این خوش پسران که اصلشان از چکل است

این خوش پسران که اصلشان از چکل است سبحان الله سرشتشان از چه گل است شیرین سخن و شکر لب و سیم برند یارب که…

ادامه مطلب

تا شاه رخت ملک بهاری بگرفت

تا شاه رخت ملک بهاری بگرفت هر یک ز میانه پیشکاری بگرفت شد غمزه وزیر و ابرویت حاجب خاص لعلت ز میانه آبداری بگرفت مهستی…

ادامه مطلب

چون با دل تو نیست وفا در یک پوست

چون با دل تو نیست وفا در یک پوست در چشم تو یکرنگ بود دشمن و دوست بس بس که شکایت تو ناکرده بهست رو…

ادامه مطلب

در بستان دوش از غم و شیون خویش

در بستان دوش از غم و شیون خویش میگشتم و میگریستم بر تن خویش آمد گل سرخ و چاک زد دامن خویش والود باشکم همه…

ادامه مطلب

در وقت بهار جز لب جوی مجوی

در وقت بهار جز لب جوی مجوی جز وصف رخ یار سمن روی مگوی جز باده گلرنگ به شبگیر مگیر جز زلف بنان عنبرین بوی…

ادامه مطلب

زلفین تو سی زنگی و هر سی مستان

زلفین تو سی زنگی و هر سی مستان سی مستانند خفته در سیمستان عاج است بناگوش تو با سیم است آن زین سیمستان بوسه کم…

ادامه مطلب

قلاش و قلندران و عاشق بودن

قلاش و قلندران و عاشق بودن انگشت نما جمله خلایق بودن در مجمع رندان موافق بودن به زانکه بجرگه منافق بودن مهستی گنجوی

ادامه مطلب

هر شب دل من چنان بسوزد

هر شب دل من چنان بسوزد در ناله او جهان بسوزد تو هم ز دلم نمی کنی یاد ترسی که ترا زبان بسوزد مهستی گنجوی

ادامه مطلب

آتش چو زدی پریر، در ما پیوست

آتش چو زدی پریر، در ما پیوست دی آب رخم ببرد و عهدم بشکست امروز اگر نه خاک پایش باشم فردا برود باز نماند در…

ادامه مطلب

ای از تو مرا غصه سودا حاصل

ای از تو مرا غصه سودا حاصل هجرانک قاتلی و نعم القاتل در وصف مصور جمال تو سزد سبحانک ما خلقت هذا باطل مهستی گنجوی

ادامه مطلب

با ابر همیشه در عتابش بینم

با ابر همیشه در عتابش بینم جوینده نور آفتابش بینم گر مردمک دیده من نیست چرا هر گه که نظر کنم در آبش بینم مهستی…

ادامه مطلب

تن با تو بخواری ایصنم در ندهم

تن با تو بخواری ایصنم در ندهم با آنکه ز تو به است هم در ندهم یک تار سر زلف بخم در ندهم بر آب…

ادامه مطلب

چون باد که هر زمان ز سوئی بجهد

چون باد که هر زمان ز سوئی بجهد هر دم ز تو بیدلی ز کوئی بجهد خورشید رخا ز رشک رویت هر مه چون من…

ادامه مطلب

خط بین که فلک بر رخ دلخواه نبشت

خط بین که فلک بر رخ دلخواه نبشت بر گل رقمی بنفشه بیگاه نبشت خورشید به بندگیش می داد خطی کاغذ مگرش نبود و بر…

ادامه مطلب

دریای سرشک دیده پر نم ماست

دریای سرشک دیده پر نم ماست و آن بار که کوه بر نتابد غم ماست در حسرت همدمی بشد عمر عزیز ما در غم همدمیم…

ادامه مطلب

سرمایه روزگارم از دست بشد

سرمایه روزگارم از دست بشد یعنی سر زلف یارم از دست بشد بس دست حنا نهادم از بهر نگار در خواب شدم نگارم از دست…

ادامه مطلب

قصه چکنم که اشتیاق تو چه کرد

قصه چکنم که اشتیاق تو چه کرد با من دل پر زرق و نفاق تو چه کرد چون زلف دراز تو شبی می باید تا…

ادامه مطلب

هر کارد که از کشته خود برگیرد

هر کارد که از کشته خود برگیرد و اندر لب و دندان چو شکر گیرد گر بار دگر بر گلوی کشته نهد از ذوق لبش…

ادامه مطلب

افسوس که اطراف گلت خار گرفت

افسوس که اطراف گلت خار گرفت زاغ آمد و لاله را بمنقار گرفت سیماب زنخدان تو آورد مداد شنگرف لب لعل تو زنگار گرفت مهستی…

ادامه مطلب

آنی که بهیچ کس تو چیزی ندهی

آنی که بهیچ کس تو چیزی ندهی صد چوب مغل خوری پشیزی ندهی سنگی که بدان روغن بزرک گیرند گر بر شکمت نهند تیزی ندهی…

ادامه مطلب

ای کرده جفا و جور آئین، بحلی

ای کرده جفا و جور آئین، بحلی و آورده بجای مهر من کین، بحلی در بندگیت هر چه بگویم خجلم وز هر چه کنی زین…

ادامه مطلب

تن زود بخواری ای جلب بنهادی

تن زود بخواری ای جلب بنهادی وز گفته خویش نیک باز استادی گفتی خسبم در آب و نم در ندهم بر خاک بخفتی و نم…

ادامه مطلب

چون خاک زمین اگر عنان کش باشی

چون خاک زمین اگر عنان کش باشی وز باد جفای دهر ناخوش باشی زنهار ز دست ناکسان آب حیات بر لب مچکان اگر در آتش…

ادامه مطلب

در دایره ایکه آمد و رفتن ماست

در دایره ایکه آمد و رفتن ماست آنرا نه بدایت نه نهایت پیداست کس می نزند در اینجهان یکدم راست کین آمدن از کجا و…

ادامه مطلب

دل بی تو، بجز خون جگر بارد، نی

دل بی تو، بجز خون جگر بارد، نی مانند تو، بی وفا فلک آرد، نی نی نی ز فلک چه عیب، تو عمر منی از…

ادامه مطلب

سهمی که مرا دلبر خباز دهد

سهمی که مرا دلبر خباز دهد نه از سر کینه از سر ناز دهد در چنگ غمش نمانده ام، همچو خمیر ترسم که بدست آتشم…

ادامه مطلب

کار از لب خشک و دیده تر بگذشت

کار از لب خشک و دیده تر بگذشت تیر ستمت ز جان و دل بر بگذشت آبیم نمود بس تنک آتش عشق چون پای بر…

ادامه مطلب

هر چند چو خاک راه خوارم گیری

هر چند چو خاک راه خوارم گیری خاک توام، ارچه خاکسارم گیری در بحر غمم ز اشک شاید که بلطف نزدیک لب آئی، بکنارم گیری…

ادامه مطلب

آن بت که رخش رشک گل یاسمن است

آن بت که رخش رشک گل یاسمن است وز غمزه شوخ فتنه مرد و زن است دیدم برهش لطیف چون آب روان آن آب روان…

ادامه مطلب

ای باد که جان فدای پیغام تو باد

ای باد که جان فدای پیغام تو باد گر بر گذری بکوی آن حور نژاد گو در سر راه «مهستی» را دیدم کز آرزوی تو…

ادامه مطلب

با خلق بداوری بود قاضی چرخ

با خلق بداوری بود قاضی چرخ وز علم و عمل بری بود قاضی چرخ بر مشته اگر می برید نیست عجب ز آنروی که مشتری…

ادامه مطلب

تا در چشمی، برفت خواب از چشمم

تا در چشمی، برفت خواب از چشمم اشکی نرود بهیچ باب از چشمم لیکن ز پی آنکه تو در چشم منی ازتری آن می چکد…

ادامه مطلب

چون پوست کشد کارد بدندان گیرد

چون پوست کشد کارد بدندان گیرد آهن ز لبش قیمت مرجان گیرد او کارد بدست خویش میزان گیرد تا جان گیرد هر آنچه با جان…

ادامه مطلب

در دل همه شرک و روی بر خاک چه سود

در دل همه شرک و روی بر خاک چه سود زهری که بجان رسید تریاک چه سود خود را بمیان خلق زاهد کردن با نفس…

ادامه مطلب

دلدار کله دوز من از روی هوس

دلدار کله دوز من از روی هوس میدوخت کلاهی ز نسیج اطلس بر هر ترکی هزار زه می گفتم با آنکه چهار ترک را یک…

ادامه مطلب

شاگرد گره زنان موی تو منم

شاگرد گره زنان موی تو منم مولای مشاطگان روی تو منم از بسکه ز دیدگان همی ریزم آب سقای مجاوران کوی تو منم مهستی گنجوی

ادامه مطلب

گفتم که مرا از نظر انداخته

گفتم که مرا از نظر انداخته گفتا که به مهر دگران ساخته گفتم که ترا شناختم بی مهری گفتا که مرا هنوز نشناخته مهستی گنجوی

ادامه مطلب

هر شب ز غمت تازه عذابی بینم

هر شب ز غمت تازه عذابی بینم در دیده بجای خواب آبی بینم وانگه که چو نرگس تو خوابم ببرد آشفته تر از زلف تو…

ادامه مطلب

آن زلف شکسته را ز رخ یکسو زن

آن زلف شکسته را ز رخ یکسو زن بر هر دو طرف مزن تو بر یکسو زن گر آتش عشق تو فتد یکسو زن یکسو…

ادامه مطلب

ای ترک پسر بحرمتت ننگریا

ای ترک پسر بحرمتت ننگریا ما را بکنار خویش در ننگریا بر بنده اگر کار چنین ننگریا ای دیده تو زار زار بر ننگریا مهستی…

ادامه مطلب

با درد تو نیست روی درمان دیدن

با درد تو نیست روی درمان دیدن دشوار بود وصل تو آسان دیدن من دوش بخواب دیده ام زلف ترا گوئی چه بود خواب پریشان…

ادامه مطلب

جانا غم دل ز بینوائی خیزد

جانا غم دل ز بینوائی خیزد وین دود ز آتش جدائی خیزد بگری مگرت روشنئی پیش آید کز گریه شمع روشنائی خیزد مهستی گنجوی

ادامه مطلب

چون ابر بنوروز رخ سبزه بشست

چون ابر بنوروز رخ سبزه بشست با باده لعل کن سر عهد درست کین سبزه که امروز تماشاگه تست فردا همه از خاک تو برخواهد…

ادامه مطلب

در سنگ اگر شوی چو پار ایساقی

در سنگ اگر شوی چو پار ایساقی بر آب اجل کنی گذار ایساقی خاکست جهان صوت بر آر ای مطرب باد است زمان باده بیار…

ادامه مطلب

دلها تو بری و قصد جانها تو کنی

دلها تو بری و قصد جانها تو کنی بر چهره ز خون دل نشانها تو کنی ما را گوئی، که عهد ما بشکستی آنها ز…

ادامه مطلب

شاها ز منت مدح و ثنا بس باشد

شاها ز منت مدح و ثنا بس باشد زین عورت بیچاره دعا بس باشد من گاو نیم نه شاخ در خورد من است ور گاو…

ادامه مطلب

گفتم می خوشگوار پیش آور زود

گفتم می خوشگوار پیش آور زود گفتا شب آدینه نخواهی آسود گفتم نه که گل سال دگر باز آید و آدینه بهر هفته یکی خواهد…

ادامه مطلب

هر گه که به زلف عنبر ترسائی

هر گه که به زلف عنبر ترسائی بینمت کز او تازه شود ترسائی تو پای ز هفت چرخ برتر، سائی چونست که نزد بنده ای…

ادامه مطلب

آن تازه گلم من که نباشد خارش

آن تازه گلم من که نباشد خارش با بلبل خوشگوی بود غمخوارش بازی که سر دست شهان جایش بود در دام تو افتاد نکو میدارش…

ادامه مطلب

ای تنگ شکر چون دهن تنگت نی

ای تنگ شکر چون دهن تنگت نی رخساره گل چون رخ گلرنگت نی از تیر مژه این دل صد پاره من میدوز و ز پاره…

ادامه مطلب