ندانم سایهٔ سرو روان کیستم بیدل

ندانم سایهٔ سرو روان کیستم بیدل به رنگی رفته‌ام از خود که پنداری خرامیدم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

نشوی منکر سامان جنونم بیدل

نشوی منکر سامان جنونم بیدل که اگر هیچ ندارم دل ویرانی هست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

نفهمیده‌ست راه لب نوای شکوه‌ام بیدل

نفهمیده‌ست راه لب نوای شکوه‌ام بیدل که این دود از ضعیفی تا به روزن برنمی‌آید حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

نمی‌دانم چه ‌گم‌ کردم درین صحرا من بیدل

نمی‌دانم چه ‌گم‌ کردم درین صحرا من بیدل دلی می‌گویم و دارم به چندین نوحه فریادی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

نوبهار آیینه در دست از هجوم رنگ و بوست

نوبهار آیینه در دست از هجوم رنگ و بوست بید‌ل این الفاظ غیر از صورت معناش نیست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

نیست بیدل بی‌قراریهای آهم بی‌سبب

نیست بیدل بی‌قراریهای آهم بی‌سبب کز دل‌گرمم نفس را درته پا آتشست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

نیست ممکن بیدل اصلاح طبایع جز به فقر

نیست ممکن بیدل اصلاح طبایع جز به فقر خلق را آدم همین بیدستگاهی می‌کند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

هر چه‌ از جنس‌ نقش پا پیداست

هر چه‌ از جنس‌ نقش پا پیداست بیدل خاکسار را ماند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

هرکجا بیدل مکافات عمل‌گل می‌کند

هرکجا بیدل مکافات عمل‌گل می‌کند دیدهٔ‌دام از هجوم اشک خواهد دانه ریخت حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

هزار شمع به یک حرف داغ شد بیدل

هزار شمع به یک حرف داغ شد بیدل که‌این بساط هوس آنچه داشت‌کاهش داشت حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

همه جا داغ‌گدایی نتوان شد بیدل

همه جا داغ‌گدایی نتوان شد بیدل خجلم بیشتر از هرکه ندارم مددی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

هیچ پرواز ز خاکستر خود بیرون نیست

هیچ پرواز ز خاکستر خود بیرون نیست بیدل این هفت فلک بیضهٔ یک فاخته است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

وصل حق بیدل نظر بربستن است از ماسوا

وصل حق بیدل نظر بربستن است از ماسوا قرب‌شه خواهی ز عالم‌چشم چون شهباز بند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

یک قدم راهست بیدل از تو تا دامان خاک

یک قدم راهست بیدل از تو تا دامان خاک بر سر مژگان چو اشک استاده‌ای هشیار باش حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

مخوان به موج ‌گهر قصهٔ تعلق بیدل

مخوان به موج ‌گهر قصهٔ تعلق بیدل مباد چون نفس از دل شود به تنگ و گریزد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

مست جام‌ مشربم بیدل‌ که از موج می‌اش

مست جام‌ مشربم بیدل‌ که از موج می‌اش جاده‌های دشت یکرنگی نمایان می‌شود حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

مقیم انجمن نارسایی‌ام بیدل

مقیم انجمن نارسایی‌ام بیدل به هرکجا نرسد سعی‌کس مرا دریاب حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

من بیدل از خم طره‌ات به‌کجا روم ‌که سپهر هم

من بیدل از خم طره‌ات به‌کجا روم ‌که سپهر هم سر خود به خاک عدم نهد که ز چنبرت به‌در آورد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

منزل سرگشتگان راه عجز افتادگی‌ست

منزل سرگشتگان راه عجز افتادگی‌ست تا دل خاک است بیدل اشک را حد سفر حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

می‌کشم عمری‌ست بیدل خجلت نشو و نما

می‌کشم عمری‌ست بیدل خجلت نشو و نما در عرق مانند شمع آخر نهان خواهم شدن حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

نام صیاد پرافشانی عنقا کافیست

نام صیاد پرافشانی عنقا کافیست غیر بیدل‌گرهی نیست به دام دل ما حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ندارد این ستم آباد ما و من بیدل

ندارد این ستم آباد ما و من بیدل لباس عافیتی غیر لب بهم دوزی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ندانم فرش تسیلم سر راه‌ که ام بیدل

ندانم فرش تسیلم سر راه‌ که ام بیدل به دامن ‌گردی از خود داشتم افشانده‌م جایی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

نصیحت‌کارگر نبود غریق عشق را بیدل

نصیحت‌کارگر نبود غریق عشق را بیدل به دریا احتیاج در نباشدگوش ماهی را حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

نقدی دگر نمی‌شمرد کیسهٔ حباب

نقدی دگر نمی‌شمرد کیسهٔ حباب بیدل من از تهی شدن خویشتن پرم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

نه آسان است صید خاطر آزادگان بیدل

نه آسان است صید خاطر آزادگان بیدل ز شوق مرغ دارد چاکها جیب قفس اینجا حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

نوحه بر تدبیرکن بیدل که در صحرای عشق

نوحه بر تدبیرکن بیدل که در صحرای عشق پا به دفع خار زآتش بار منت می‌کشد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

نیست بیدل جزنوای قلقل مینای من

نیست بیدل جزنوای قلقل مینای من هیچکس درمحفل خونین‌دلان همدرد ما حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

نیست ممکن بیدل از تسلیم‌، سر دزدیدنم

نیست ممکن بیدل از تسلیم‌، سر دزدیدنم نسبتی دارد به آن زلف دوتا افتادگی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

هر چه هست از الفت صحرای امکان جسته است

هر چه هست از الفت صحرای امکان جسته است بیدل اینجا گردی از نخجیر نتوان یافتن حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

هرکجا جوش جنون دارد تب سودای عشق

هرکجا جوش جنون دارد تب سودای عشق بیدل این‌نه آسمان سرپوش یک تبخاله نیست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

هستی ما نیست بیدل غیر اظهار عدم

هستی ما نیست بیدل غیر اظهار عدم تا خموشی پرده از رخ برفکند آواز بود حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

همه جا مفت بر خال زیادی بیدل

همه جا مفت بر خال زیادی بیدل طاس این نرد برای‌تو چه‌کم می‌آرد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

هیچ جا بیدل سراغ رنگهای رفته نیست

هیچ جا بیدل سراغ رنگهای رفته نیست صد نگه چون شمع در هر انجمن‌ گم‌ کرده‌ام حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

وصل هم بیدل علاج‌تشنهٔ دیدار نیست

وصل هم بیدل علاج‌تشنهٔ دیدار نیست دیده‌ها چندان‌که محو اوست دیدن‌ آرزوست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

یک سپند آنهمه سامان نفروشد بیدل

یک سپند آنهمه سامان نفروشد بیدل عقده‌ای داشت دل سوخته شیون‌ کردند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

یکقدم ناکرده بیدل قطع راه آرزو

یکقدم ناکرده بیدل قطع راه آرزو منزل آسودگی ازما به صد فرسنگ ماند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

مخور بیدل فریب تازگی از محفل امکان

مخور بیدل فریب تازگی از محفل امکان که من عمریست می‌بینم همان چرخ و همان انجم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

مستی اوهام بیدل بیدماغم ‌کرد و رفت

مستی اوهام بیدل بیدماغم ‌کرد و رفت فرصتی می‌زد نفس در شیشه‌ها قلقل نبود حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

مکن تهیهٔ آرایش دگر بیدل

مکن تهیهٔ آرایش دگر بیدل چراغ محفل تسلیم چشم قربانیست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

من بیدل از در عاجزی به‌ کجا روم چه فسون‌ کنم

من بیدل از در عاجزی به‌ کجا روم چه فسون‌ کنم ز شکست جرات بال و پر قفس آفرین توکلم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

من‌که باشم تا به ذکر حق زبانم واشود

من‌که باشم تا به ذکر حق زبانم واشود نام بیدل هم ز خجلت‌برلبم‌کم رفته‌است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

می‌کند بیدل‌ تبسم زهر چشمش را علاج

می‌کند بیدل‌ تبسم زهر چشمش را علاج پسته‌اش خواهد نمک زد گر شود بادام تلخ حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

نامحرم آن جلوه‌ام از بیدلی خویش

نامحرم آن جلوه‌ام از بیدلی خویش آیینه ندارم چه‌کنم زنگ من این است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ندارد صید بیدل طاقت زخم تغافلها

ندارد صید بیدل طاقت زخم تغافلها خدنگ امتحان ناز پر دلگیر می‌آید حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ند‌انم عذر این غفلت چه خواهم خواستن بیدل

ند‌انم عذر این غفلت چه خواهم خواستن بیدل که حسنش خصم تمثالست و من آیینه پردازم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

نشیند طفل اشکم در دبستان صدف بیدل

نشیند طفل اشکم در دبستان صدف بیدل که چندی از تپش آساید و کمتر کند بازی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

نقش او از اضطرابم در نفس صورت نبست

نقش او از اضطرابم در نفس صورت نبست حسن را آیینه می‌بایست و این بیدل نداشت حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

نه اشک شمعم ونی شبنم سحربیدل

نه اشک شمعم ونی شبنم سحربیدل چه عبرتم‌ که به حال من آه می‌گرید حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

نومید وصالم من بیدل چه توان‌کرد

نومید وصالم من بیدل چه توان‌کرد دل خوش‌کنم ای‌کاش به این نام و بگریم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب