زیستن در ناممکن‌ها بیهوده و غم‌انگیز است

زیستن در ناممکن‌ها بیهوده و غم‌انگیز است نمی‌شود از رنگ دریا ماهی گرفت نمی‌شود از عکس درختان میوه چید و برکه‌های رؤیا، پرندگان را سیراب…

ادامه مطلب

پایم را روی مین گذاشته‌ام!

پایم را روی مین گذاشته‌ام! اگر تِکان بخورم مرده‌ام… باید همینجا که هستم بمانم تا آخر دُنیا دُرست وضعیت ِسرباز جنگی را دارم، کنار تو…

ادامه مطلب

کاش کمی زودتر می آمدم

کاش کمی زودتر می آمدم …. با یک بغل گل سرخ می آیم! زخم های قلبم شکوفه کرده است اما افسوس کسی گل های مرا…

ادامه مطلب

دلم برای تو تنگ شده است

دلم برای تو تنگ شده است اما نمی‌دانم چه‌کار کنم… مثل پرنده‌ای لالم، که می‌خواهد آواز بخواند و نمی‌تواند! رسول یونان

ادامه مطلب

با شعر و سیگار

با شعر و سیگار به جنگ نابرابری ها می روم من، دون کیشوتی مضحک هستم که جای کلاهخود و سرنیزه  مدادی در دست و قابلمه…

ادامه مطلب

فقط تاریکی می‌داند ماه چقدر روشن است!

فقط تاریکی می‌داند ماه چقدر روشن است! فقط خاک می‌داند دست‌های آب ، چقدر مهربان است… معنی دقیق نان را فقط آدم گرسنه می‌داند! فقط…

ادامه مطلب

دیگر منتظر کسی نیستم…

دیگر منتظر کسی نیستم… هر که آمد، ستاره از رویاهایم دزدید! هر که آمد، سفیدی از کبوترانم چید هر که آمد، لبخند از لب هایم…

ادامه مطلب

این شهر،

این شهر، شهر قصه های مادربزرگ نیست که زیبا و آرام باشد آسمانش را هرگز آبی ندیده ام! من از اینجا خواهم رفت و فرقی…

ادامه مطلب