شراب میکدهٔ من نه یادگار جم است

شراب میکدهٔ من نه یادگار جم است فشردهٔ جگر من به شیشهٔ عجم است چو موج می تپد آدم به جستجوی وجود هنوز تا به…

ادامه مطلب

دو عالم را توان دیدن بمینائی که من دارم

دو عالم را توان دیدن بمینائی که من دارم کجا چشمی که بیند آن تماشائی که من دارم دگر دیوانه ئی آید که در شهر…

ادامه مطلب

خودی را مردم آمیزی دلیل نارسائی ها

خودی را مردم آمیزی دلیل نارسائی ها تو ای درد آشنا بیگانه شو از آشنائی ها بدرگاه سلاطین تا کجا این چهره سائی ها بیاموز…

ادامه مطلب

تو باین گمان که شاید سر آستانه دارم

تو باین گمان که شاید سر آستانه دارم به طواف خانه کاری بخدای خانه دارم شرر پریده رنگم مگذر ز جلوهٔ من که بتاب یک…

ادامه مطلب

بر عقل فلک پیما ترکانه شبیخون به

بر عقل فلک پیما ترکانه شبیخون به یک ذره درد دل از علم فلاطون به دی مغبچه ئی با من اسرار محبت گفت اشکی که…

ادامه مطلب

ای غنچه خوابیده چو نرگس نگران خیز

ای غنچه خوابیده چو نرگس نگران خیز کاشانهٔ ما رفت بتاراج غمان خیز از ناله مرغ چمن از بانگ اذان خیز از گرمی هنگامه آتش…

ادامه مطلب

نیابی در جهان یاری که داند دلنوازی را

نیابی در جهان یاری که داند دلنوازی را بخود گم شو نگه دار آبروی عشق بازی را من از کار آفرین داغم که با این…

ادامه مطلب

مثل شرر ذره را تن به تپیدن دهم

مثل شرر ذره را تن به تپیدن دهم تن به تپیدن دهم بال پریدن دهم سوز نوایم نگر ریزهٔ الماس را قطرهٔ شبنم کنم خوی…

ادامه مطلب

قلندران که به تسخیر آب و گل کوشند

قلندران که به تسخیر آب و گل کوشند ز شاه باج ستانند و خرقه می پوشند به جلوت اند و کمندی به مهر و مه…

ادامه مطلب

شب من سحر نمودی که به طلعت آفتابی

شب من سحر نمودی که به طلعت آفتابی تو به طلعت آفتابی سزد اینکه بی حجابی تو بدرد من رسیدی بضمیرم آرمیدی ز نگاه من…

ادامه مطلب

دم مرا صفت باد فرودین کردند

دم مرا صفت باد فرودین کردند گیاه را ز سرشکم چو یاسمین کردند نمود لالهٔ صحرا نشین ز خونابم چنانکه بادهٔ لعلی به ساتگین کردند…

ادامه مطلب

خود را کنم سجودی ، دیر و حرم نمانده

خود را کنم سجودی ، دیر و حرم نمانده این در عرب نمانده آن در عجم نمانده در برگ لاله و گل آن رنگ و…

ادامه مطلب

ترا نادان امید غمگساریها ز افرنگ است

ترا نادان امید غمگساریها ز افرنگ است دل شاهین نسوزد بهر آن مرغی که در چنگ است پشیمان شو اگر لعلی ز میراث پدر خواهی…

ادامه مطلب

بر سر کفر و دین فشان رحمت عام خویش را

بر سر کفر و دین فشان رحمت عام خویش را بند نقاب بر گشا ماه تمام خویش را زمزمهٔ کهن سرای گردش باده تیز کن…

ادامه مطلب

انقلاب ای انقلاب

خواجه از خون رگ مزدور سازد لعل ناب از جفای دهخدایان کشت دهقانان خراب انقلاب! انقلاب ای انقلاب شیخ شهر از رشته تسبیح صد مؤمن…

ادامه مطلب

هنگامه را که بست درین دیر دیر پای

هنگامه را که بست درین دیر دیر پای زناریان او همه نالنده همچو نای در ’بنگه فقیر و به کاشانهٔ امیر غمها که پشت را…

ادامه مطلب

ما که افتنده تر از پرتو ماه آمده ایم

ما که افتنده تر از پرتو ماه آمده ایم کس چه داند که چسان اینهمه راه آمده ایم با رقیبان سخن از درد دل ما…

ادامه مطلب

فرشته گرچه برون از طلسم افلاک است

فرشته گرچه برون از طلسم افلاک است نگاه او بتماشای این کف خاک است گمان مبر که بیک شیوه عشق می بازند قبا بدوش گل…

ادامه مطلب

سخن تازه زدم کس بسخن وا نرسید

سخن تازه زدم کس بسخن وا نرسید جلوه خون گشت و نگاهی بتماشا نرسید سنگ می باش و درین کارگه شیشه گذر وای سنگی که…

ادامه مطلب

دل دیده ئی که دارم همه لذت نظاره

دل دیده ئی که دارم همه لذت نظاره چه گنه اگر تراشم صنمی ز سنگ خاره تو به جلوه در نقابی که نگاه بر نتابی…

ادامه مطلب

خضر وقت از خلوت دشت حجاز آید برون

خضر وقت از خلوت دشت حجاز آید برون کاروان زین وادی دور و دراز آید برون من به سیمای غلامان فر سلطان دیده ام شعلهٔ…

ادامه مطلب

تکیه بر حجت و اعجاز و بیان نیز کنند

تکیه بر حجت و اعجاز و بیان نیز کنند کار حق گاه به شمشیر و سنان نیز کنند گاه باشد که ته خرقه زره می…

ادامه مطلب

بر خیز که آدم را هنگام نمود آمد

بر خیز که آدم را هنگام نمود آمد این مشت غباری را انجم به سجود آمد آن راز که پوشیده در سینهٔ هستی بود از…

ادامه مطلب

ای خدای مهر و مه خاک پریشانی نگر

ای خدای مهر و مه خاک پریشانی نگر ذره ئی در خود فرو پیچد بیابانی نگر حسن بی پایان درون سینهٔ خلوت گرفت آفتاب خویش…

ادامه مطلب

یا مسلمان را مده فرمان که جان بر کف بنه

یا مسلمان را مده فرمان که جان بر کف بنه یا درین فرسوده پیکر تازه جانی آفرین یا چنان کن یا چنین یا برهمن را…

ادامه مطلب

مذهب غلامان

در غلامی عشق و مذهب را فراق انگبین زندگانی بد مذاق عاشقی ، توحید را بر دل زدن وانگهی خود را بهر مشکل زدن در…

ادامه مطلب

فرصت کشمکش مده این دل بی قرار را

فرصت کشمکش مده این دل بی قرار را یک دو شکن زیاده کن گیسوی تابدار را از تو درون سینه ام برق تجلئی که من…

ادامه مطلب

سوز و گداز زندگی لذت جستجوی تو

سوز و گداز زندگی لذت جستجوی تو راه چو مار می گزد گر نروم بسوی تو سینه گشاده جبرئیل از بر عاشقان گذشت تا شرری…

ادامه مطلب

دگر ز ساده دلیهای یار نتوان گفت

دگر ز ساده دلیهای یار نتوان گفت نشسته بر سر بالین من ز درمان گفت زبان اگرچه دلیر است و مدعا شیرین سخن ز عشق…

ادامه مطلب

خاور که آسمان بکمند خیال اوست

خاور که آسمان بکمند خیال اوست از خویشتن گسسته و بی سوز آرزوست در تیره خاک او تب و تاب حیات نیست جولان موج را…

ادامه مطلب

بیا که خاوریان نقش تازه ئی بستند

بیا که خاوریان نقش تازه ئی بستند دگر مرو بطواف بتی که بشکستند چه جلوه ایست که دلها بلذت نگهی ز خاک راه مثال شراره…

ادامه مطلب

بر جهان دل من تاختنش را نگرید

بر جهان دل من تاختنش را نگرید کشتن و سوختن و ساختنش را نگرید روشن از پرتو آن ماه دلی نیست که نیست با هزار…

ادامه مطلب

اگر به بحر محبت کرانه می خواهی

اگر به بحر محبت کرانه می خواهی هزار شعله دهی یک زبانه میخواهی مرا ز لذت پرواز آشنا کردند تو در فضای چمن آشیانه میخواهی…

ادامه مطلب

نوای من از آن پر سوز و بیباک و غم انگیزست

نوای من از آن پر سوز و بیباک و غم انگیزست بخاشاکم شرار افتاده باد صبحدم تیز است ندارد عشق سامانی ولیکن تیشه ئی دارد…

ادامه مطلب

مانند صبا خیز و وزیدن دگر آموز

مانند صبا خیز و وزیدن دگر آموز دامان گل و لاله کشیدن دگر آموز اندر دلک غنچه خزیدن دگر آموز موئینه به بر کردی و…

ادامه مطلب

فصل بهار این چنین بانگ هزار این چنین

فصل بهار این چنین بانگ هزار این چنین چهره گشا ، غزل سرا، باده بیار این چنین اشک چکیده ام ببین هم به نگاه خود…

ادامه مطلب

زندگی در صدف خویش گهر ساختن است

زندگی در صدف خویش گهر ساختن است در دل شعله فرو رفتن و نگداختن است عشق ازین گنبد در بسته برون تاختن است شیشهٔ ماه…

ادامه مطلب

دعا

یارب درون سینه دل با خبر بده در باده نشهٔ را نگرم آن نظر بده این بنده را که با نفس دیگران نزیست یک آه…

ادامه مطلب

حصه اول

ز برون در گذشتم ز درون خانه گفتم سخنی نگفته ئی را چه قلندرانه گفتم حضرت علامه محمد اقبال رح

ادامه مطلب

بهار آمد نگه می غلطد اندر آتش لاله

بهار آمد نگه می غلطد اندر آتش لاله هزاران ناله خیزد از دل پرکاله پرکاله فشان یک جرعه بر خاک چمن از بادهٔ لعلی که…

ادامه مطلب

بده آندل که مستی های او از بادهٔ خویش است

بده آندل که مستی های او از بادهٔ خویش است بگیر آندل که از خود رفته و بیگانه اندیش است بده آندل بده آن دل…

ادامه مطلب

از همه کس کناره گیر صحبت آشنا طلب

از همه کس کناره گیر صحبت آشنا طلب هم ز خدا خودی طلب هم ز خودی خدا طلب از خلش کرشمه ئی کار نمی شود…

ادامه مطلب