ای باد اگرش خوش دل و تنها بینی

ای باد اگرش خوش دل و تنها بینی و او را هوس این دل شیدا بینی گویش تو بدان نشان که دی می‌گفتی کاحوال تو…

ادامه مطلب

ای طبع تو را جان لطیفان بنده

ای طبع تو را جان لطیفان بنده ساز تو مزاج طبع را سازنده در خدمت تو همه چو چنگ استاده وز غایت شرم سر به…

ادامه مطلب

بنشسته بدیم ما دو شهباز به هم

بنشسته بدیم ما دو شهباز به هم کردیم به کوه و دشت پرواز بهم هر یک به رهی دگر برون افتادیم تا خود به کجا…

ادامه مطلب

در آرزوی تو شمع را جان به لب است

در آرزوی تو شمع را جان به لب است زان مرده و سوخته چو من روز و شب است ای شمع رخ تو را دو…

ادامه مطلب

عشق تو که سرمایه این درویش است

عشق تو که سرمایه این درویش است زاندازه هر هوس‌پرستی بیش است چیزی‌ست که از ازل مرا در سر بود کاری‌ست که تا ابد مرا…

ادامه مطلب

می بی لب تو طرب نمی‌افزاید

می بی لب تو طرب نمی‌افزاید خود بی لبت از شراب کاری ناید ماییم و شراب و سبزه و آب روان جز وصل تو آن…

ادامه مطلب

از مه قدحی نهاده بر کف گردون

از مه قدحی نهاده بر کف گردون یاران گه خواب نیست خیزید کنون ما نیز به کام خود قدح برگیریم نتوان بودن ز دور گردون…

ادامه مطلب

ای بی‌خبران شکل مجازی هیچ است

ای بی‌خبران شکل مجازی هیچ است احوال فلک بدین درازی هیچ است برگیر به عقل پرده از چشم خیال تا بشناسی کاین همه بازی هیچ…

ادامه مطلب

ای عرصه تبریز زیانت مرساد

ای عرصه تبریز زیانت مرساد آسیب زمان به مردمانت مرساد تو همچو تنی و جان و دل هر دو امام دردی به دل و غمی…

ادامه مطلب

بزم از رخت امشب آفتابی دارد

بزم از رخت امشب آفتابی دارد چشم تو به هر گوشه خرابی دارد لیکن ز لب تو کس نمی‌یابد کام جز جام که پیش لبت…

ادامه مطلب

در بزم تو هر که ترک هستی نکند

در بزم تو هر که ترک هستی نکند از باده لب‌های تو مستی نکند در مذهب عاشقی مسلمان نبود با روی تو هر که بت‌پرستی…

ادامه مطلب

گفتا که به ابروم که دارم در سر

گفتا که به ابروم که دارم در سر کامشب نفسی کنم به پیش تو گذر سوگند چرا به قامت راست نخورد سوگند به کج خورده…

ادامه مطلب

مولانا قطب‌الدین عتیقی راست

مولانا قطب‌الدین عتیقی راست تا چند بود دل به ریا پروردن در باده نهم سر پس از این تا گردن تا تو برهی ز غیبت…

ادامه مطلب

ای آب لطافت و طرب در جویت

ای آب لطافت و طرب در جویت جان زنده کند نسیم کآرد بویت ز انگشت‌نمای عاشقان در کویت ترسم که نشان بماند اندر رویت

ادامه مطلب

ای منزل دوست خوش هوایی داری

ای منزل دوست خوش هوایی داری فریاد که بوی آشنایی داری من خاک تو را چو سرمه در دیده کشم زیرا که نشان کف پایی…

ادامه مطلب

بادا چو کمان قامت اعدای تو کوز

بادا چو کمان قامت اعدای تو کوز پیچیده در او غم فراوان چون توز بر دشمن ناقصت مضاعف بادا اندوه تو بر دلم ز مکر…

ادامه مطلب

در صحبت شانه هست موی تو دریغ

در صحبت شانه هست موی تو دریغ با آینه اتفاق روی تو دریغ مگذار که باد بگذرد بر زلفت زیرا که به باد هست بوی…

ادامه مطلب

گفتار خوش و لب چو قندم باید

گفتار خوش و لب چو قندم باید گیسوی دراز چون کمندم باید گویند که یار سرو بالا داری عالی نظرم قد بلندم باید

ادامه مطلب

می‌آمد و بر گلش پریشان سنبل

می‌آمد و بر گلش پریشان سنبل بر چهره عرق نشسته چون بر گل مل بر عارض همچو گل روان کرده گلاب وز نازکیش آب شده…

ادامه مطلب

ای آنکه لبت آب حیات طرب است

ای آنکه لبت آب حیات طرب است روی تو چو باده خرمی را سبب است جان از لب یار می‌ستاند لب تو این کآب حیات…

ادامه مطلب

ای ماه چه قبه‌ای ز قدرت عیوق

ای ماه چه قبه‌ای ز قدرت عیوق اقبال چو عاشق است دادت معشوق خصم تو چو ناقص است دایم بادا در صرع و نقرس چو…

ادامه مطلب

تا کی رخ دل سوی گناه آوردن

تا کی رخ دل سوی گناه آوردن وان میغ سیاه پیش ماه آوردن تا چند ز آب سرخ در چشم خرد از بی‌خردی آب سیاه…

ادامه مطلب

در جواب مولانا قطب‌الدین عتیقی

در جواب مولانا قطب‌الدین عتیقی ای عادت تو به باده جان پروردن می خور که ملامتت نخواهم کردن می چون به لبت رسد ز شرم…

ادامه مطلب

گفتم که مگر رای تو فرزانگی است

گفتم که مگر رای تو فرزانگی است رفتیم و هنوزت سر بیگانگی است هر حیله که در تصور عقل آید کردیم کنون نوبت دیوانگی است

ادامه مطلب

می‌آیم و از شرم چنان می‌افتم

می‌آیم و از شرم چنان می‌افتم کز زندگی خود به گمان می‌افتم بی تو غم دل به صد زبان می‌گویم چون روی تو بینم از…

ادامه مطلب

ای جام لب نگار می‌دار به دست

ای جام لب نگار می‌دار به دست با او چو خوش آورید این کار بدست بادا ز لب یار قدح مالامال کآورد به خون دل…

ادامه مطلب

ای همنفسان شدست وصلم سپری

ای همنفسان شدست وصلم سپری وقت است که آغاز کنم نوحه‌گری در پرده شب دمی نوا یافته بود کارم ز لبت کرد سحر پرده‌دری

ادامه مطلب

تا هر کست ای شانه نگیرد در دست

تا هر کست ای شانه نگیرد در دست کوتاه کن از دو زلف آن دلبر دست دست دگری شکافت ای شانه سرت تو زلف نگار…

ادامه مطلب

در منزل او وقت خبر پرسیدن

در منزل او وقت خبر پرسیدن خون شد دلم از بانگ صدا بشنیدن گفتم که کجا توان مر او را دیدن گفتا که کجا توان…

ادامه مطلب

گفتی غم عشقت همه کس می‌داند

گفتی غم عشقت همه کس می‌داند این راز گشاده‌ای بدان می‌ماند ما راز ترا فاش نکردیم ولی اشک است که چون آب فرو می‌خواند

ادامه مطلب

میلت به من ای یار موافق عجب است

میلت به من ای یار موافق عجب است مهرت به من ای نگار صادق عجب است عاشق دیدی در انتظار معشوق معشوق در انتظار عاشق…

ادامه مطلب

ای حور سرشت هیچ چیزت بد نیست

ای حور سرشت هیچ چیزت بد نیست وز حسن تو ماه را یکی از صد نیست آن چشمه که حوض کوثرش می‌خوانند گر هست دهان…

ادامه مطلب

ای نی تو نه همچو من پریشان حالی

ای نی تو نه همچو من پریشان حالی بی درد برین صفت چرا می‌نالی گیرم که منم ز غصه‌ها مالامال آخر نه تو داری اندرونی…

ادامه مطلب

ترکم چو کمان ابروان کرد به زه

ترکم چو کمان ابروان کرد به زه تیر مژه انداخت از آن بر که و مه چون دید که موی خواهد آن ترک شکافت هندو…

ادامه مطلب

دل وقت سماع بوی دلدار برد

دل وقت سماع بوی دلدار برد حالش به سراپرده اسرار برد این زمزمه مرکبی‌ست تا روح ترا برگیرد و خوش به منزل یار برد

ادامه مطلب

گفتم چو تو را عاشق شیدا باشم

گفتم چو تو را عاشق شیدا باشم شاید که من دل شده تنها باشم گفتا چو مرا میان جان جا کردی آنجا که تو باشی…

ادامه مطلب

نی حال دلم یکان یکان می‌گوید

نی حال دلم یکان یکان می‌گوید وان راز که داشتم نهان می‌گوید رازی که به صد زبان بیان نتوان کرد از نی بشنو که بی…

ادامه مطلب

ای حلقه مشکین تو دام دل من

ای حلقه مشکین تو دام دل من محنت‌کده عشق تو نام دل من مشکن دل من که آخر ای دوست مدام پر باده عشق توست…

ادامه مطلب

ای هجر تو خون کرده جگر یاران را

ای هجر تو خون کرده جگر یاران را از وصل تو شادی دل غم‌خواران را چشمت که از اوست ملک حسن آبادان مستی‌ست خراب کرده…

ادامه مطلب

ترشی تو ولیک نکته‌ات شیرین است

ترشی تو ولیک نکته‌ات شیرین است یک نکته تو لایق صد تحسین است چون نکته شنیدم از دهانت گفتم درّی که ز کون خر بیفتد…

ادامه مطلب

دیر است که با غم تو در ساخته‌ام

دیر است که با غم تو در ساخته‌ام پنهان ز تو با تو عشق‌ها باخته‌ام زان با تو نگفته‌ام که هرگز خود را شایسته خدمت…

ادامه مطلب

گفتی که سرشکت ز چه معنی خون شد

گفتی که سرشکت ز چه معنی خون شد خون نیست ولی با تو بگویم چون شد در دیده من خیال رخسار تو بود اشکم چو…

ادامه مطلب

هجران دیدیم و درد هجران دیدیم

هجران دیدیم و درد هجران دیدیم دردی که نداشت هیچ درمان دیدیم چون روز وصال قصه کوتاه کنیم شب‌های دراز دردمندان دیدیم

ادامه مطلب

ای خواجه بگو چه دیده‌ای باش هنوز

ای خواجه بگو چه دیده‌ای باش هنوز زین ره به کجا رسیده‌ای باش هنوز زان جرعه که زان سپهر سرگردان شد یک قطره کجا چشیده‌ای…

ادامه مطلب

این سنگ که از آب روان می‌گردد

این سنگ که از آب روان می‌گردد پیوسته بسان آسمان می‌گردد نالان همه شب بسان بیماران است سرگردان‌تر ز عاشقان می‌گردد

ادامه مطلب

تلخ است مذاق زندگانی بی تو

تلخ است مذاق زندگانی بی تو باد است حدیث شادمانی بی تو نتوان به زبان شرح فراقت دادن حالی است مرا چنان که دانی بی…

ادامه مطلب

رنج تو چو رنج خویش پنداشته‌ام

رنج تو چو رنج خویش پنداشته‌ام این هفته طرب ز یاد بگذاشته‌ام گفتی ز چه خاست درد چشم تو بگو من رنج تو را به…

ادامه مطلب

گویند که هست بی نشان آب حیات

گویند که هست بی نشان آب حیات و اندر ظلمات است نهان آب حیات چون کرد عرق ز شرم رویش دیدم از چشمه خورشید روان…

ادامه مطلب

هر گه که قدح پر از می ناب شود

هر گه که قدح پر از می ناب شود از عکس می ناب چو عناب شود آبش لب یار می‌برد نیست عجب با لعل گر…

ادامه مطلب

ای چشم تو را چو من جهانی شده مست

ای چشم تو را چو من جهانی شده مست در پای تو افتاده چو گیسوی تو پست لعل لب تو ببرد آب یاقوت دندان خوشت…

ادامه مطلب