چه امکان است بیدل منعم از غفلت برون آید

چه امکان است بیدل منعم از غفلت برون آید هجوم خواب خرگوش است یکسر شیر قالی را حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

چو ابر دست به دامان اشک زن بیدل

چو ابر دست به دامان اشک زن بیدل مگر به ‌گریه برآید سیاهی‌ات ز گلیم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

چو شانه‌ات همه‌گر صد زبان بود بیدل

چو شانه‌ات همه‌گر صد زبان بود بیدل ز مو شکافی زلف سخن پشیمان باش حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

چو گردون عمرها شد بال وحشت می‌زنم بیدل

چو گردون عمرها شد بال وحشت می‌زنم بیدل نرفتم آخر از خود هر قدر از خویشتن رفتم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

چون ثمر بیدل به چندین ریشه جولان امید

چون ثمر بیدل به چندین ریشه جولان امید تا شکست خود رسید آخر رسیدنهای من حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

چون نفس بیدل نفسها در تردد سوختم

چون نفس بیدل نفسها در تردد سوختم گوشهٔ دل جای راحت بود اما جا نداشت حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

حدیث مکتب عنقا چه سرکند بیدل

حدیث مکتب عنقا چه سرکند بیدل که حرف و صوت جزافسانهٔ مگوی تو نیست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

حسن یکتا بیدل از تمثال دارد انفعال

حسن یکتا بیدل از تمثال دارد انفعال جای زنگارت همن آیینه می‌باید زدود حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل دل ما با چه شهود است مقابل

بیدل دل ما با چه شهود است مقابل نقشی‌که درین پرده ببستیم خیال است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

خانه داری داغ‌کلفت می‌کند وارسته را

خانه داری داغ‌کلفت می‌کند وارسته را در دل آیینه بیدل سر به سر زنگ است آب حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

خموش بیدل اگر راحت آرزو داری

خموش بیدل اگر راحت آرزو داری که هست‌کم‌نفسی مانع تپیدن موج حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

داغ درد شو بیدل ‌کز گداز بی حاصل

داغ درد شو بیدل ‌کز گداز بی حاصل اشکها درین محفل ریشخند مژگان شد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

در این‌ صحرا که یکسر بال‌ طاووس است اجزایش

در این‌ صحرا که یکسر بال‌ طاووس است اجزایش غباری گر به خود بالد همان نیرنگ میجوشد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

در خور ظرف خیال حوصله دارد حباب

در خور ظرف خیال حوصله دارد حباب بیدل دریاکش جام نگون خودم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

در گرد سحر جوهر پرواز هوا بود

در گرد سحر جوهر پرواز هوا بود بیدل‌ نفس آیینهٔ ما شد چه بجا شد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

درین المکده بیدل چه مجلس آرایی‌ست

درین المکده بیدل چه مجلس آرایی‌ست چو شمع سوخت عرقهای انفعال خودم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

درین مدت‌که سعی نارسایم بال زد بیدل

درین مدت‌که سعی نارسایم بال زد بیدل همین لغزیدن پایی چو مژگان بود در دستم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

دل بپرداز از غبار ما و من

دل بپرداز از غبار ما و من بیدل اینها زیور آیینه نیست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

دل هر ذره‌ام چندین رم آهو جنون دارد

دل هر ذره‌ام چندین رم آهو جنون دارد غبارم رنگ دشتی ریخت بیدل از پریشانی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

دم مزن از عشق بیدل در هوسناکان لاف

دم مزن از عشق بیدل در هوسناکان لاف آب این آتش به این خاشاک نتوان ریختن حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

دوش درمحفل به رنگ رفته شمعی می‌گریست

دوش درمحفل به رنگ رفته شمعی می‌گریست قدردانان یاد بیدل هم به این قانون کنید حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

رشتهٔ شمع‌ است مژگانم‌ که‌ گوهرهای اشک

رشتهٔ شمع‌ است مژگانم‌ که‌ گوهرهای اشک بسکه چیدم بیدل امشب‌ کرد دیگر بار گل حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

رهرو از رنج سفر چاره ندارد بیدل

رهرو از رنج سفر چاره ندارد بیدل موج‌ ، دایم ز حباب آبلهٔ پا دارد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ز انفعال سرشتند نقش ما بیدل

ز انفعال سرشتند نقش ما بیدل تری برون رود از طبع آب دشوار است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ز تلاش همت شمع، دلم آب‌ گشت بیدل

ز تلاش همت شمع، دلم آب‌ گشت بیدل که به ذوق رفتن از خویش همه پاست سر ندارد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ز خاک راه قناعت‌ کجا روم من بیدل

ز خاک راه قناعت‌ کجا روم من بیدل به این غبار که دارم سراغ عزت خویشم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ز رنگین جلوه‌های یار بیدل

ز رنگین جلوه‌های یار بیدل رگ‌گل دسته بند حیرت ماست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ز شرم عیب خود چشم از هنر برداشتم بیدل

ز شرم عیب خود چشم از هنر برداشتم بیدل به درد خار پا داغست چون طاووس‌ گلزارم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

ز نقشهای بد و نیک این جهان بیدل

ز نقشهای بد و نیک این جهان بیدل دلی‌که صاف شود در شمار آینه است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

زانقلاب دهر بیدل ‌کارم از طاقت‌ گذشت

زانقلاب دهر بیدل ‌کارم از طاقت‌ گذشت بعد از این از سخت‌جانی سنگ بر دل بستن است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

زکارگاه تجدد عیان نشد بیدل

زکارگاه تجدد عیان نشد بیدل جز ایبقدرکه‌کس اینجا به انتها نرسید حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

زین تماشا بیدل از وحشت عنانیهای عمر

زین تماشا بیدل از وحشت عنانیهای عمر دیده و دانسته بگذشتیم یا نشناختیم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

سبکروحیست بیدل محمل انداز پروازت

سبکروحیست بیدل محمل انداز پروازت فسردن تا به کی با نالهٔ دردی رفاقت کن حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

سر رشتهٔ طرب آگهان به بهار می‌کشد از خزان

سر رشتهٔ طرب آگهان به بهار می‌کشد از خزان تو خیال بیدل اگر کنی زتو بگذرد به خدا رسد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

سرشکم‌، دود آهم‌، شعله‌ام‌، داغ دلم بیدل

سرشکم‌، دود آهم‌، شعله‌ام‌، داغ دلم بیدل چو شمع‌از حاصل‌هستی‌سراپایم همین دارد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

سواد نسخهٔ تحقیق بیدل دقتی دارد

سواد نسخهٔ تحقیق بیدل دقتی دارد دو عالم جلوه باید خواندن و بیرنگ فهمیدن حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

شامل‌است اخلاق‌حق با طو‌ر خوب‌و زشت خلق

شامل‌است اخلاق‌حق با طو‌ر خوب‌و زشت خلق شخص دین را بیدل ازگبرو مسلمان چاره نیست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

شرار وحشی‌ام اما درین حیرتسرا بیدل

شرار وحشی‌ام اما درین حیرتسرا بیدل ز نومیدی به‌دوش سنگ دارم محمل رم را حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

شکست‌ رنگ امیدی‌ست ‌سر تا پای‌ ما بیدل

شکست‌ رنگ امیدی‌ست ‌سر تا پای‌ ما بیدل ز سیر ما مشو غافل اگر عبرت هوس باشد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

شوقی‌ست ترانه‌سنج فطرت

شوقی‌ست ترانه‌سنج فطرت بیدل سر آفرین ندارد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

صفاها آخر از عرض هنر زنگار شد بیدل

صفاها آخر از عرض هنر زنگار شد بیدل ز غفلت تا به‌کی آیینه‌ات جوهر برون آرد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

طربهای هوس شاید به وحشت کم شود بیدل

طربهای هوس شاید به وحشت کم شود بیدل به چین می‌بایدم چون ابر چندی دامن افشردن حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

عبرت نگهان را به تماشاگه هستی

عبرت نگهان را به تماشاگه هستی بیدل مژه بر دیده‌ گران‌ گشت غنودند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

عشق راکردیم بیدل تهمت‌آلود هوس

عشق راکردیم بیدل تهمت‌آلود هوس در سوادکشور ما سایه دارد آفتاب حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

عمرها شد شوخی دیده خرامی کرده‌ام

عمرها شد شوخی دیده خرامی کرده‌ام می‌کند از چشم من بیدل همان سیماب گل حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

غبار گردش چشمی‌ست سر تا پای ما بیدل

غبار گردش چشمی‌ست سر تا پای ما بیدل زبان در سرمه گیرد هر که با ما گفتگو دارد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

غیر بار عشق‌هر باری که‌هست‌افکندنی‌ست

غیر بار عشق‌هر باری که‌هست‌افکندنی‌ست بیدل ار باری بری‌، باری به دوش این باربر حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

فسردن بیدل از بیدردی‌ام نیست

فسردن بیدل از بیدردی‌ام نیست چو موج‌ گوهر‌م در زیر پا دل حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

فیض این ‌گلشن چه امکان است بیدل کم شود

فیض این ‌گلشن چه امکان است بیدل کم شود سایهٔ ‌گل چون پریشان شد بهار سنبل است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

قفل مینای من بیدل نوای عیش هست

قفل مینای من بیدل نوای عیش هست بر سلامت نوحهٔ درد شکستن می‌کنم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب