شاه بیت های غزلیات ابوالمعانی بیدل
گریه همبیدل لب خشکم چومژگانترنکرد
گریه همبیدل لب خشکم چومژگانترنکرد وحشتی زین وادی بیآب میباید مرا حضرت ابوالمعانی بیدل رح
لاله سوداییست بیدل ورنه هر گلزار دهر
لاله سوداییست بیدل ورنه هر گلزار دهر هرکجا داغیستچشمش با دل ما روشن است حضرت ابوالمعانی بیدل رح
ماند از حیرت رفتار بلاانگیزت
ماند از حیرت رفتار بلاانگیزت ناله در سینهٔ بیدل چو رگ خارا خشک حضرت ابوالمعانی بیدل رح
حوادثمژدهٔامناست اگردلجمعشدبیدل
حوادثمژدهٔامناست اگردلجمعشدبیدل گهرافسانهداندشورش امواججیحون را حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نیابی غیر شک از پردههای چشم ما بیدل
نیابی غیر شک از پردههای چشم ما بیدل حریر ما به دل دارد هوای برشکالی را حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نیست بیدل هرکسی شایستهٔ خواب عدم
نیست بیدل هرکسی شایستهٔ خواب عدم از تو تا افسانهای باقیست بیداری هنوز حضرت ابوالمعانی بیدل رح
هجوم درد پیچیدهست هستی تا عدم بیدل
هجوم درد پیچیدهست هستی تا عدم بیدل تو همگرگوش داری نالهای خواهیشنید اینجا حضرت ابوالمعانی بیدل رح
هر که را بیدل به گنج نشئهٔ معنی رهیست
هر که را بیدل به گنج نشئهٔ معنی رهیست هر رگ تاکی به چشمش رشتهٔگوهر بود حضرت ابوالمعانی بیدل رح
هرکجاگردکند شمع خیالم بیدل
هرکجاگردکند شمع خیالم بیدل شعله از شرم نشیند پس زانوی چراغ حضرت ابوالمعانی بیدل رح
همت درین بیابان سرمنزل قرین است
همت درین بیابان سرمنزل قرین است بیدل تو در طلب باش گو راه سر نگردد حضرت ابوالمعانی بیدل رح
هنگام شیب بیدلکفر است شعلهخویی
هنگام شیب بیدلکفر است شعلهخویی محرابکبر نتوانکردن قد دوتا را حضرت ابوالمعانی بیدل رح
هیچکس بیدل رهین منت راحت مباد
هیچکس بیدل رهین منت راحت مباد کوه میگردد همه گر سایه بر سر میکنم حضرت ابوالمعانی بیدل رح
یاد عمر رفته بیدل خجلت بیحاصلیست
یاد عمر رفته بیدل خجلت بیحاصلیست باز پیوستن ندارد آنچه از ما باز ماند حضرت ابوالمعانی بیدل رح
یک گام اگر ز وهم تعلق گذشتهای
یک گام اگر ز وهم تعلق گذشتهای بیدل درازکن به بساط فراغ پا حضرت ابوالمعانی بیدل رح
محبتپیشهای بیدل مترس از وضع رسوایی
محبتپیشهای بیدل مترس از وضع رسوایی که عاشق تشنهٔ خون دو عالم ننگ میگردد حضرت ابوالمعانی بیدل رح
مدم به طبع درشت ظالم فسون تاثیر مهربیدل
مدم به طبع درشت ظالم فسون تاثیر مهربیدل هزار آتش نفس گدازد که آب خشکی ز سنگ گیرد حضرت ابوالمعانی بیدل رح
معجز خوبی نگربیدلکه هنگام سخن
معجز خوبی نگربیدلکه هنگام سخن لعل خاموشش کشید از غنچهٔگوهرگلاب حضرت ابوالمعانی بیدل رح
مگر ز ناله تهیگشت سینهٔ بیدل
مگر ز ناله تهیگشت سینهٔ بیدل که خامشی است سبق عندلیب باغ مرا حضرت ابوالمعانی بیدل رح
من بیدل سبق مدرسهٔ نسیانم
من بیدل سبق مدرسهٔ نسیانم هرچه کردید فراموش مرا یاد کنید حضرت ابوالمعانی بیدل رح
میتند بیدل جهانی بر تک و تاز امل
میتند بیدل جهانی بر تک و تاز امل نه فلک یکگردش ما سورهٔ جولاه بود حضرت ابوالمعانی بیدل رح
ناقصان را بیدل آسان نیست تعلیمکمال
ناقصان را بیدل آسان نیست تعلیمکمال تا دمد یک دانه چندین آبرو ریزد سحاب حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نپردازی به فکر نغمهٔ تحقیق من بیدل
نپردازی به فکر نغمهٔ تحقیق من بیدل که چرخ اینجا خمیدن میکشد با چنگ ناهیدش حضرت ابوالمعانی بیدل رح
ندارم تاب شرکت ورنه من هم زبن چمن بیدل
ندارم تاب شرکت ورنه من هم زبن چمن بیدل قفس بر دوش مانند سحر پرواز میکردم حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نرسید فطرت هیچکس به خیال بیدل و معنیاش
نرسید فطرت هیچکس به خیال بیدل و معنیاش همهراست بیخبری و بس، چهشعور خلق و چههوش ما حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نفس به سینهٔ بیدل ز شعلهٔ شوقت
نفس به سینهٔ بیدل ز شعلهٔ شوقت چو دود در قفس پیچ و تاب میگردد حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نکشید بیدل از این چمن عرق خجالت پرزدن
نکشید بیدل از این چمن عرق خجالت پرزدن چوغباربی نم هرزه فن نشود چرا همه جا سبک حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نه هجران دانم و نی وصل بیدل اینقدر دانم
نه هجران دانم و نی وصل بیدل اینقدر دانم که الفت عالمی را داغ کرد آتش به بنیادش حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نیافتم چمن عافیت چو دامن عزلت
نیافتم چمن عافیت چو دامن عزلت به پای خفتهٔ بیدل ز باغ و راغ گذشتم حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نیست جز رقص سپند آیینهدار وجد خلق
نیست جز رقص سپند آیینهدار وجد خلق لیک بیدلکیست تا فهمدکهدنیا آتش است حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نیستی بیدل به داد خود نمایی میرسد
نیستی بیدل به داد خود نمایی میرسد عاقبت خود را به رنگ رفته پنهان کرد شمع حضرت ابوالمعانی بیدل رح
هر که را دیدم توانایی به خاک افکنده بود
هر که را دیدم توانایی به خاک افکنده بود بیدل اینجا نیست غیر از مرکب طاقت حرون حضرت ابوالمعانی بیدل رح
هرکس ازین ستمکشان قابل التفات نیست
هرکس ازین ستمکشان قابل التفات نیست چشم به هر چه وا کند بیدل ماست مستحق حضرت ابوالمعانی بیدل رح
همچو آتش سر مکش بیدلکه در تدبیر امن
همچو آتش سر مکش بیدلکه در تدبیر امن خاک بنیاد ترا دارد به پا افتادگی حضرت ابوالمعانی بیدل رح
ہنیاد تو تا چند شود سدّ ره عمر
ہنیاد تو تا چند شود سدّ ره عمر بیدل کف خاکی ره سیلاب نگیرد حضرت ابوالمعانی بیدل رح
هیچکس بیدل حریف طرف دامانش نشد
هیچکس بیدل حریف طرف دامانش نشد شرم آن پای حنایی عالمی را دست بست حضرت ابوالمعانی بیدل رح
یاد اوکردی و از خوبش نرفتی بیدل
یاد اوکردی و از خوبش نرفتی بیدل گرعرق رخت به سیلت ندهد جای حیاست حضرت ابوالمعانی بیدل رح
یک نفس بیدل سری باید نیاز جیبکرد
یک نفس بیدل سری باید نیاز جیبکرد غیر مجنون نیستکس در خیمهٔ لیلای ما حضرت ابوالمعانی بیدل رح
محرمی پیدا نشد بیدل به فهم راز دل
محرمی پیدا نشد بیدل به فهم راز دل ساخت آخر بوی این گل با دماغ خویشتن حضرت ابوالمعانی بیدل رح
مرگ را در طینت آسوده طبعان راه نیست
مرگ را در طینت آسوده طبعان راه نیست آتش یاقوت بیدل ایمن از خاکستر است حضرت ابوالمعانی بیدل رح
معنی آرام بیدل میتوان معلومکرد
معنی آرام بیدل میتوان معلومکرد گر به رنگ موج بر قلب تپیدنها زنید حضرت ابوالمعانی بیدل رح
مگیر خرده بهمضمون خون چکیدهٔ بیدل
مگیر خرده بهمضمون خون چکیدهٔ بیدل ستم فشار مکن زخم تازه بستهٔ ما را حضرت ابوالمعانی بیدل رح
من بیدل حریف سعی بیجا نیستم زاهد
من بیدل حریف سعی بیجا نیستم زاهد تویی و قطع منزلها من ویک لغزش پایی حضرت ابوالمعانی بیدل رح
موج چون بر هم خورد بیدل همان بحر است و بس
موج چون بر هم خورد بیدل همان بحر است و بس کم شدن از وهم هستی جزء را کل میکند حضرت ابوالمعانی بیدل رح
ناله را روزی که اوج اعتبار نشئه بود
ناله را روزی که اوج اعتبار نشئه بود چونجرس بیدل بهجای باده دل در جام داشت حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نپنداری به مرگ از جستجو فارغ شوم بیدل
نپنداری به مرگ از جستجو فارغ شوم بیدل به زیرخاک هم چون آفتابم هست شبگیری حضرت ابوالمعانی بیدل رح
ندارم نشئهٔ دیگر به هر سرگشتگی بیدل
ندارم نشئهٔ دیگر به هر سرگشتگی بیدل چوگردابم درینمحفل خطساغر همین باشد حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نرسیدم به هیچ جا بیدل
نرسیدم به هیچ جا بیدل تا کجا امتیاز میرسدم حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نفس به صد یاس میگدازم دگر ز حالم مپرس بیدل
نفس به صد یاس میگدازم دگر ز حالم مپرس بیدل چو شمع رحم است بر اسیریکه مرگش از سوختن برآرد حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نگاه چاره ندارد ز مردمک بیدل
نگاه چاره ندارد ز مردمک بیدل نشانده است جنون در دل سویدایم حضرت ابوالمعانی بیدل رح
نهالگلشن قدر سخنوری بیدل
نهالگلشن قدر سخنوری بیدل به قدر معنی برجسته گردنافرازست حضرت ابوالمعانی بیدل رح