بحرتسخیری آغوش حبابم بیدل

بحرتسخیری آغوش حبابم بیدل مزد آن است که برخود نفسی تنگ شدم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل دو دم به الفت هستی نساختیم

بیدل دو دم به الفت هستی نساختیم جولان او ز دامن ما چین‌ کشید و رفت حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل ز بس که منفعل عرض هستی‌ایم

بیدل ز بس که منفعل عرض هستی‌ایم سر می‌کند عرق ز گریبان ما بلند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل ز دل غبار علایق نمی‌رود

بیدل ز دل غبار علایق نمی‌رود سر سوده شد چو صندل واین دردسر نرفت حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل ز معنی دل خوش بیخبر گذشتی

بیدل ز معنی دل خوش بیخبر گذشتی این غنچه بود مهری بر دفتر تبسم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل زشوخ‌چشمی خود در محیط وصل

بیدل زشوخ‌چشمی خود در محیط وصل داریم چون حباب ز سر تا به پا نقاب حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل سراین رشته به تحقیق نپیوست

بیدل سراین رشته به تحقیق نپیوست در سبحه و زنار جهانی دل و دین داشت حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل عدم و هستی ما هیچ ندارد

بیدل عدم و هستی ما هیچ ندارد جزگرد خیالی‌که نه آن بود و نه این شد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل فریب نعمت دیگرکه می‌خورد

بیدل فریب نعمت دیگرکه می‌خورد مهمان راحتم به سر خوان بوریا حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل‌ گر آگهی سبب‌ گریه‌ام مپرس

بیدل‌ گر آگهی سبب‌ گریه‌ام مپرس بیکار بود ذوق ندامت گریستم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل مباش ممتحن وهم زندگی

بیدل مباش ممتحن وهم زندگی چین‌کمند مقصد عمر ازکمین ما حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل من آن سرشک ضعیفم‌که ازمژه

بیدل من آن سرشک ضعیفم‌که ازمژه تا خاک هم به لغزش چندین عصا رسید حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل نخوری عشوهٔ تعمیر سلامت

بیدل نخوری عشوهٔ تعمیر سلامت ویرانی بنیاد تو آباد شکستی ست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل نفسم سحر بیان خم زلفی است

بیدل نفسم سحر بیان خم زلفی است آشفت جوابی که طرف شد به سؤالم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل نیاز و ناز جهان غنا و فقر

بیدل نیاز و ناز جهان غنا و فقر دارد همین قدر که تو داری به ‌کار و هیچ حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل هوس ‌آرایی پرواز که دارد

بیدل هوس ‌آرایی پرواز که دارد محو است غبار تو و من در پر بسمل حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل‌که رحم می‌کرد بر سخت‌جانی ما؟

بیدل‌که رحم می‌کرد بر سخت‌جانی ما؟ ناخن اگر نمی‌بود زورآزمای مطرب حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیل‌ل به وادی عجزکم بود راه مقصود

بیل‌ل به وادی عجزکم بود راه مقصود قاصد پیام حیرت از ما به پیش ما برد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

پختگی دیگ سخن را باز می‌دارد ز جوش

پختگی دیگ سخن را باز می‌دارد ز جوش تا خموشی ‌نیست بیدل مدعا خام‌ است و بس حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

پیش ازآن بیدل‌که هستی آشیان پیرا شود

پیش ازآن بیدل‌که هستی آشیان پیرا شود نام ما بال هوس در بیضهٔ عنقا شکست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

تا توانم گلفروش چاک رسوایی شدن

تا توانم گلفروش چاک رسوایی شدن چون سحر بیدل ز هر عضوم گریبان ریختند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

تا مگر بیدل دلی آری به دست

تا مگر بیدل دلی آری به دست در تواضع همچو زلف یار کوش حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

تب و تاب نفس صید کشاکش داردم بیدل

تب و تاب نفس صید کشاکش داردم بیدل گرفتارم نمی‌دانم به دست کیست زنجیرم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

تسلیم عشق را به رعونت چه نسبت است

تسلیم عشق را به رعونت چه نسبت است بید‌ل سر بریده به‌ گردن چه می‌کند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

تماشای بهاری کرده‌ام بیدل که از یادش

تماشای بهاری کرده‌ام بیدل که از یادش نگه در دیده‌ها انگشت حیرت در دهان دارد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

تواضعهای ظالم مکر صیادی بود بیدل

تواضعهای ظالم مکر صیادی بود بیدل که میل آهنی را خم شدن قلاب می‌سازد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

جرات افشای راز عشق بیدل سهل نیست

جرات افشای راز عشق بیدل سهل نیست تا چکد یک‌اشک مژگانها به‌خون افشردنست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

جهان به صد رنگ شغل مایل‌من وهمین طرزشوق بیدل

جهان به صد رنگ شغل مایل‌من وهمین طرزشوق بیدل تصورت سال و ماه در دل ترنمت صبح و ‌شام بر لب حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

چرخ محال است دهد داد دل بیدل ما

چرخ محال است دهد داد دل بیدل ما گردش آن چشم مگر جام تغافل شکند حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

چمنزار جراحت بیدل از تیرش دلی دارم

چمنزار جراحت بیدل از تیرش دلی دارم که حسرت غنچه می‌بندد بقدر یاد پیکانش حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

چه امکان است بیدل منعم از غفلت برون آید

چه امکان است بیدل منعم از غفلت برون آید هجوم خواب خرگوش است یکسر شیر قالی را حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

چو ابر دست به دامان اشک زن بیدل

چو ابر دست به دامان اشک زن بیدل مگر به ‌گریه برآید سیاهی‌ات ز گلیم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

چو شانه‌ات همه‌گر صد زبان بود بیدل

چو شانه‌ات همه‌گر صد زبان بود بیدل ز مو شکافی زلف سخن پشیمان باش حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

چو گردون عمرها شد بال وحشت می‌زنم بیدل

چو گردون عمرها شد بال وحشت می‌زنم بیدل نرفتم آخر از خود هر قدر از خویشتن رفتم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

چون ثمر بیدل به چندین ریشه جولان امید

چون ثمر بیدل به چندین ریشه جولان امید تا شکست خود رسید آخر رسیدنهای من حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

چون نفس بیدل نفسها در تردد سوختم

چون نفس بیدل نفسها در تردد سوختم گوشهٔ دل جای راحت بود اما جا نداشت حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

حدیث مکتب عنقا چه سرکند بیدل

حدیث مکتب عنقا چه سرکند بیدل که حرف و صوت جزافسانهٔ مگوی تو نیست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

حسن یکتا بیدل از تمثال دارد انفعال

حسن یکتا بیدل از تمثال دارد انفعال جای زنگارت همن آیینه می‌باید زدود حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

بیدل دل ما با چه شهود است مقابل

بیدل دل ما با چه شهود است مقابل نقشی‌که درین پرده ببستیم خیال است حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

خانه داری داغ‌کلفت می‌کند وارسته را

خانه داری داغ‌کلفت می‌کند وارسته را در دل آیینه بیدل سر به سر زنگ است آب حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

خموش بیدل اگر راحت آرزو داری

خموش بیدل اگر راحت آرزو داری که هست‌کم‌نفسی مانع تپیدن موج حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

داغ درد شو بیدل ‌کز گداز بی حاصل

داغ درد شو بیدل ‌کز گداز بی حاصل اشکها درین محفل ریشخند مژگان شد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

در این‌ صحرا که یکسر بال‌ طاووس است اجزایش

در این‌ صحرا که یکسر بال‌ طاووس است اجزایش غباری گر به خود بالد همان نیرنگ میجوشد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

در خور ظرف خیال حوصله دارد حباب

در خور ظرف خیال حوصله دارد حباب بیدل دریاکش جام نگون خودم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

در گرد سحر جوهر پرواز هوا بود

در گرد سحر جوهر پرواز هوا بود بیدل‌ نفس آیینهٔ ما شد چه بجا شد حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

درین المکده بیدل چه مجلس آرایی‌ست

درین المکده بیدل چه مجلس آرایی‌ست چو شمع سوخت عرقهای انفعال خودم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

درین مدت‌که سعی نارسایم بال زد بیدل

درین مدت‌که سعی نارسایم بال زد بیدل همین لغزیدن پایی چو مژگان بود در دستم حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

دل بپرداز از غبار ما و من

دل بپرداز از غبار ما و من بیدل اینها زیور آیینه نیست حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

دل هر ذره‌ام چندین رم آهو جنون دارد

دل هر ذره‌ام چندین رم آهو جنون دارد غبارم رنگ دشتی ریخت بیدل از پریشانی حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب

دم مزن از عشق بیدل در هوسناکان لاف

دم مزن از عشق بیدل در هوسناکان لاف آب این آتش به این خاشاک نتوان ریختن حضرت ابوالمعانی بیدل رح

ادامه مطلب