوبان بلعيده اي چي…
نباشه چای بی او دم نمیشه
نباشه چای بی او دم نمیشه سرم در هیچ کاری خم نمیشه #گره کن #بقچهی پندت عزیزم نمیشه بی قراری کم نمیشه شهلا دانشور
من آن بانوی ناز مو طلایی
من آن بانوی ناز مو طلایی که با رقص نگاهم آشنایی گل خورشید گردت میشوم تا ببخشی بر روانم روشنایی شهلا دانشور
محسور شده دل به سر کوی تو بود
محسور شده دل به سر کوی تو بود بر سوي تو و روي تو موي تو بود در خانه و در جاده و صد جای…
گريه كردم نفسم بند شد و خوابم برد
گريه كردم نفسم بند شد و خوابم برد برگِ خشکی شدم و ريختم و آبم برد غلت در بستر سردم زدم و تا دم صبح…
غمی چه دارم اگر چون تو همدمی دارم
غمی چه دارم اگر چون تو همدمی دارم میان حلقهی دستات عالمی دارم به انحنای تنم پيچكی، شبيه گلی_ زشوق شور شبت شرم شبنمی دارم…
شگوفه روي درختان به بار مي آيد
شگوفه روي درختان به بار مي آيد دلم خوش است دوباره بهار مي آيد به تن نموده لباس عروس، سبز و سپيد رُژ ِبه لب…
سنگی ز زمانه و نشانی قلبم
سنگی ز زمانه و نشانی قلبم زخمی ز تو و ناله چکانی قلبم خنجر ز غم زمانه قلبم مجروح عادت کرده به خونفشانی قلبم شهلا…
ديريست كه پا نميزني در كويم
ديريست كه پا نميزني در كويم احوال ترا كجا كجا مي جويم اي موجِ دلم تو سر مزن صخره ي عشق چون باز بيايي رو…
دل در تپشت كباب را پشت دست
دل در تپشت كباب را پشت دست لبهاي مُلات شراب را پشت دست ازخط و خيال تو دلم سير نشد هي خواندن تو كتاب را…
در اين شبها نه ماهي دارد و ني شعر مي گويد
در اين شبها نه ماهي دارد و ني شعر مي گويد نه در آيينه و آبي قشنگي خويش مي جويد نه دست و پا به…
حمل بودم مرا پاييز بي مقدار كرد و رفت
حمل بودم مرا پاييز بي مقدار كرد و رفت شبيه آدم معتاد زرد و زار كرد و رفت كه تا ميديدو ميديدم چنان آهسته آهسته…
چقدر دوست تو را… عاجزم از ابرازش
چقدر دوست تو را… عاجزم از ابرازش چه اتفاق بجا، عاجزم از ابرازش به لب سکوت و به دل شور، مثل تازه عروس پُرم ز…
تو كيستي كه اين چنين به آتشم كشيده اي
تو كيستي كه اين چنين به آتشم كشيده اي چو حس گنگ عاشقي درون من خزيده اي عبور از نگاهِ من هجوم از تفكرم به…
پی حرف دلت آزرده میشی
پی حرف دلت آزرده میشی بدست ناکسان افسرده میشی «مزن برمن دیگر از عاشقی گپ» که مرده، مرده، مرده زنده میشی شهلا دانشور
به روي تخته تباشیر را قلم بزني
به روي تخته تباشیر را قلم بزني که سرنوشت جهان را خودت رقم بزنی شعار روشن آموزگار ما این بود: فرا بگیر و بده یاد،…
بگذار كه يك عمر غزل خوان تو باشم
بگذار كه يك عمر غزل خوان تو باشم تفسير دو صد واژه ي پنهان تو باشم در چهره ي تو خيره شوم چشم به چشمت…
با درد های قاعدهگی ریز ریز و سخت
با درد های قاعدهگی ریز ریز و سخت با هر مسکنی نشد درد او کرخت هر سو که بال میزند آنجاست میله ها نام مدرن…
امشب به ماه، بيباك از یار قصه کردم
امشب به ماه، بيباك از یار قصه کردم از ماجراي قلب بيمار قصه کردم مهتاب گفت: چون تو، تنهام با دلِ تنگ اين شعر را…
از دست خودم رفته و در پای تو ماندم
از دست خودم رفته و در پای تو ماندم در بُهتِ سکوتِ همه گویای تو ماندم تا ديدمت و لرزه براندام من افتاد حيران نگاه…
تو در جان منِ ديوانهی، ديوانه جان من!
تو در جان منِ ديوانهی، ديوانه جان من! که میخواني و میخندی و میرقصی میان من خوشماز ارتفاع چشمهای تو نمیافتم خوشی که جای…
هنوز کودک معصوم دل درون منست
هنوز کودک معصوم دل درون منست که بی خیال، دو گیسوی خویش می بافد به ساز بارش و موسیقی لب دریا پرنده وار سرود و…
می خواست بنویسد به من خود کار یادش رفت
می خواست بنویسد به من خود کار یادش رفت رومان و شعر عاشقی انگار یادش رفت درویش من تا وعدهی دیدار را بشنید خود را…
من شبیه بحر آرام از درون طوفانی ام
من شبیه بحر آرام از درون طوفانی ام موجه موجه شور و شعرِ بی سروسامانی ام چشم گوش دست و پايم در اسارت مانده است…
مرا اول به خود معتاد كردي
مرا اول به خود معتاد كردي به تزريق محبت شاد كردي به غربال جفايت بيختي پس پر كاهي شدم برباد كردي شهلا دانشور
گرچه عاصی شده ام در پیِ عمران خودم
گرچه عاصی شده ام در پیِ عمران خودم حاصلم هیچ نشد؛جز غمِ خسران خودم. چشم داری که زمن بر تو پیامی برسد نیستم عاشق و…
فصل گل و باران و صفا تبريك است
فصل گل و باران و صفا تبريك است آواز طبيعت چه عجب موزيك است سينيِ پر از سنجد و سيب و سمنك دارم تو بيا…
شقايق نسترن پيراهن من
شقايق نسترن پيراهن من تو آهوي علف خوارِ تن من صداقت، ساده گي، معصوميت را نديدي گاهي هم در گلشن من شهلا دانشور
سر صحبت اگر كه باز می کرد
سر صحبت اگر كه باز می کرد كلام عشق را ابراز میکرد به سوی آسمان خلوتش دل پرو بالک زنان پرواز می کرد شهلا دانشور
دوبیتی
دوبیتی ترا ازمن ربود آن کافر مست همان افسونگر چشم آبي پست شکاری خوب میداند که آخر به تارِ شعر و موسیقی ترا بست شهلا…
درون معبد جان می پرستم
درون معبد جان می پرستم كباب و زار و بريان مي پرستم از آن چیزی که فکرش را نمودی ترا بهتر تر از آن می…
در این حوالیِ آتش گرفته آبی کو
در این حوالیِ آتش گرفته آبی کو دلم گرفت از این ورطه ماهتابی کو؟ شبيه عاشقِ برباد رفته احساسي بريخت خون دلم قطره قطره، تابي…
حس من از پنج اقیانوس هم پرشورتر
حس من از پنج اقیانوس هم پرشورتر نسبتم اما به او چون صبح و مه کم نورتر روز با امید رویش غرق مستی میشد و…
چگونه بار غمت را به دل مهار کنم
چگونه بار غمت را به دل مهار کنم اگر غزل ننویسم بگو چه کار کنم؟ زمان طلاست ولي قلب دوست الماس است به خوش خوشان…
تو در دلي و با دل خود در گيرم
تو در دلي و با دل خود در گيرم در دام نهادي دست وپا زنجيرم لبخند صفای آفتابی بودم بعد تو غروب خسته و دلگیرم…
تا در سفينهي بغلت جابجاستم
تا در سفينهي بغلت جابجاستم آنسوتر از ستاره ميان فضاستم در زیب آسمان دلت ماه پاره اي در بركه های چشم تو افتاده جاستم گفتی…
به كانال نگاهت كرده ام جاين
به كانال نگاهت كرده ام جاين به گردن مانده ام مهر ترا داين خدا را شكر گويم، باتو باشد شب و روز و مه و…