بیدل از اندیشهٔ اوهام باطل سوختم

بیدل از اندیشهٔ اوهام باطل سوختم بر سر داغم فشان خاکستر منصور را حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از برگ و نوای ما سیه‌بختان مپرس

بیدل از برگ و نوای ما سیه‌بختان مپرس روزگار وصل رفت و طالع ناساز ماند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از پیکر خمیده ما

بیدل از پیکر خمیده ما ناتوانی ‌کلاه ناز شکست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از حال دل‌کلفت نصیب ما مپرس

بیدل از حال دل‌کلفت نصیب ما مپرس وای برآیینه‌ای‌کان رانفس روشنگر است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از خویشان نمی‌باید اعانت خواستن

بیدل از خویشان نمی‌باید اعانت خواستن مومیایی چاره‌فرمای شکست شیشه نیست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از ساز ضعیفیهای من غافل مباش

بیدل از ساز ضعیفیهای من غافل مباش صور می‌خندد طنینی کز مگس بالیده‌ام حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از ضبط‌نفس مگذرکه در بزم حضور

بیدل از ضبط‌نفس مگذرکه در بزم حضور شمع راگل می‌کند بیتابی پروانه‌ات حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از فانوس، زخم عافیت را نور نیست

بیدل از فانوس، زخم عافیت را نور نیست شمع پیکانی در اینجا تیر روشن میکند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بید‌ل از لبیک و ناقوسم مپرس

بید‌ل از لبیک و ناقوسم مپرس عشق درگوشم نواها می‌کشد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از هستی موهوم مپرس

بیدل از هستی موهوم مپرس ساز بنیاد نفس نابودست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل ازافسونگری‌ات خرس‌وبز آدم‌نشود

بیدل ازافسونگری‌ات خرس‌وبز آدم‌نشود چنگ به هرریش مزن ازهوس شانه برآ حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل ازهمت مخمور می عشق مپرس

بیدل ازهمت مخمور می عشق مپرس بی‌گداز دو جهان پر نشود ساغر ما حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل اسباب جهان چیزی نبود

بیدل اسباب جهان چیزی نبود زندگی خواب پریشان دید و بس حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل افسون جنون شد صیقل آیینه‌ام

بیدل افسون جنون شد صیقل آیینه‌ام آب داد آخر به رنگ اشک عریانی مرا حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل اگر به دست رسد گوهر وصال

بیدل اگر به دست رسد گوهر وصال باید وطن گرفت به ‌کام نهنگ هم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل اگرخطای ما درخور ساز زندگیست

بیدل اگرخطای ما درخور ساز زندگیست تا به‌ کفن رسیده‌ایم ناله سفید کرده‌ایم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل آن به‌که دود ریبشهٔ من در دل خاک

بیدل آن به‌که دود ریبشهٔ من در دل خاک ورنه چون تاک هزار آبله در راه من است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل این باغ همان جلوه بهار است اما

بیدل این باغ همان جلوه بهار است اما شوق ما زنگ زد آیینهٔ‌گداز نماند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل این هنگامهٔ نیرنگ داغم‌کرده است

بیدل این هنگامهٔ نیرنگ داغم‌کرده است خار شد رنج تعلق باز در پایی‌که نیست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل آیینه بپرداز غم د‌وری چند

بیدل آیینه بپرداز غم د‌وری چند آسمان نیز به انداز نظر نزدیک است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل به تکلف اثری صرف نفس‌کن

بیدل به تکلف اثری صرف نفس‌کن عمریست تهی کاسه‌تر از دست دعاییم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل به جوی شمشیر خون جگر خورد آب

بیدل به جوی شمشیر خون جگر خورد آب زندان بیقراران نبود جز آرمیدن حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل به رنگ‌گوهر زین بحر بر نیاید

بیدل به رنگ‌گوهر زین بحر بر نیاید آب مقید ما غیر از شراب مطلق حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل به عرق شسته‌ام از شرم فضولی

بیدل به عرق شسته‌ام از شرم فضولی مکتوب نفس داشت جنون ملتمسی چند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل به مقامی‌ که تویی شمع بساطش

بیدل به مقامی‌ که تویی شمع بساطش یک ذره نی‌ام ‌گر همه خورشید نمایم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل بهار امکان رنگی نداشت چندان

بیدل بهار امکان رنگی نداشت چندان دستی که سودم از یأس بر گل تپانچه‌ها زد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل پی هستی به عدم می‌رسد اخر

بیدل پی هستی به عدم می‌رسد اخر غر‌بت تک وتازی‌ست‌که خواهد به وطن رفت حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل تو اندکی گره دل گشاده کن

بیدل تو اندکی گره دل گشاده کن کاین نو غزل چه‌صنعت اسرار داشته‌ست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل چقدر غافل‌کیفیت خویشم

بیدل چقدر غافل‌کیفیت خویشم من آینه در دست وتماشا دگری داشت حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل چه کمال است‌که در عالم ایجاد

بیدل چه کمال است‌که در عالم ایجاد دادند همه چیز و ندادند شعورت حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل چو مه نو به سجودکه خمیدی

بیدل چو مه نو به سجودکه خمیدی کامروز چراغ تو ز محراب برآمد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل خموش باش‌ که تا لب گشوده‌ای

بیدل خموش باش‌ که تا لب گشوده‌ای فرصت به ‌کسوت نفس از دام جسته است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ببینم تا کجاها می‌برد فکر خودم بیدل

ببینم تا کجاها می‌برد فکر خودم بیدل به رنگ شمع امشب در گریبان کنده‌ام چاهی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل دلیل عجز است شبنم طرازی صبح

بیدل دلیل عجز است شبنم طرازی صبح از سعی بی‌پر و بال اشکم گداز آه است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل ره دیار فنا بسکه روشن است

بیدل ره دیار فنا بسکه روشن است چون شمع چشم بسته رودکاروان ما حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل ز جگرسوختگی چاره ندارم

بیدل ز جگرسوختگی چاره ندارم با داغ مرا لاله‌صفت‌عهد قدیم است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل ز سر مراد دنیا

بیدل ز سر مراد دنیا برخاست کسی که بی‌عصا بود حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل ز هر دو کَون فراموشیت خوش است

بیدل ز هر دو کَون فراموشیت خوش است زین بیش نیست‌ گر همه‌ گویم هزار بار حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل سخن صدای گرفتاری دل است

بیدل سخن صدای گرفتاری دل است این ریشه‌ها ز دانهٔ زنجیر می‌کشم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل شکسته رنگی خاصان مقرراست

بیدل شکسته رنگی خاصان مقرراست باشد شکستگی ورق انتخاب را حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل غرور لاف دلیل سبکسری‌ست

بیدل غرور لاف دلیل سبکسری‌ست خودسنجی‌ات به سنگ‌کران می‌کند طرف حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل‌ کسی به عرش حقیقت نمی‌رسد

بیدل‌ کسی به عرش حقیقت نمی‌رسد تا خاک راه احمد مرسل نمی‌شود حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل ما به وداع تو چرا خون نشود

بیدل ما به وداع تو چرا خون نشود عرق از روی تو با دیدهٔ تر می‌گذرد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل مکن آرام تمنا که در ایجاد

بیدل مکن آرام تمنا که در ایجاد بر باد نهادند چو پرواز بنایم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل من و گرد سحر و قافلهٔ رنگ

بیدل من و گرد سحر و قافلهٔ رنگ رفتیم به جایی که به جایی نرسیدیم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل نشود رام‌کسی طایر وصلش

بیدل نشود رام‌کسی طایر وصلش تا از دل صد چاک نباشد قفس اینجا حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل نکندشعبهٔ جان جلوه به چشمش

بیدل نکندشعبهٔ جان جلوه به چشمش تا گرد جسد آینه‌دار سر راه است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل همان نفس‌وارما را به حکم تسلیم

بیدل همان نفس‌وارما را به حکم تسلیم باید زدن در دل هر چند جا نباشد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل‌ازین‌ما ومن‌خموشی‌ات‌اولی‌ست

بیدل‌ازین‌ما ومن‌خموشی‌ات‌اولی‌ست هستی ما جز صدای جام ندارد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بی‌زبانیهای بیدل عالمی را داغ‌ کرد

بی‌زبانیهای بیدل عالمی را داغ‌ کرد از خموشی برق این آتش به خشک و تر رسید حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب