شاه بیت های غزلیات ابوالمعانی بیدل
کجاست مضمون اعتباری،که بیدل انشاکند نثاری
کجاست مضمون اعتباری،که بیدل انشاکند نثاری بضاعتم پیکر نزاری، بیفکنم پیش تار مویت حضرت ابوالمعانی بیدل رح
کسی به فهم حقیقت نمیرسد بیدل
کسی به فهم حقیقت نمیرسد بیدل جهانیان همه یک نارسایی هوشند حضرت ابوالمعانی بیدل رح
کو مقامی کز شکوه معنیات لبریز نیست
کو مقامی کز شکوه معنیات لبریز نیست غفلت است اینهاکه بیدلگویدت اینجا بیا حضرت ابوالمعانی بیدل رح
گر به این رنگ است بیدل انفعال هستیام
گر به این رنگ است بیدل انفعال هستیام سنگ را هم آب گشتن آنقدر دشوار نیست حضرت ابوالمعانی بیدل رح
گرچه بیدل شیشهٔ من ازفلک آمد به سنگ
گرچه بیدل شیشهٔ من ازفلک آمد به سنگ اینقدر شد کز شکستن یک دهنگویا شدم حضرت ابوالمعانی بیدل رح
گفتگو بیدل دلیل هرزهتازیهای ماست
گفتگو بیدل دلیل هرزهتازیهای ماست تا جرس فریاد داردکاروان آسوده نیست حضرت ابوالمعانی بیدل رح
لباس تعلق خیالست بیدل
لباس تعلق خیالست بیدل گره نیست جز من به بند قبایم حضرت ابوالمعانی بیدل رح
مباش غافل ارشاد گمرهی بیدل
مباش غافل ارشاد گمرهی بیدل جهان غول به هر دشت آدمی دارد حضرت ابوالمعانی بیدل رح
حنای دست او بیدل زیان پیمای سودن شد
حنای دست او بیدل زیان پیمای سودن شد من از شمشیر بیدادش نمردم بلکه خونکردم حضرت ابوالمعانی بیدل رح
از درد عشق شکوهٔ اهل هوس بجاست
از درد عشق شکوهٔ اهل هوس بجاست بیدل ز شعله هیزم تر نیست بیفغان حضرت ابوالمعانی بیدل رح
از لباس تو به عریان است تشریف نجات
از لباس تو به عریان است تشریف نجات بیدل امشب موج می ازکشتی صهباگذشت حضرت ابوالمعانی بیدل رح
ازین آب و هوا بیدل به رنگ غنچه مختل شد
ازین آب و هوا بیدل به رنگ غنچه مختل شد مزاج بوی گل پرورده ناموس دماغ من حضرت ابوالمعانی بیدل رح
اعتبار اندیشهای بیدل ندامت ساز کن
اعتبار اندیشهای بیدل ندامت ساز کن شمع محفل بودن آسان نیست جانکاهی گزین حضرت ابوالمعانی بیدل رح
اگر بیدل به فردوسم نشانند
اگر بیدل به فردوسم نشانند همان آلودهٔ دنیاست دینم حضرت ابوالمعانی بیدل رح
اگر عبرت ره تحقیق مطلب سرکند بیدل
اگر عبرت ره تحقیق مطلب سرکند بیدل همین یک پیش پا دیدن به عقبا میبرد ما را حضرت ابوالمعانی بیدل رح
آه مشتاقان نسیم نوبهار یاد اوست
آه مشتاقان نسیم نوبهار یاد اوست رنگها خفتهست بیدل در صدای عندلیب حضرت ابوالمعانی بیدل رح
آیین محبت نیست سودای دویی پختن
آیین محبت نیست سودای دویی پختن من بیدل خود را هم جز دوست نمیگویم حضرت ابوالمعانی بیدل رح
با قد خم گشته بیدل مگذر از طوف ادب
با قد خم گشته بیدل مگذر از طوف ادب آه از آن جنگی که میدانش سر پل میشود حضرت ابوالمعانی بیدل رح
آب زد بیدل به راهش عمرها چشم ترم
آب زد بیدل به راهش عمرها چشم ترم آن ستمگر یک نگه انعام نتوانست کرد حضرت ابوالمعانی بیدل رح
ادب فرسودهتر از اشک مژگانپرورم بیدل
ادب فرسودهتر از اشک مژگانپرورم بیدل من و پایی که تا کویش ز دامن برنمیآید حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بر سر بیمغز بیدل تا بهکی لرزد دلت
بر سر بیمغز بیدل تا بهکی لرزد دلت جوز پوچ آن به که هم در دست طفلان بشکند حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بس است آینه پرداز جرات من بیدل
بس است آینه پرداز جرات من بیدل عرق دمیدن و تا جبهه از حیا نرسیدن حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بسکه داریم درین باغکدورت بیدل
بسکه داریم درین باغکدورت بیدل لالهسان آینه زنگارنشین در بر ماست حضرت ابوالمعانی بیدل رح
به آفت سخت نزدیکند نازک طینتان بیدل
به آفت سخت نزدیکند نازک طینتان بیدل بود با سنگ و آتش الفت دیرینهٔ مینا حضرت ابوالمعانی بیدل رح
به پستی نیز معراجی استگر آزادهای بیدل
به پستی نیز معراجی استگر آزادهای بیدل صدای آب شو ساز ترقیکن تنزل را حضرت ابوالمعانی بیدل رح
به چار سوی تامل نیافتم بیدل
به چار سوی تامل نیافتم بیدل ترازویی که گرانتر ز دل بود سنگش حضرت ابوالمعانی بیدل رح
به حیرتم چه فسون است دام حیرت بیدل
به حیرتم چه فسون است دام حیرت بیدل تعلقی که نبودش، گسستنی که ندارد حضرت ابوالمعانی بیدل رح
به دل هم تا توانی چون نفس مایل مشو بیدل
به دل هم تا توانی چون نفس مایل مشو بیدل مبادا سیر این آیینه در راهت قفس باشد حضرت ابوالمعانی بیدل رح
به رنگ نقش نگین بیدل ازسبکروحی
به رنگ نقش نگین بیدل ازسبکروحی نشستهایم و زما جای ما همان خالیست حضرت ابوالمعانی بیدل رح
به ششجهت گل خورشید بستم و ننمودم
به ششجهت گل خورشید بستم و ننمودم به حیرتم من بیدل دگرچه رنگ برآرم حضرت ابوالمعانی بیدل رح
به غیروصل عدم چیست مدعا بیدل
به غیروصل عدم چیست مدعا بیدل که هر نفس نفس اینجاست نامه بر به هوا حضرت ابوالمعانی بیدل رح
به مردن نیز غرق انفعال هستیام بیدل
به مردن نیز غرق انفعال هستیام بیدل ز خاکم تا غباری هست آب از سر نمیخیزد حضرت ابوالمعانی بیدل رح
به هر رنگ از من و ما درس عبرت بردنی دارد
به هر رنگ از من و ما درس عبرت بردنی دارد زخلق آن جنس معنیها زبیدل این سخن بردی حضرت ابوالمعانی بیدل رح
به هوس چو بیدل بیخبر در اعتبار جهان مزن
به هوس چو بیدل بیخبر در اعتبار جهان مزن چه بلاست ذوق گهر شدن که چو موج خود شکن آمدی حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بهار عمر ندارد گلی دگر بیدل
بهار عمر ندارد گلی دگر بیدل نچید هیچکس اینجا به غیر خار نفس حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بهکشتی از دل مأیوس باید بگذرم بیدل
بهکشتی از دل مأیوس باید بگذرم بیدل شکستاینآبلهچندانکهجیحونکردصحرا را حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بی لب نوشین او بیدل به بزم عیش ما
بی لب نوشین او بیدل به بزم عیش ما گشت مینا و قدح را باده در اجسام سم حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بیدل آب گوهر از تشویش امواج منست
بیدل آب گوهر از تشویش امواج منست با دل نفسرده فارغ از هزار اندیشهام حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بیدل از آبرو گذشتن نیست
بیدل از آبرو گذشتن نیست از حیا غافلی، عرق دریاست حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بیدل از افسون سخن بلبل باغ چهگلی
بیدل از افسون سخن بلبل باغ چهگلی رنگ چمن میشکند بوی بهار ازپرتو حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بیدل از اندیشهٔ اوهام باطل سوختم
بیدل از اندیشهٔ اوهام باطل سوختم بر سر داغم فشان خاکستر منصور را حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بیدل از برگ و نوای ما سیهبختان مپرس
بیدل از برگ و نوای ما سیهبختان مپرس روزگار وصل رفت و طالع ناساز ماند حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بیدل از پیکر خمیده ما
بیدل از پیکر خمیده ما ناتوانی کلاه ناز شکست حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بیدل از حال دلکلفت نصیب ما مپرس
بیدل از حال دلکلفت نصیب ما مپرس وای برآیینهایکان رانفس روشنگر است حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بیدل از خویشان نمیباید اعانت خواستن
بیدل از خویشان نمیباید اعانت خواستن مومیایی چارهفرمای شکست شیشه نیست حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بیدل از ساز ضعیفیهای من غافل مباش
بیدل از ساز ضعیفیهای من غافل مباش صور میخندد طنینی کز مگس بالیدهام حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بیدل از ضبطنفس مگذرکه در بزم حضور
بیدل از ضبطنفس مگذرکه در بزم حضور شمع راگل میکند بیتابی پروانهات حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بیدل از فانوس، زخم عافیت را نور نیست
بیدل از فانوس، زخم عافیت را نور نیست شمع پیکانی در اینجا تیر روشن میکند حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بیدل از لبیک و ناقوسم مپرس
بیدل از لبیک و ناقوسم مپرس عشق درگوشم نواها میکشد حضرت ابوالمعانی بیدل رح
بیدل از هستی موهوم مپرس
بیدل از هستی موهوم مپرس ساز بنیاد نفس نابودست حضرت ابوالمعانی بیدل رح