بیدل دل هر ذره تپش‌خانهٔ آهی‌ست

بیدل دل هر ذره تپش‌خانهٔ آهی‌ست نایابی مطلب چقدر درد طلب داشت حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

خانهٔ دل را که همچون لاله ‌از سودا پر است

خانهٔ دل را که همچون لاله ‌از سودا پر است بیدل از داغ محبت حلقه‌ای بر در زدم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

خموشی چند، طبع اهل معنی تازه‌کن بیدل

خموشی چند، طبع اهل معنی تازه‌کن بیدل به مخموران ستم دارد نفس دزدیدن مینا حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

خیال زندگی دردی‌ست بیدل

خیال زندگی دردی‌ست بیدل که غیر از مرگ درمانی ندارد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

در اینجاگرم نتوان یافت جای ‌هیچکس بیدل

در اینجاگرم نتوان یافت جای ‌هیچکس بیدل سراغ امن خواهی سر به زیر بال عنقا کن حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

در خور هرسطر بیدل باید ازخود رفتنی

در خور هرسطر بیدل باید ازخود رفتنی جاده‌ها بسته‌ست بر سر قاصد از طومار ما حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

در گلستانی‌ که دارد اشک بیدل شبنمی

در گلستانی‌ که دارد اشک بیدل شبنمی برگ برگش نالهٔ بلبل به دامان بشکفد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

درین بساط خیال بیدل ز سعی بی‌حاصل انفعائی

درین بساط خیال بیدل ز سعی بی‌حاصل انفعائی حیا بس است آبروی همت زعالم خشک تر برون آ حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

درین هوسکده از من چه دیده‌ای بیدل

درین هوسکده از من چه دیده‌ای بیدل به عالمی که نی‌ام بایدم تماشا کرد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

دل به نادانی مده بیدل‌که در ملک یقین

دل به نادانی مده بیدل‌که در ملک یقین تختهٔ مشق خیال است آینه تاساده است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

دل و دانش همه در عشق بتان باید باخت

دل و دانش همه در عشق بتان باید باخت خویش را بیدل دیوانه لقب بایدکرد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

دم تیغی‌ که من دارم خمار حسرتش بیدل

دم تیغی‌ که من دارم خمار حسرتش بیدل سحر پروردهٔ نازست زخم سینه فرسایش حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

دوش‌کز جیب عدم تهمت هستی‌گل‌کرد

دوش‌کز جیب عدم تهمت هستی‌گل‌کرد صبح وارست نفس برمن بیدل بستند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

رفت بیدل عمرها چون رنگ بر باد امید

رفت بیدل عمرها چون رنگ بر باد امید غنچه واری هم در این ‌گلشن نبستم آشیان حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

روم از خویش تا بالد شکوه جلوه‌اش بیدل

روم از خویش تا بالد شکوه جلوه‌اش بیدل کلاه ناز او عمریست در رنگم شکست استش حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ز بس وارستگی می‌جوشد از بنیاد من بیدل

ز بس وارستگی می‌جوشد از بنیاد من بیدل پرنگ‌، الفت نگیرد نقش من نقاش گر بندد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ز تحریک نفس عمری‌ست بیدل در نظر دارم

ز تحریک نفس عمری‌ست بیدل در نظر دارم پر پروانهٔ چندی جنون پرواز عنقایی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ز خاک راه تحیر کجا روم بیدل

ز خاک راه تحیر کجا روم بیدل که پایمال فنا چون نفس به هرگامم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ز ساز عجز به هرجا نفس زدم بیدل

ز ساز عجز به هرجا نفس زدم بیدل به قدر جوهر آیینه شد بلند صفیر حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ز شکر عجز بیدل تا قیامت برنمی‌آیم

ز شکر عجز بیدل تا قیامت برنمی‌آیم به رنگ جاده منزل‌ کرده‌ام در پای خوابیده حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ز مضمون دگر بیدل دماغم تر نمی‌گردد

ز مضمون دگر بیدل دماغم تر نمی‌گردد مگر در وصف مینا حرف تبخالی به‌ لب بندم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

زاهد ز عیش رندان پر غافل است بیدل

زاهد ز عیش رندان پر غافل است بیدل فردوس در همین‌جاست گر ریش و فش نباشد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

زکمال نظم فسون اثر، بگداخت بیدل بیخبر

زکمال نظم فسون اثر، بگداخت بیدل بیخبر چه قیامت است بر آن هنرکه به همچو بی‌هنری رسد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

زین بحر محالست زنی لاف‌گذشتن

زین بحر محالست زنی لاف‌گذشتن بیدل‌که ز پل بگذرد از سعی شناها حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

سپهر خرمن اقبال بی‌نیازیهاست

سپهر خرمن اقبال بی‌نیازیهاست چو بیدل آنکه بود خوشه‌چین درویشان حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

سر و برگ تعلق در ندامت باختم بیدل

سر و برگ تعلق در ندامت باختم بیدل جهان را سودن دستم پر پرواز عنقا شد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

سرگرانی لازم هستی بود بیدل‌که صبح

سرگرانی لازم هستی بود بیدل‌که صبح تا نفس باقی‌ست صندل بر جبین مالیده است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

شب بهٔاد نوگلی چون غنچه پیچیدم به خویش

شب بهٔاد نوگلی چون غنچه پیچیدم به خویش صبح بیدل درکنارم یک‌گلستان رنگ بود حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

شرم بیدردی عرق می‌خواهد ای بیدل مباد

شرم بیدردی عرق می‌خواهد ای بیدل مباد بی‌نمی‌ها دیده را محتاج پیشانی کند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

شکفتن نیست در عالم به‌کام هیچکس بیدل

شکفتن نیست در عالم به‌کام هیچکس بیدل چمن هم از رگ گل، چین کلفت بر جبین دارد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

صاف طبعان بیدل از هستی‌کدورت می‌کشند

صاف طبعان بیدل از هستی‌کدورت می‌کشند از نفس آیینه‌ها را نیست در دل جزگره حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

صفحهٔ دل تیره‌کردم بیدل ازمشق هوس

صفحهٔ دل تیره‌کردم بیدل ازمشق هوس بسکه برهم خورد این آیینه از پرداز ماند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

طلسم هستیِ بیدل ‌که محو حسرت اوست

طلسم هستیِ بیدل ‌که محو حسرت اوست چو ناله هیچ ندارد ز بس‌گداخته است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

عبرت‌آباد است بیدل سیرگاه این چمن

عبرت‌آباد است بیدل سیرگاه این چمن بایدت مژگان به حیرت مشتمل برداشتن حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

عشق نقشی ندمانید ز داغم بیدل

عشق نقشی ندمانید ز داغم بیدل تا جهان را پر طاووس نگین می‌کردم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

عمرها شدبیدل‌از خود می‌رویم‌و چاره‌نیست

عمرها شدبیدل‌از خود می‌رویم‌و چاره‌نیست گوهر غلتان ما را داد سر در آب‌، آب حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

غربت هستی‌گوارا بر امید نیستی‌ست

غربت هستی‌گوارا بر امید نیستی‌ست آه ازآن روزی‌که آنجا هم نباشد بار ما حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

غیر ذاتش نیست بیدل در خیال‌آباد صنع

غیر ذاتش نیست بیدل در خیال‌آباد صنع هرچه این بستند نقش و هر قدر آن ریختند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

فسردیم و از خویش رفتیم بیدل

فسردیم و از خویش رفتیم بیدل چو رنگ آتش ما ندارد ترانه حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

قامت خم‌گشته بیدل التفات ناز کیست

قامت خم‌گشته بیدل التفات ناز کیست همچو ابرو گوشهٔ چشمی‌ست بر حال منش حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

قلقل مینا شنیدی بیدل ازعیشم مپرس

قلقل مینا شنیدی بیدل ازعیشم مپرس خنده‌ای دارم که تا گل کردمی باید گریست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

کاش رنگ عالم موهوم درهم بشکند

کاش رنگ عالم موهوم درهم بشکند تنگ شد بیدل به جنگ لشکر تصویر صلح حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

کرا تاب عتاب اوست بیدل‌ کاتش سوزان

کرا تاب عتاب اوست بیدل‌ کاتش سوزان به خاکستر نفس می دزدد از اندیشه ی خویش حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

کمال بیدل اگر خیمهٔ عروج زند

کمال بیدل اگر خیمهٔ عروج زند ز خاک یکدو ورق سایه برترش‌گیرید حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

گر آزادی به لذتهای دنیا خو مکن بیدل

گر آزادی به لذتهای دنیا خو مکن بیدل مبادا همچو طوطی بر پر و بالت شکر پیچی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

گر نه بیدل سبق از مکتب مجنون دارد

گر نه بیدل سبق از مکتب مجنون دارد اینقدر چاک گریبان زکه آموخته است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

گرنه مخمورگرفتاربست زلف مهوشان

گرنه مخمورگرفتاربست زلف مهوشان بیدل‌از هرحلقه ‌در خمیازه ‌حسرت چراست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

گوهری در قلزم اسرار می‌بستند نقش

گوهری در قلزم اسرار می‌بستند نقش نقطه‌ای سر زد ز کلک بیدل اکنون ریختند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ماتم امروز دید و نوحهٔ فردا شنید

ماتم امروز دید و نوحهٔ فردا شنید اشک‌مابیدل به‌هیچ‌افسانه‌نشکست‌و نریخت حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

مپرس از ساز جسم و الفت تار نفس بیدل

مپرس از ساز جسم و الفت تار نفس بیدل جنون داردکف خاکی‌که من دارم به زنجیرش حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب