بیدل‌،‌که داشت جلوه‌ که از برق خجلتش

بیدل‌،‌که داشت جلوه‌ که از برق خجلتش در مجلس بهار چراغان رنگ بود حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدلیها گشت بیدل مانع اظهار شوق

بیدلیها گشت بیدل مانع اظهار شوق گر دلی می‌داشتم با خود جهان ناله بود حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بی‌یار زیستن ز تو بیدل قیامت است

بی‌یار زیستن ز تو بیدل قیامت است جرمی نکرده‌ای که توان کردنت معاف حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

پوشش حال است بیدل ساز حفظ آبرو

پوشش حال است بیدل ساز حفظ آبرو بی‌نیامی می‌کند بی‌جوهر این شمشیر را حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

تا بپوشم بیدل آن‌گنجی‌که در دل داشتم

تا بپوشم بیدل آن‌گنجی‌که در دل داشتم عالم ویرانی از بام و درم گل کرد و ریخت حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

تا در خیال جاکرد تمییز آب وگوهر

تا در خیال جاکرد تمییز آب وگوهر بیدل من و تو گویا هرگز به هم نبودیم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

تارگیسو نیست بیدل رشتهٔ تسخیر من

تارگیسو نیست بیدل رشتهٔ تسخیر من از زبان‌ مار باید جست فسون مرا حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

تحیر صورتی نگذاشت در آیینه‌ام بیدل

تحیر صورتی نگذاشت در آیینه‌ام بیدل صفای خانه‌ای دارم که سیلابست پنداری حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

تغافل صد نگه می‌پرسد احوال من بیدل

تغافل صد نگه می‌پرسد احوال من بیدل مژه نگشوده سوی خاکساران دیدنت نازم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

تنها نه بیدل از تپش آرام منزل است

تنها نه بیدل از تپش آرام منزل است هر بسمل‌، آشیان طرب‌، زبر بال داشت حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

جام در خون زن چو گل بیدل دگر ابرام چیست

جام در خون زن چو گل بیدل دگر ابرام چیست در بساط رنگ نتوان بیش از این مختار شد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

جز مبتذلی چند که عامست در این عصر

جز مبتذلی چند که عامست در این عصر بیدل نرسیده است به یاران سخن من حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

جهل ما بیدل به آگاهی نساخت

جهل ما بیدل به آگاهی نساخت نو ربر ظلمت شب تارست و بس حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

چشم اورا نیست بیدل سیری از خون ریختن

چشم اورا نیست بیدل سیری از خون ریختن جام می از باده پیمایی نگردد سرگران حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

چند باید بود مغرور طراوت های وهم

چند باید بود مغرور طراوت های وهم شبنمستان نیست بیدل چشم تر دارد بهار حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

چه خوش آن‌که ترک سبب‌کنی بهٔقین رسی وطرب‌کنی

چه خوش آن‌که ترک سبب‌کنی بهٔقین رسی وطرب‌کنی زحقیقت‌آنچه طلب‌کنی به طریق بیدل ما طلب حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

چو بیدل آنکه غبار ره نیاز تو شد

چو بیدل آنکه غبار ره نیاز تو شد به چشم هر دو جهان ناز توتیاگردید حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

چو شمع‌از تیغ‌تسلیم وفاگردن مکش بیدل

چو شمع‌از تیغ‌تسلیم وفاگردن مکش بیدل اگر سررفت‌،‌ گو رو، رنگ برروی تو می‌آید حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

چوبیدل چه می‌خواهی از هست ونیست

چوبیدل چه می‌خواهی از هست ونیست که هیچی و هیچ آرزوکرده‌ای حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

چون شخص سایه بیدل صدربساط عجزیم

چون شخص سایه بیدل صدربساط عجزیم تعظیم برنخیزد از روی مسند ما حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

حال من بیدل نمی‌ارزد به استقبال وهم

حال من بیدل نمی‌ارزد به استقبال وهم صورت امروز خود دیدم غم فردا نماند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

حریف دعوی دیگر کجاست جرأت بیدل

حریف دعوی دیگر کجاست جرأت بیدل به پای فیل فتد گر به پشه در فکنیمش حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل درپن بیابان خلقی به عجز فرسود

بیدل درپن بیابان خلقی به عجز فرسود چون نقش‌پا قستیم ما هم به پرپا دست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

خاکدان دهر بیدل مرکز آرام نیست

خاکدان دهر بیدل مرکز آرام نیست خواب ما آخر بر این بستر پریشان می‌شود حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

خطاست بیدل زتنگدستی به فکرروزی الم‌پرستی

خطاست بیدل زتنگدستی به فکرروزی الم‌پرستی چو کاسه ‌هر کس به ‌خوان‌ هستی ‌دهن‌ گشوده ‌است ‌آش دارد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

خواه برگنج قناعت خواه در قصر غنا

خواه برگنج قناعت خواه در قصر غنا روزکی چند است بیدل هرکسی مهمان حرص حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

دام ماگرم‌روان نیست تعلق بیدل

دام ماگرم‌روان نیست تعلق بیدل خارپا مانع جولان نشود آتش را حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

در تماشاگاه امکان آنچه ما گم کرده‌ایم

در تماشاگاه امکان آنچه ما گم کرده‌ایم بیدل آخر از نگاه واپسین پیدا شود حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

در زمین آرزو بیدل املها کاشتیم

در زمین آرزو بیدل املها کاشتیم لیک غیر از حسرت نشو و نمایی برنخاست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

درآن محفل‌ که لعل او تبسم می‌کند بیدل

درآن محفل‌ که لعل او تبسم می‌کند بیدل اگر پاس ادب داری نخواهی خاک بوسیدن حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

درین دبستان به سعی‌ کامل نخواندم افسون نقش‌ باطل

درین دبستان به سعی‌ کامل نخواندم افسون نقش‌ باطل کمالم این بس ‌که نام بیدل به خط استاد می‌نگارم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

دستگاه مستی ارباب معنی باده نیست

دستگاه مستی ارباب معنی باده نیست بیدل از چشم تر خود می‌کشد ساغر محیط حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

دل چه باشد تا نگردد خون به یاد طره‌اش

دل چه باشد تا نگردد خون به یاد طره‌اش گر همه‌سنگ‌است بیدل زین‌فسون می‌گردد آب حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

دل‌گرد جنون می‌کند امروز ببینید

دل‌گرد جنون می‌کند امروز ببینید در خانهٔ ما بیدل دیوانه نباشد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

دهان یار ناپیداست بیدل

دهان یار ناپیداست بیدل به فهم خود تأمل می‌توان‌ کرد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ذره موهوم را شرم نسنجد به هیچ

ذره موهوم را شرم نسنجد به هیچ بیدل ما را همین سنگ ترازو کنید حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

رگ ‌گردن به حیا راست نیاید بیدل

رگ ‌گردن به حیا راست نیاید بیدل تا ته پاست نظر بر مژه خم می‌باشد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ز احسانهای تیر او چه سنجد بیخودی بیدل

ز احسانهای تیر او چه سنجد بیخودی بیدل مگر انصاف آگاهی نهد دل در ترازویش حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ز بسکه داشت سرم شورتیغ او بیدل

ز بسکه داشت سرم شورتیغ او بیدل چو صبح خندهٔ زخمم نمک‌فشانی بود حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ز جیب عاجزی چون آبله گل کرده‌ام بیدل

ز جیب عاجزی چون آبله گل کرده‌ام بیدل سر خوناب مغزی سایه پرورد کف پایی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ز خودکامی برون آ، بی‌نیاز خلق شو بیدل

ز خودکامی برون آ، بی‌نیاز خلق شو بیدل که اوج قصر همّتها همین یک نردبان دارد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ز سرو و قمریان پیداست بیدل کاندرین‌گلشن

ز سرو و قمریان پیداست بیدل کاندرین‌گلشن به‌سر خاکستر است از دورگردون طبع موزون را حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ز عاجزی در اقبال امن زن بیدل

ز عاجزی در اقبال امن زن بیدل که طاقتت به جهان هلاک می‌فکند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ز ننگ دعوی‌گردنکشی حذر بیدل

ز ننگ دعوی‌گردنکشی حذر بیدل که داغ شمع ته پاگل دماغ سری‌ست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

زبرگردون هرزه شغل لهو باید زیستن

زبرگردون هرزه شغل لهو باید زیستن غیر طفلی نیست بیدل مرشد این خانقاه حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

زندانی اندوه تعلق نتوان بود

زندانی اندوه تعلق نتوان بود بیدل دلت از هرچه شود تنگ برون آ حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

زین یأس منزل ما را چه حاصل

زین یأس منزل ما را چه حاصل همخانه بیدل همسایه عنقا حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

سحر بیدل شکایت‌نامه‌ها باید رقم کردن

سحر بیدل شکایت‌نامه‌ها باید رقم کردن بیا تا دوده‌گیرم از چراغ انتظار امشب حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

سراغ رفتن عمری‌ست عرض هستی‌ام بیدل

سراغ رفتن عمری‌ست عرض هستی‌ام بیدل چو صبحم تا نفس باقی‌ست‌ گرد محمل خویشم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

سعی قدم‌کجا وطریق فناکجا

سعی قدم‌کجا وطریق فناکجا بیدل به خنجرنفس این ره بریدنست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب