چشمی که نظر بدان گل و لاله کند

چشمی که نظر بدان گل و لاله کند این گنبد چرخ را پر از ناله کند میهای هزارساله هرگز نکنند دیوانگیی که عشق یکساله کند

ادامه مطلب

چون بنده نه‌ای ندای شاهی میزن

چون بنده نه‌ای ندای شاهی میزن تیر نظر آنچنانکه خواهی میزن چون از خود و غیر خود مسلم گشتی بی‌خود بنشین کوس الهی میزن

ادامه مطلب

چون شب بر من زنان و گویان آئی

چون شب بر من زنان و گویان آئی در نیم شبی صبح طرب بنمائی زلف شب را گره گره بگشائی چشمت مرسا که سخت بی‌همتائی

ادامه مطلب

حاشا که به عالم از تو خوشتر یاریست

حاشا که به عالم از تو خوشتر یاریست یا خوبتر از دیدن رویت کاریست اندر دو جهان دلبر و یارم تو بسی هم پرتو تست…

ادامه مطلب

خواب آمد و در چشم نبد موضع خواب

خواب آمد و در چشم نبد موضع خواب زیرا ز تو چشم بود پرآتش و آب شد جانب دل دیدددلی چون سیماب شد جانب تن…

ادامه مطلب

خورشید که باشد که بروی تو رسد

خورشید که باشد که بروی تو رسد یا باد سبک سر که به موی تو رسد عقلی که کند خواجه گهی شهر وجود دیوانه شود…

ادامه مطلب

دامان جلال تو ز دستم نشود

دامان جلال تو ز دستم نشود سودای تو از دماغ مستم نشود گوئیکه مرا چنانکه هستی بنمای گر بنمایم چنانکه هستم نشود

ادامه مطلب

در بحر خیال غرقهٔ گردابم

در بحر خیال غرقهٔ گردابم نی بلکه به بحر میکشد سیلابم ای دیده نمی‌خواب من بندهٔ آنک در خواب بدانست که من در خوابم

ادامه مطلب

در چشم منی و گرنه بینا کیمی

در چشم منی و گرنه بینا کیمی در مغز منی و گرنه شیدا کیمی آنجا که نمی‌دانم آنجای کجاست گر عشق تو نیستی من آنجا…

ادامه مطلب

در دیدهٔ ما نگر جمال حق بین

در دیدهٔ ما نگر جمال حق بین کاین عین حقیقت است و انوار یقین حق نیز جمال خویش در ما بیند وین فاش مکن که…

ادامه مطلب

در عالم گل گنج نهانی مائیم

در عالم گل گنج نهانی مائیم دارندهٔ ملک جاودانی مائیم چون از ظلمات آب و گل بگذشتیم هم خضر و هم آب زندگانی مائیم

ادامه مطلب

در عشق هزار جان و دل بس نکند

در عشق هزار جان و دل بس نکند دل خود چه بود حدیث جان کس نکند این راه کسی رود که در هر قدمی صد…

ادامه مطلب

در معنی هست و در عیان نیست که دید

در معنی هست و در عیان نیست که دید در دل پیدا و در زبان نیست که دید هستی جهان و در جهان نیست که…

ادامه مطلب

درویشی و عاشقی به هم سلطانیست

درویشی و عاشقی به هم سلطانیست گنجست غم عشق ولی پنهانیست ویران کردم بدست خود خانهٔ دل چون دانستم که گنج در ویرانیست

ادامه مطلب

دل برد ز من دوش به صد عشق و فسون

دل برد ز من دوش به صد عشق و فسون بشکافت و بدید پر زخون بود درون فرمود در آتشش نهادن حالی یعنی که نپخته…

ادامه مطلب

دل گفت مرا بگو کرا می‌جوئی

دل گفت مرا بگو کرا می‌جوئی بر گرد جهان خیره چرا می‌پوئی گفتم که برو مرا همین خواهی گفت سرگشته من از توام مرا می‌گوئی

ادامه مطلب

دلدار مرا وعده دهد نشنومش

دلدار مرا وعده دهد نشنومش بر مصحف اگر دست نهد نشنومش گوید والله که نشنوی نشنومت خواهد که به اینها بجهد نشنومش

ادامه مطلب

با روی تو هیچکس ز باغ اندیشد

با روی تو هیچکس ز باغ اندیشد با عشق تو از شمع و چراغ اندیشد گویند که قوت دماغ از خوابست عاشق کی شد که…

ادامه مطلب

دوشست دیدم یار جدائی جویان

دوشست دیدم یار جدائی جویان با من به جفا و کین جدا شو گریان امروز چنانم که جدا گشته ز جان رخسارهٔ خود به خون…

ادامه مطلب

دیدم رویت بتا تو روپوش مکن

دیدم رویت بتا تو روپوش مکن پنهانی ما تو باده‌ها نوش مکن هر چند دراز کرده بد گوی زبان ای چشم و چراغ عاشقان گوش…

ادامه مطلب

رفتم به طبیب و گفتم ای زین‌الدین

رفتم به طبیب و گفتم ای زین‌الدین این نبض مرا بگیر و قاروره ببین گفتا با دست با جنون گشته قرین گفتم هله تا باد…

ادامه مطلب

روزی که خیال دلستان رقص کند

روزی که خیال دلستان رقص کند یک جان چکند که صد جهان رقص کند هر پرده که میزنند در خانهٔ دل مسکنی تن بینوا همان…

ادامه مطلب

زان رونق هر سماع آواز دف است

زان رونق هر سماع آواز دف است زانست که دف زخم وستم را هدف است می‌گوید دف که آنکسی دست ببرد کاین زخم پیاپی دل…

ادامه مطلب

زنهار دلا به خود مده ره غم را

زنهار دلا به خود مده ره غم را مگزین به جهان صحبت نامحرم را با تره و نانی چو قناعت کردی چون تره مسنج سبلت…

ادامه مطلب

سرسبزی باغ و گلشن و شمشادی

سرسبزی باغ و گلشن و شمشادی رقاص کن دلی و اصل شادی ای آنکه هزار مرده را جان دادی شاگرد تو می‌شوم که بس استادی

ادامه مطلب

سوز دل عاشقان شررها دارد

سوز دل عاشقان شررها دارد درد دل بی‌دلان اثرها دارد نشنیدستی که آه دلسوختگان بر حضرت رحمت گذرها دارد

ادامه مطلب

شاهیست که تو هرچه بپوشی داند

شاهیست که تو هرچه بپوشی داند بی‌کام و زبان گر بخروشی داند هر کس هوس سخن فروشی داند من بندهٔ آنم که خموشی داند

ادامه مطلب

شمع ازلست عالم افروزی من

شمع ازلست عالم افروزی من زان شاهد اعظم است پیروزی من بی‌شاهد و شمع ازل چون باشم آری چکنم چو این بود روزی من

ادامه مطلب

صد سال بقای آن بت مهوش باد

صد سال بقای آن بت مهوش باد تیر غم او دل من ترکش باد بر خاک درش بمرد خوش خوش دل من یارب که دعا…

ادامه مطلب

عاشق که تواضع ننماید چکند

عاشق که تواضع ننماید چکند شبها که بکوی تو نیاید چکند گر بوسه زند زلف ترا تیره مشو دیوانه که زنجیر نخاید چکند

ادامه مطلب

عشق آن نبود که هر زمان برخیزی

عشق آن نبود که هر زمان برخیزی وز زیر دو پای خویش گردانگیزی عشق آن باشد که چون درآئی به سماع جان در بازی وز…

ادامه مطلب

عشقی به کمال و دلربائی به جمال

عشقی به کمال و دلربائی به جمال دل بر سخنو زبان ز گفتن شده لال زین نادره‌تر کجا بود هرگز حال من تشنه و پیش…

ادامه مطلب

عید آمد و عیدانه جمال سلطان

عید آمد و عیدانه جمال سلطان عیدانه که دیده است چنین در دو جهان عید این بود و هزار عید ای دل و جان کان…

ادامه مطلب

قاصد پی اینکه بنده خندان نشود

قاصد پی اینکه بنده خندان نشود پنهان مکن از بنده که پنهان نشود گر بر در باغی بنویسی زندان باغ از پی آن نوشته زندان…

ادامه مطلب

کوچک بودن بزرگ را کوچک نیست

کوچک بودن بزرگ را کوچک نیست هم کودکی از کمال خیزد شک نیست گر زانکه پدر حدیث کودک گوید عاقل داند که آن پدر کودک…

ادامه مطلب

گر با دل و دنده هیچ کارم افتد

گر با دل و دنده هیچ کارم افتد در وقت وصال آن نگارم افتد خون دل ز آب دیده زان میبارم تا آن دل و…

ادامه مطلب

گر حلقهٔ آن زلف چو شستت نگرفت

گر حلقهٔ آن زلف چو شستت نگرفت تا باده از آن دو چشم مستت نگرفت می طعنه زنند دشمنانم شب و روز کز پای درآمدی…

ادامه مطلب

گر دریائی ماهی دریای توام

گر دریائی ماهی دریای توام ور صحرائی آهوی صحرای توام در من می‌دم بندهٔ دمهای توام سرنای تو سرنای تو سرنای توام

ادامه مطلب

گر قدر کمال خویش بشناختمی

گر قدر کمال خویش بشناختمی دامان خود از خاک بپرداختمی خالی و سبک بر آسمان تاختمی سر بر فلک نهم برافراختمی

ادامه مطلب

گر من مستم ز روی بدکرداری

گر من مستم ز روی بدکرداری ای خواجه برو تو عاقل و هشیاری تو غره به طاعتی و طاعت داری این آن سر پل نیست…

ادامه مطلب

گفتا بجهم همچو کبوتر ز کفت

گفتا بجهم همچو کبوتر ز کفت گفت ار بجهی کند غمم مستخفت گفتم که شدم خوار و زبون و تلفت گفت از تلف منست عزو…

ادامه مطلب

گفتم دل و دین بر سر کارت کردم

گفتم دل و دین بر سر کارت کردم هر چیز که داشتم نثارت کردم گفتا تو که باشی که کنی یا نکنی آن من بودم…

ادامه مطلب

گفتم که کجا بود مها خانهٔ تو

گفتم که کجا بود مها خانهٔ تو گفتا که دل خراب مستانهٔ تو من خورشیدم درون ویرانه روم ای مست، خراب باد کاشانهٔ تو

ادامه مطلب

گنجیست نهانه در زمین پوشیده

گنجیست نهانه در زمین پوشیده از ملت کفر و اهل دین پوشیده دیدم که عشق است یقین پوشیده گشتیم برهنه از چنین پوشیده

ادامه مطلب

گویند که عشق بانگ و نامست دروغ

گویند که عشق بانگ و نامست دروغ گویند امید عشق خامست دروغ کیوان سعادت بر ما در جانست گویند فراز هفت بامست دروغ

ادامه مطلب

لطفی که مرا شبانه اندوخته‌ای

لطفی که مرا شبانه اندوخته‌ای امروز چو زلف خود پس انداخته‌ای چشم توز می مست و من از چشم تو مست زان مست بدین مست…

ادامه مطلب

ما را بس و ما را بس و ما بس کردیم

ما را بس و ما را بس و ما بس کردیم ما پشت بروی یار ناکس کردیم مردار همه نثار کرکس کردیم در قبلهٔ تو…

ادامه مطلب

مانند قلم سپید کار سیهم

مانند قلم سپید کار سیهم گر همچو قلم سرم بری سر ننهم چون سر خواهم به ترک سر خواهم گفت چون با سر خود ز…

ادامه مطلب

مائیم که دل ز جسم و جوهر کندیم

مائیم که دل ز جسم و جوهر کندیم مهر از فلک و جهان اغبر کندیم از کبر جهان سبال خود میمالید از دولت دل سبلت…

ادامه مطلب

مرغان رفتند بر سلیمان بخروش

مرغان رفتند بر سلیمان بخروش کاین بلبل را چرا نمی‌مالی گوش بلبل گفتا به خون ما در بمجوش سه ماه سخن گویم و نه ماه…

ادامه مطلب