ای دل تو اگر مست نه ای هشیاری

ای دل تو اگر مست نه ای هشیاری ز آن پیش که بگذرد جهان بگذاری کم خسب به وقت صبح کاندر پی تست خوابی که…

ادامه مطلب

ما شیر و می عشق تو با هم خوردیم

ما شیر و می عشق تو با هم خوردیم با عشق تو در طفولیت خو کردیم نی نی غلطم چه جای این است که ما…

ادامه مطلب

عشاق که آفتاب عالم‌تابند

عشاق که آفتاب عالم‌تابند در دیده کشند خاک من گر یابند شد دشمن من ز جهل آن مشتی دون چون شب‌پرگان که دشمن آفتابند نجم…

ادامه مطلب

دل قبلهٔ جان جمال روی تو کند

دل قبلهٔ جان جمال روی تو کند جان از دو جهان روی به سوی تو کند در دیده و جان مردمک دیده و دل خاک…

ادامه مطلب

تا بر سر ما سایهٔ شاهنشه ماست

تا بر سر ما سایهٔ شاهنشه ماست کونین غلام و چاکر درگه ماست گلزار بهشت و حور خار ره ماست زیراک برون کون منزلگه ماست…

ادامه مطلب

ای شمع بخیره چند بر خود خندی

ای شمع بخیره چند بر خود خندی تو سوز دل مرا کجا مانندی؟ فرق است میان سوز کز جان خیزد تا آنچه به ریسمانش بر…

ادامه مطلب

ما مست ز بادهٔ الستیم هنوز

ما مست ز بادهٔ الستیم هنوز وز عهده الست باز مستیم هنوز در صومعه با سجاده و مصحف و ورد دردی کش و رند و…

ادامه مطلب

عشاق تو از الست مست آمده اند

عشاق تو از الست مست آمده اند سر مست ز بادهٔ الست آمده اند می می نوشند و پند می ننیوشند کایشان ز الست می…

ادامه مطلب

درد دل خسته دردمندان دانند

درد دل خسته دردمندان دانند نه خوش منشان و خیره خندان دانند از سر قلندری تو گر محرومی سری است در آن شیوه که رندان…

ادامه مطلب

بازی بودم پریده از عالم ناز

بازی بودم پریده از عالم ناز تابوک برم ز شیب صیدی به فراز اینجا چو نیافتم کسی محرم راز ز آن در که درآمدم بدر…

ادامه مطلب

ای دل بیدل به نزد آن دلبر رو

ای دل بیدل به نزد آن دلبر رو در بارگه وصال او بی سر رو پنهان ز همه خلق چو رفتی به درش خود را…

ادامه مطلب

گه هشیارم ز باده گاهی مستم

گه هشیارم ز باده گاهی مستم گاهی چو فلک بلند و گاهی پستم گه مومن کعبه ام گهی کافر دیر من ز آن خود آن…

ادامه مطلب

عشاق ترا هشت بهشت تنگ آید

عشاق ترا هشت بهشت تنگ آید وز هر چه بدون تست شان ننگ آید اندر دهن دوزخ از آن سنگ آید کز پرتو نار نور…

ادامه مطلب

درد تو ز هر محتضری خالی نیست

درد تو ز هر محتضری خالی نیست لطف تو ز هر بیخبری خالی نیست هر چند که در خلق جهان می نگرم سودای تو از…

ادامه مطلب

با یار نواز غم کهن باید گفت

با یار نواز غم کهن باید گفت لابد به زبان او سخن باید گفت لا تفعل و افعل نکند چندان سود چون با عجمی کن…

ادامه مطلب

ای حسن ترا به عشق لایق چو منی

ای حسن ترا به عشق لایق چو منی در عشق تو کم فتاد لایق و منی تا چشم جهان چشمهٔ خورشید شدست معشوقه چو تو…

ادامه مطلب

ما را نه خراسان نه عراق است مراد

ما را نه خراسان نه عراق است مراد وز یار نه وصل و نه فراق است مراد با هیچ مراد جفت نتوانم شد طاقم ز…

ادامه مطلب

عاقل به چه امید درین شوم سرای

عاقل به چه امید درین شوم سرای بر دولت او دل نهد از بهر خدای چون راست که خواهد که نشیند از پای گیرد اجلش…

ادامه مطلب

در عشق توام جهان سرایی تنگ است

در عشق توام جهان سرایی تنگ است همچون چشمت دلم فضایی تنگ است ای در دل من ساخته منزلگه خویش معذور همی دار که جایی…

ادامه مطلب

تا باغم عشق تو هم آواز شدم

تا باغم عشق تو هم آواز شدم صد باره زیادت به عدم باز شدم ز آن سوی عدم نیز بسی پیمودم «رازی» بودم کنون همه…

ادامه مطلب

ای دل این ره به قیل و قالت ندهند

ای دل این ره به قیل و قالت ندهند جز بر در نیستی وصالت ندهند و آنگاه در آن هوا که مرغان ویند تا با…

ادامه مطلب

ماییم ز خود وجود پرداختگان

ماییم ز خود وجود پرداختگان و آتش به وجود خود در انداختگان پیش رخ چون شمع تو شبهای وصال پروانه صفت وجود خود باختگان. نجم…

ادامه مطلب

صحرا به گل و لاله بیاراسته‌اند

صحرا به گل و لاله بیاراسته‌اند در عیش فزوده و ز غم کاسته‌اند در خاک عروسان چمن خفته بدند امروز قیامت است برخاسته‌اند نجم الدین…

ادامه مطلب

در عشق تو شادی و غمم هیچ نماند

در عشق تو شادی و غمم هیچ نماند با وصل تو سور و ماتمم هیچ نماند یک نور تجلی توام کرد چنان کز نیک و…

ادامه مطلب

با عشق جمال ما اگر همنفسی

با عشق جمال ما اگر همنفسی یک حرف بس است اگر برین در تو کسی تا با تو تویی تست در ما نرسی در ما…

ادامه مطلب

ای پیر مغان می مغانی درده

ای پیر مغان می مغانی درده و آن جام گران خسروانی درده حیف است که باده و میش می خوانند آن مایهٔ آب زندگانی درده….

ادامه مطلب

گفتم که زد این چنین دم سرد که من؟

گفتم که زد این چنین دم سرد که من؟ بلبل ز درخت سر فرو کرد که: من! گفتم: به شب این غصه کسی خورد که…

ادامه مطلب

عشاق که ماه عالم جاویدند

عشاق که ماه عالم جاویدند مانندهٔ من شوند در امیدند گشتند مرا دشمن ازین مشتی دون چون شبپرگان که دشمن خورشیدند نجم الدین رازی

ادامه مطلب

دل کرد بسی نگاه در دفتر عشق

دل کرد بسی نگاه در دفتر عشق جز دوست ندید هیچ را در خور عشق چندان که رخت حسن نهد بر سر عشق بیچاره دلم…

ادامه مطلب

بازی که همی دست ملک را شاید

بازی که همی دست ملک را شاید منقار به مردار کجا آلاید بر دست ملک نشیند آزاد ز خویش در بند اشاراتی که او فرماید…

ادامه مطلب

ای آنکه نشسته اید پیرامن شمع

ای آنکه نشسته اید پیرامن شمع قانع گشته به خوشه از خرمن شمع پروانه صفت نهید جان بر کف دست تابوک کنید دست در گردن…

ادامه مطلب

گر روز پسین چراغ عهدم نکشی

گر روز پسین چراغ عهدم نکشی جانی بدهم به راحت و خوش منشی ور جامهٔ اسلام ز من بر نکشی مرگی که در اسلام بود…

ادامه مطلب

شمع است رخ خوب تو پروانه منم

شمع است رخ خوب تو پروانه منم دل خویش غمان تست بیگانه منم زنجیر سر زلف که بر گردن تست بر گردن بنده نه که…

ادامه مطلب

در دام میا که مرغ این دانه نه ای

در دام میا که مرغ این دانه نه ای در شمع میاز چونکه پروانه نه ای دیوانه کسی بود که گردد بر ما کم گرد…

ادامه مطلب

با روی تو روی کفر و ایمان بنماند

با روی تو روی کفر و ایمان بنماند با نور تجلیت دل و جان بنماند چون مایی ما ز ما تجلی بستد امید وصال و…

ادامه مطلب

آن روز که کار وصل را ساز آید

آن روز که کار وصل را ساز آید وین مرغ ازین قفص به پرواز آید از شه چو صفیر «ارجعی» روح شنید پرواز کنان به…

ادامه مطلب