اکنون که رخت جان جهانی بربود

اکنون که رخت جان جهانی بربود در خانه نشستنت کجا دارد سود آن روز که مه شدی نمیدانستی کانگشت نمای عالمی خواهی بود

ادامه مطلب

از نوح سفینه ایست میراث نجات

از نوح سفینه ایست میراث نجات گردان و روان میانهٔ بحر حیات اندر دل از آن بحر برسته است نبات اما چون دل نه نقش…

ادامه مطلب

از عشق تو من بلند قد می‌گردم

از عشق تو من بلند قد می‌گردم وز شوق تو من یکی به صد می‌گردم گویند مرا بگرد او می‌گردی ای بیخبران بگرد خود میگردم

ادامه مطلب

از دیدهٔ کژ دلبر رعنا را چه

از دیدهٔ کژ دلبر رعنا را چه وز بدنامی عاشق شیدا را چه ما در ره عشق چست و چالاک شویم ور زانکه خری لنگ…

ادامه مطلب

از حاصل کار این جهانی کردن

از حاصل کار این جهانی کردن میکن ز بهی آنچه توانی کردن زیرا همه عمرت بدمی موقوفست پیداست به یک دم چه توانی کردن

ادامه مطلب

ای موسی ما به طور سینا رفتی

ای موسی ما به طور سینا رفتی وز ظاهر ما و باطن ما رفتی تو سرد نگشته‌ای از آن گرمیها چون سرد شوی که سوی…

ادامه مطلب

ای یار که نیست همچو تو یار مخسب

ای یار که نیست همچو تو یار مخسب وی آنکه ز تو راست شود کار مخسب امشب ز تو صد شمع بخواهد افروخت زنهار تو…

ادامه مطلب

این سر که در این سینهٔ ما میگردد

این سر که در این سینهٔ ما میگردد از گردش او چرخ دو تا میگردد نی سر داند ز پای و نی پای از سر…

ادامه مطلب

این مست به باده‌ای دگر می‌گردد

این مست به باده‌ای دگر می‌گردد قرابه تهی گشت و بسر می‌گردد ای محتسب این مست مرا دره مزن هرچند ز پیش مست‌تر می‌گردد

ادامه مطلب

آن پیش روی که جان او پیش صف است

آن پیش روی که جان او پیش صف است داند که تو بحری و جهان همچو کفست بی‌دف و نیی، رقص کند عاشق تو امشب…

ادامه مطلب

با ما چه نه‌ای مشو رفیق اوباش

با ما چه نه‌ای مشو رفیق اوباش کاول قدمت دمند و آخر پرخاش گل باش و بهر سخن که خواهی میخند مرد سره باش و…

ادامه مطلب

بار دگر این خسته جگر باز آمد

بار دگر این خسته جگر باز آمد بیچاره به پا رفت و به سرباز آمد از شوق تو بر مثال جانهای شریف سوی ملک از…

ادامه مطلب

بخروشیدم گفت خموشت خواهم

بخروشیدم گفت خموشت خواهم خاموش شدم گفت خروشت خواهم برجوشیدم گفت که نی ساکن باش ساکن گشتم گفت بجوشت خواهم

ادامه مطلب

بر گرد جهان این دل آوارهٔ من

بر گرد جهان این دل آوارهٔ من بسیار سفر کرد پی چارهٔ من وان آب حیات خوش و خوشخوارهٔ من جوشید و برآمد ز دل…

ادامه مطلب

برزن به سبوی صحبت نادان سنگ

برزن به سبوی صحبت نادان سنگ بر دامن زیرکان عالم زن چنگ با نااهلان مکن تو یک لحظه درنگ آیینه چو در آب نهی گیرد…

ادامه مطلب

بیت و غزل و شعر مرا آب ببرد

بیت و غزل و شعر مرا آب ببرد رختی که نداشتیم سیلاب ببرد نیک و بد زهد و پارسائیرا مهتاب بداد و باز مهتاب ببرد

ادامه مطلب

بیرون ز جهان و جان یکی دایهٔ ماست

بیرون ز جهان و جان یکی دایهٔ ماست دانستن او نه درخور پایهٔ ماست در معرفتش همین قدر دانم ما سایه اوئیم و جهان سایه…

ادامه مطلب

بیگاه شد وز بیگهی من شادم

بیگاه شد وز بیگهی من شادم امشب قنق است یار فرخ‌زادم روز و شب دیگر است در عشق مرا من زین شب و زین روز…

ادامه مطلب

پیش آی خیال او که شوری داری

پیش آی خیال او که شوری داری بر دیدهٔ من نشین که نوری داری در طالع خود ز زهره سوری داری در سینه چو داود…

ادامه مطلب

تا پردهٔ عاشقانه بشناخته‌ایم

تا پردهٔ عاشقانه بشناخته‌ایم از روی طرب پرده برانداختیم با مطرب عشق چنگ خود در زده‌ایم همچون دف و نای هردو در ساخته‌ایم

ادامه مطلب

تا در طلب مات همی کام بود

تا در طلب مات همی کام بود هر دم که برون ز ما زنی دام بود آن دل که در او عشق دلارام بود گر…

ادامه مطلب

تا عرش ز سودای رخش ولوله‌هاست

تا عرش ز سودای رخش ولوله‌هاست در سینه ز بازار رخش غلغله‌هاست از بادهٔ او بر کف جان بلبله‌هاست در گردن دل ز زلف او…

ادامه مطلب

تنها نه همین خنده و سیماش خوشست

تنها نه همین خنده و سیماش خوشست خشم و سقط و طعنه و صفراش خوشست سر خواستهٔ گر بدهم یا ندهم سر را محلی نیست…

ادامه مطلب

توبه کردم که تا جانم برجاست

توبه کردم که تا جانم برجاست من کج نروم نگردم از سیرت راست چندانکه نظر همی کنم از چپ و راست جمله چپ و راست…

ادامه مطلب

جان و سر آن یار که او پرده‌در است

جان و سر آن یار که او پرده‌در است این حلقهٔ در بزن که در پرده‌در است گر پرده‌در است یار و گر پرده‌در است…

ادامه مطلب

جز بادهٔ لعل لامکان یاد مکن

جز بادهٔ لعل لامکان یاد مکن آنرا بنگر از این و آن یاد مکن گر جان داری از این جهان یاد مکن مستی خواهی ز…

ادامه مطلب

چشم مستت ز عادت خماری

چشم مستت ز عادت خماری افغان که نهاد رسم تنها خواری چون می مددیست ای بخیلیت چراست می می نخوری و شیره می‌افشاری

ادامه مطلب

چون جمله خطا کنم صوابم تو بسی

چون جمله خطا کنم صوابم تو بسی مقصود از این عمر خرابم تو بسی من میدانم که چون بخواهم رفتن پرسند چه کرده‌ای جوابم تو…

ادامه مطلب

چون شاه جهان نیست کسی در دو جهان

چون شاه جهان نیست کسی در دو جهان نی زیر و نه بالا و نه پیدا و نهان هر تیر که جست از آن سخت…

ادامه مطلب

چونی که ترش مگر شکربارت نیست

چونی که ترش مگر شکربارت نیست یا هست شکر ولی خریدارت نیست یا کار نمیدانی و سرگشته شدی یا میدانی ز کاسدی کارت نیست

ادامه مطلب

خائیدن آن لب که چشیدی شکرش

خائیدن آن لب که چشیدی شکرش مالیدن دستی که کشیدی بسرش نگذارد آنکه او به جان و جگرش آب حیوان همی رسد از اثرش

ادامه مطلب

خود راز چنین لطف چه مانع باشیم

خود راز چنین لطف چه مانع باشیم چون صنع حقیم پیش صانع باشیم در مطبخ چرخ کاسه‌ها زرین‌اند حاشا که به آب گرم قانع باشیم

ادامه مطلب

خیزید که تا بر شب مهتاب زنیم

خیزید که تا بر شب مهتاب زنیم بر باغ گل و نرگس بیخواب زنیم کشتی دو سه ماه بر سر یخ راندیم وقت است برادران…

ادامه مطلب

در باغ شدم صبوح و گل می‌چیدم

در باغ شدم صبوح و گل می‌چیدم وز دیدن باغبان همی ترسیدم شیرین سخنی ز باغبان بشنیدم گل را چه محل که باغ را بخشیدم

ادامه مطلب

در چشم منست ابروی همچو کمان

در چشم منست ابروی همچو کمان من روح سپر کرده و او تیر زنان چون زخم رسید زخم از پرده دران او نازکنان کنار و…

ادامه مطلب

در دل نگذارمت که افگار شوی

در دل نگذارمت که افگار شوی در دیده ندارمت که بس خار شوی در جان کنمت جای نه در دیده و دل تا در نفس…

ادامه مطلب

در عالم حسن اینت سلطان که توئی

در عالم حسن اینت سلطان که توئی در خطهٔ لطف شهره برهان که توئی در قالب عاشقان بی‌جان گشته انصاف بدادیم زهی جان که توئی

ادامه مطلب

در عشق موافقت بود چون جانی

در عشق موافقت بود چون جانی در مذهب هر ظریف معنی دانی از سی و دو دندان چو یکی گشت دراز بی‌دندان شد از چنان…

ادامه مطلب

در مجلس سلطان بشکستم جامش

در مجلس سلطان بشکستم جامش تا جنگ شود بشنوم آن دشنامش والله که چنان فتاده‌ام در دامش کز پختهٔ او نمی‌شناسم خامش

ادامه مطلب

درنه قدمی که چشمه حیوانست

درنه قدمی که چشمه حیوانست میگرد چو چرخ تا مهت گرانست جانیست ترا بگرد حضرت گردان این جان گردان ز گردش آن جانست

ادامه مطلب

دل با هوس تو زاد و بودی دارد

دل با هوس تو زاد و بودی دارد با سایهٔ تو گفت و شنودی دارد لاحول همی کنم ولیکن لاحول در عشق گمان مکن که…

ادامه مطلب

دل کیست همه کار و گیائیش توئی

دل کیست همه کار و گیائیش توئی نیک و بد و کفر و پارسائیش توئی گفتم که برو مرا همین خواهی گفت سرگشته من از…

ادامه مطلب

دلدار مرا گفت ز هر دلداری

دلدار مرا گفت ز هر دلداری گر بوسه خری بوسه ز من خر باری گفتم که به زر گفت که زر را چکنم گفتم که…

ادامه مطلب

با دل گفتم عشق تو آغاز مکن

با دل گفتم عشق تو آغاز مکن بازم در صد محنت و غم باز مکن دل تیره‌گیی کرد و بگفت ای سره مرد معشوق شگرفست…

ادامه مطلب

دوش آن بت من همچو مه گردون بود

دوش آن بت من همچو مه گردون بود نی نی که به حسن از آفتاب افزون بود از دایرهٔ خیال ما بیرون بود دانم که…

ادامه مطلب

دیدم رخت از غم سر موئیم نماند

دیدم رخت از غم سر موئیم نماند جز بندگی روی تو روئیم نماند با دل گفتم که آرزوئی در خواه دل گفت که هیچ آرزوئیم…

ادامه مطلب

رفتی و ز رفتن تو من خون گریم

رفتی و ز رفتن تو من خون گریم وز غصهٔ افزون تو افزون گریم نی خود چو تو رفتی ز پیت دیده برفت چون دیده…

ادامه مطلب

روزی ترش است و دیدهٔ ابرتر است

روزی ترش است و دیدهٔ ابرتر است این گریه برای خندهٔ برگ و بر است آن بازی کودکان و خندید نشان از گریهٔ مادر است…

ادامه مطلب

زان خسرو جان تو مهر شاهی بستان

زان خسرو جان تو مهر شاهی بستان وانگاه ز ماه تا به ماهی بستان ای آنکه مراغه می‌کنی و از حیرت تبریز بگوی و هرچه…

ادامه مطلب

زلف تو که یکروزم از او روشن نه

زلف تو که یکروزم از او روشن نه با خاک برآورد سرو با من نه با هرچه درآرد سر او زنده شود کانجا همه جانست…

ادامه مطلب