بیدل سواد نامه سیاهی نداشتم

بیدل سواد نامه سیاهی نداشتم خطی چو سایه بر ورقم طبع دون ‌کشید حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل علم از معنی نازک نتوان شد

بیدل علم از معنی نازک نتوان شد موچینی ‌ما را همه جا لال بر آورد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل کتاب طالع نظاره خوانده‌ایم

بیدل کتاب طالع نظاره خوانده‌ایم مژگان هبوط داشت‌، تحیر صعود کرد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل گران افتاده است از عاجزی اجزای من

بیدل گران افتاده است از عاجزی اجزای من رنگی‌ که پروازن دهم چون شمع بر رو می‌زند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل مپیچ چندین بر دستگاه اقبال

بیدل مپیچ چندین بر دستگاه اقبال در دامن بلندت چین دارد آستینی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل من و آن دولت بی‌دردسر فقر

بیدل من و آن دولت بی‌دردسر فقر کز نسبت او چینی خاموش سفال است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل ندارد بزم ما از دستگاه عافیت

بیدل ندارد بزم ما از دستگاه عافیت چشمی‌که‌گیرد یک دمش چون شمع مژگان در بغل حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل نفسی چند چو مزدور حبابت

بیدل نفسی چند چو مزدور حبابت از بار نفس چاره محال است به سر گیر حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل نی‌ام امروز خجالت‌کش هستی

بیدل نی‌ام امروز خجالت‌کش هستی چون چرخ سر افکندهٔ ادوار قدیمم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل‌ازنازک‌خیالان مشق‌همواری‌خوش‌است

بیدل‌ازنازک‌خیالان مشق‌همواری‌خوش‌است تا نیفشارد تأمل معنی یکدست را حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدلی‌ها‌یم دلیل امتحان بیغشی‌ست

بیدلی‌ها‌یم دلیل امتحان بیغشی‌ست نیستم قلب آشنا از بس گدازم کرده‌اند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیلد‌ل همین نه ما و تو نومید مطلبیم

بیلد‌ل همین نه ما و تو نومید مطلبیم زین بحر قطره‌ها همه‌گوهر شکسته‌اند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

پر افشان هوای‌کیست از خود رفتن بیدل

پر افشان هوای‌کیست از خود رفتن بیدل که چون صبح بهاران رنگ می‌گردد به دنبالش حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

پیشه بسیار است بیدل بر خموشی ختم‌ کن

پیشه بسیار است بیدل بر خموشی ختم‌ کن سعی در علم و عمل اینجا به پایان می‌رسد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

تا توانی بیدل از مشق فنا غافل مباش

تا توانی بیدل از مشق فنا غافل مباش مشکل هر آرزو زبن شیوه آسان می‌شود حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

تا نفس باقیست‌ کلفت بایدم اندوختن

تا نفس باقیست‌ کلفت بایدم اندوختن بر ندارد رشتهٔ تسبیح بیدل جز گره حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

تپیدم آنقدر کز دل فسردن محو شد بیدل

تپیدم آنقدر کز دل فسردن محو شد بیدل به سعی کوفتنها گرم کردم آهن سردی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

تظلم در عدم بهر چه می‌برد آدمی بیدل

تظلم در عدم بهر چه می‌برد آدمی بیدل درین حرمان ‌سرا می‌داشت گر فریادرس هستی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

تمثال غبار من و مایید چو بیدل

تمثال غبار من و مایید چو بیدل صد سال‌ گر آیینه زدایید همینید حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

توانم جستن از دام فریبی اینچنین بیدل

توانم جستن از دام فریبی اینچنین بیدل چو شبنم‌ گر بجای ‌گام من هم چشم بردارم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

جز به صحرای عدم بیدل کجا گنجد کسی

جز به صحرای عدم بیدل کجا گنجد کسی تنگی این‌عرصه در دل جای‌دل نگذاشته‌ست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

جهان چشم نگشاید از خواب ناز

جهان چشم نگشاید از خواب ناز اگر بیدل افسانه انشا شود حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

چشم تابرهم زنم اشکی به‌خون غلتیده است

چشم تابرهم زنم اشکی به‌خون غلتیده است بسمل ایجاد است بیدل جنبش مژگان ما حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

چند بیدل به هوا دست وگریبان بودن

چند بیدل به هوا دست وگریبان بودن جیبت ازکف ندهی دامن یار است‌اینجا حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

چه تأملست بیدل پر شوق برفشانیم

چه تأملست بیدل پر شوق برفشانیم که غبارها درین ره به امید ما نشسته حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

چه نسبت است به خورشید ذره را بیدل

چه نسبت است به خورشید ذره را بیدل به عالمی‌که تو باشی مراکه می‌پرسد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

چو شمع از امتحان سیرم درین دعوت سرا بیدل

چو شمع از امتحان سیرم درین دعوت سرا بیدل به آن‌ گرمی‌که باید سوخت خامان پخته‌اند آشم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

چو لاله از دل افسرده تا به‌کی بیدل

چو لاله از دل افسرده تا به‌کی بیدل چراغ کشته توان داشت در ته دامن حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

چون خط پرگار بیدل منزل ما جاده است

چون خط پرگار بیدل منزل ما جاده است جستجوهای هوس آغازکرد انجام را حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

چیده‌ام از خویش بر غفلت بساط آگهی

چیده‌ام از خویش بر غفلت بساط آگهی این حباب آیینهٔ دل دارد اما بیدل است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

حذر کن از تماشاگاه نیرنگ جهان بیدل

حذر کن از تماشاگاه نیرنگ جهان بیدل تو طبع نازکی داری و این ‌گلشن هوا دارد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

حضور غیبت یاران یقین نشد بیدل

حضور غیبت یاران یقین نشد بیدل جز اینقدر که لگد افکنند و دندان گیر حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل دلت از گریه نشد نرم گدازی

بیدل دلت از گریه نشد نرم گدازی خواب تو گران است به رخ آب دگر زن حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

خجلت شمر فرصت پرواز شراریم

خجلت شمر فرصت پرواز شراریم بیدل به چه امید توان ‌کرد توکّل حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

خموشی در فضای دل صفا می‌پرورد بیدل

خموشی در فضای دل صفا می‌پرورد بیدل غباری داشت گفت‌وگو نفس در خویش دزدیدم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

داغ شو ای عاجزی نوحه‌ کن ای بیکسی

داغ شو ای عاجزی نوحه‌ کن ای بیکسی با دو جهان شد طرف‌ بیدل تنهای من حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

در این‌گلشن‌که رنگش ریختند ازگفتگو بیدل

در این‌گلشن‌که رنگش ریختند ازگفتگو بیدل شنیدنهاست دیدنها و دیدنها شنیدنها حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

در دامگاه قسمت روزی مقیدیم

در دامگاه قسمت روزی مقیدیم بیدل به بال ماگره افکند دانه‌ها حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

در محبت آرزو را اعتبار دیگر است

در محبت آرزو را اعتبار دیگر است این حریفان وصل می‌خواهند و بیدل انتظار حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

درین چمن به چه‌ گل آشنا شوم من بیدل

درین چمن به چه‌ گل آشنا شوم من بیدل مگر چو لاله دو روزی به داغ یأس بجوشم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

درین هوسکده تا ممکنست بیدل باش

درین هوسکده تا ممکنست بیدل باش مکار آینه تا حیرتی نرویانی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

دل به‌توفان رفت هرجا جوهر طاقت‌گداخت

دل به‌توفان رفت هرجا جوهر طاقت‌گداخت خانه سیلابی‌ست بیدل‌گر ستون می‌گردد آب حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

دل‌از ننگ‌آب‌شد بیدل‌که‌پیش‌لعل‌خاموشش

دل‌از ننگ‌آب‌شد بیدل‌که‌پیش‌لعل‌خاموشش تبسم می‌کند موج‌ گهر گویی دهن دارد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

دماغی در هوای پختگی پرورده‌ام بیدل

دماغی در هوای پختگی پرورده‌ام بیدل به مغز فطرتم نسبت ندارد فکر هر خامی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

دید در مجلس رخش از شرم او گردید آب

دید در مجلس رخش از شرم او گردید آب خویش را چون نقش پا با خاک یکسان‌ کرد شمع‌ حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

رفت آن غباربیدل با نی سوارطفلی

رفت آن غباربیدل با نی سوارطفلی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ز احوال دل غمدیدهٔ بیدل چه می‌پرسی

ز احوال دل غمدیدهٔ بیدل چه می‌پرسی که ‌هست ‌این‌ قطره‌ خون ‌چون‌ غنچه ‌محروم ‌از چکیدنها حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ز انقلاب مزاج اعیان به حق امان بردن‌ست بیدل

ز انقلاب مزاج اعیان به حق امان بردن‌ست بیدل علامت عافیت ندارد چوگردد آب از تنور پیدا حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ز ترانهٔ حیرت بیدل من به چه نغمه تپد رگ سازسخن

ز ترانهٔ حیرت بیدل من به چه نغمه تپد رگ سازسخن که تری شکند دم عرض نفس پر و بال خدنگ‌کمان ادب حضرت ابوالمعانی بیدل…

ادامه مطلب

ز خاک رفتگان بر دیده مشتی آب زن بیدل

ز خاک رفتگان بر دیده مشتی آب زن بیدل بدین تدبیر دشوار دو عالم بر خود آسان کن حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب