گر ننالم‌کجا روم بیدل

گر ننالم‌کجا روم بیدل ششجهت بیکسی ومن‌تنها حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

گرنباشد سازگلگشت چمن بیدل چه غم

گرنباشد سازگلگشت چمن بیدل چه غم بادیان‌کشتی من دامن صحرا بس است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

گوهر اشکیم بیدل ازگداز ما مپرس

گوهر اشکیم بیدل ازگداز ما مپرس اینقدر آب از خجالت‌وضع عریان خودیم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ما عبث بیدل به قید بام و در افسرده‌ایم

ما عبث بیدل به قید بام و در افسرده‌ایم خانمانها نیز رخت خود به صحرا می‌کشند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

مپرس از اعتبار پوچ بیدل

مپرس از اعتبار پوچ بیدل احد زین صفرها چندین هزارست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

خاک بنای ما به هواگرد می‌کند

خاک بنای ما به هواگرد می‌کند بیدل هنوزمنت‌پرمی‌کشیم ما حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

از تماشاخانهٔ امکان به عبرت قانعم

از تماشاخانهٔ امکان به عبرت قانعم یارب این‌گوهر زپیش چشم بیدل برمدار حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

از غبار هردو عالم‌پاک بیرون جسته است

از غبار هردو عالم‌پاک بیرون جسته است بیدل آواره یعنی خانه ویران شما حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

از هوا برپاست بیدل خانهٔ وهم حباب

از هوا برپاست بیدل خانهٔ وهم حباب درلباس هستی ما جزنفس یک‌تارنیست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

آسودگی مجویید از وضع اشک بیدل

آسودگی مجویید از وضع اشک بیدل این جوهر چکیدن آب‌گهر نباشد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

اگر از صفحهٔ آیینه حیرت می‌شود زایل

اگر از صفحهٔ آیینه حیرت می‌شود زایل توان برداشتن از خاک راهت نقش بیدل هم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

اگر رنگ نفس‌ کوهیست بر آیینه‌ام بیدل

اگر رنگ نفس‌ کوهیست بر آیینه‌ام بیدل خموشی عاقبت این بار بر می‌دارد از دوشم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

امتیازی در میان آمد دورنگی نقش بست

امتیازی در میان آمد دورنگی نقش بست کرد بیدل ساغر ما را گل رعنا شراب حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ای غرور اندیشه بر وهم جهانگیری مناز

ای غرور اندیشه بر وهم جهانگیری مناز قدرتی ‌گر هست دست بید‌ل وامانده ‌گیر حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

با خموشی ساز کن بیدل که در اهل زمان

با خموشی ساز کن بیدل که در اهل زمان گر همه مدح است تا بر لب رسد نم می‌شود حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بار ما بیدل به دوش عاجزی‌ست

بار ما بیدل به دوش عاجزی‌ست سایه را افتادگی ها می‌کشد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

اثرها بنگر اما ازتصرف دم مزن بیدل

اثرها بنگر اما ازتصرف دم مزن بیدل به چون وچند نتوان حکم‌کردن صنع بی‌چون را حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بر خط جبههٔ ماکیست نگرید بیدل

بر خط جبههٔ ماکیست نگرید بیدل زین رقم‌کلک قضا بی‌مژه ی تر نگذشت حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

برق جنون دمی‌ که زد آتش به صفحه‌ام

برق جنون دمی‌ که زد آتش به صفحه‌ام بیدل به یک جهان نقطم انتخاب دید حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بسکه بیدل با نسیم‌کوی او خوکرده‌ام

بسکه بیدل با نسیم‌کوی او خوکرده‌ام می‌کشد طبعم چو زخم‌از بوی‌گل آزارها حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بلبل ما بیخبر بر شعلهٔ آواز سوخت

بلبل ما بیخبر بر شعلهٔ آواز سوخت بیدل اینجا داشت از رنگ آتش هموارگل حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به این عجزی‌که می‌بینم شکوه جراتت بیدل

به این عجزی‌که می‌بینم شکوه جراتت بیدل اگر مژگان توانی واکنی فتح دو صف دارد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به جام خندهٔ‌گل مست عشرتی بیدل

به جام خندهٔ‌گل مست عشرتی بیدل نرفته‌ای به خیال تبسم لب‌گور حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به چه ناز سجده اداکند، به در تو بیدل هیچکس

به چه ناز سجده اداکند، به در تو بیدل هیچکس که به نقش پا برد التجا و خطی نیاز جبین‌ کند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به دریای الم بیدل حبابیم

به دریای الم بیدل حبابیم بنای ما به آب دیده برپاست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به ذوق دل نفسی طوف خویش‌ کن بیدل

به ذوق دل نفسی طوف خویش‌ کن بیدل تو کعبه در بغلی جابجا چه می‌جویی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به سعی جولان هوش بیدل نگشت پیدا سراغ قابل

به سعی جولان هوش بیدل نگشت پیدا سراغ قابل مگر زپرواز رنگ بسمل رسی به فهم پر خدنگش حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به طبع دوستان یادت گرانی می‌کند بیدل

به طبع دوستان یادت گرانی می‌کند بیدل به دامان فراموشی بزن دست و ز دلها رو حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به ‌کنج عالم نسیان دل‌ گمگشته‌ام بیدل

به ‌کنج عالم نسیان دل‌ گمگشته‌ام بیدل ز یادم نیست غافل هرکه می‌سازد فراموشم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به منع حسرت بیدل‌که دارد ناز خودکامی

به منع حسرت بیدل‌که دارد ناز خودکامی شکر هم می‌خورد آب از تبسمهای شیرینت حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به هزار ناز گل‌ کرد چمن نیاز بیدل

به هزار ناز گل‌ کرد چمن نیاز بیدل که سر ادب به پایش چو حنا بلند کردم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به وهم چشمه چو آیینه خون مخور بیدل

به وهم چشمه چو آیینه خون مخور بیدل نمی برون نتراویده‌ای زلال تو چیست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

به‌این فطرت‌که درفکر سراغ خودگمم بیدل

به‌این فطرت‌که درفکر سراغ خودگمم بیدل چه‌خواهم‌گفت اگر ‌حیرت زمن پرسد نشانش را حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بود گریه دزیدن چشم بیدل

بود گریه دزیدن چشم بیدل چو زخمی‌ که او آب دزدیده باشد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بی‌بضاعتان بیدل ناگزیر آفاتند

بی‌بضاعتان بیدل ناگزیر آفاتند رنج خار و خس بردن از برهنه‌پاییهاست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل آخر ز چه خورشیدکم است

بیدل آخر ز چه خورشیدکم است این چراغ به نفس روشن ما حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از اظهار مطلب خون استغنا مریز

بیدل از اظهار مطلب خون استغنا مریز آبرو چون موج پیداکرد تیغ قاتلی‌ست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از امید خلد قطع توّهم خوش است

بیدل از امید خلد قطع توّهم خوش است جز دل آسوده نیست باغ ارم داشتن حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از این مزرع آنچه در نظر آمد

بیدل از این مزرع آنچه در نظر آمد دانه امل بود و آسیا کف افسوس حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از بس مانده‌ام چون کوه زیر بار درد

بیدل از بس مانده‌ام چون کوه زیر بار درد ناله جای‌ گرد می‌گردد بلند از دامنم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از توصیف زلف وکاکل این‌گلرخان

بیدل از توصیف زلف وکاکل این‌گلرخان مقصد ما طوق‌گردن مدعا زنجیرپاست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از خاکستر من شعله جولانی مخواه

بیدل از خاکستر من شعله جولانی مخواه اخگری در دامن فرسودگی آسوده‌ام حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از دردسر پست و بلند آزادهٔم

بیدل از دردسر پست و بلند آزادهٔم وضع همواری جبین ما ز صندل ریخته‌ست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از سوختنم رنگ سراغش دریاب

بیدل از سوختنم رنگ سراغش دریاب کیست پروانه ‌که ‌گوید چه نشان دارد شمع حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از عجز وغرور فقروجاه ما مپرس

بیدل از عجز وغرور فقروجاه ما مپرس تا نفس‌باقی‌ست زین‌آهنگ‌، صد زیر و بم است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از قحط قناعت فکر آب رو کراست

بیدل از قحط قناعت فکر آب رو کراست نیم جانی دارم و در حسرت نان می‌کنم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از مشت غبار ما دل خود جمع‌کن

بیدل از مشت غبار ما دل خود جمع‌کن شانه‌‌ی این طرهٔ آشفته در دست هواست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل از وهم جنون سامان مپرس

بیدل از وهم جنون سامان مپرس گنج ناپیدا و ما ویرانه‌ام حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل ازکسب ادب ظلم است بر آزادگی

بیدل ازکسب ادب ظلم است بر آزادگی ناله‌دارد بازی طفلی‌که درمکتب نشست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل ازین ستمکده راحت کس گمان مبر

بیدل ازین ستمکده راحت کس گمان مبر دیده ز خس نمی‌کشد آنچه دل ازنفس‌کشد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب