ای گرسنهٔ وصل تو سیران جهان

ای گرسنهٔ وصل تو سیران جهان لرزان ز فراق تو دلیران جهان با چشم تو آهوان چه دارند به دست ای زلف تو پای‌بند شیران…

ادامه مطلب

ای عشق خوشی چه خوش که از خوش خوشتر

ای عشق خوشی چه خوش که از خوش خوشتر آتش به من اندر زن کاتش خوشتر هر شش جهت از عشق خوش‌آباد شدست با این…

ادامه مطلب

ای صاف که می شور و چنین می‌گردی

ای صاف که می شور و چنین می‌گردی بنشین و مگرد اگر چنین می‌گردی … تو بر قدم باز پسین می‌گردی

ادامه مطلب

ای ساقی جان مطرب ما را چه شده است

ای ساقی جان مطرب ما را چه شده است چون می‌نزند رهی ره او که زده است او میداند که عشق را نیک و بد…

ادامه مطلب

ای رفته ز یاران تو به یک گوشه کران

ای رفته ز یاران تو به یک گوشه کران فریاد تو از خوی بد و بار گران گر شیر نری چه می‌گریزی ز نران ور…

ادامه مطلب

ای دل، اثر صبح، گه شام که دید

ای دل، اثر صبح، گه شام که دید یک عاشق صادق نکونام که دید فریاد همی زنی که من سوخته‌ام فریاد مکن، سوختهٔ خام که…

ادامه مطلب

ای دل تا ریش و خسته میدارندت

ای دل تا ریش و خسته میدارندت دیوانه و پای بسته میدارندت مانندهٔ دانه‌ای که مغزی داری پیوسته از آن شکسته میدارندت

ادامه مطلب

ای در دو جهان یگانه تعجیل مکن

ای در دو جهان یگانه تعجیل مکن در رفتن چون زمانه تعجیل مکن مگریز سوی کرانه تعجیل مکن از خانهٔ ما به خانه تعجیل مکن

ادامه مطلب

ای خواب مرا بسته و مدفون کرده

ای خواب مرا بسته و مدفون کرده شب را و مرا بی‌خود و مجنون کرده جان را به فسون گرم از تن برده دل را…

ادامه مطلب

ای جان خبرت هست که جانان تو کیست

ای جان خبرت هست که جانان تو کیست وی دل خبرت هست که مهمان تو کیست ای تن که بهر حیله رهی میجوئی او میکشدت…

ادامه مطلب

ای بی‌ادبانه من ز تو نالیده

ای بی‌ادبانه من ز تو نالیده غیرت بشنیده گوش من مالیده جایی بروم ناله کن دزدیده آنجا که نه دل بوی برد نی دیده

ادامه مطلب

ای اهل مناجات که در محرابید

ای اهل مناجات که در محرابید منزل دور است یک زمان بشتابید وی اهل خرابات که در غرقابید صد قافله بگذشت و شما در خوابید

ادامه مطلب

ای آنکه ز خاک تیره نطعی سازی

ای آنکه ز خاک تیره نطعی سازی هر لحظه بر او نقش دگر اندازی گه مات شوی و گه بداری ماتم احسنت زهی صنعت با…

ادامه مطلب

ای آنکه به جان این جهانی زنده

ای آنکه به جان این جهانی زنده شرمت بادا چرا چنانی زنده بی‌عشق مباش تا نباشی مرده در عشق بمیر تا بمانی زنده

ادامه مطلب

اول که رخم زرد و دلم پرخون بود

اول که رخم زرد و دلم پرخون بود هم خرقه و همراه دلم مجنون بود آن صورت و آن قاعده تا اکنون بود کاری آمد…

ادامه مطلب

آنها که شب و روز ترا بر اثرند

آنها که شب و روز ترا بر اثرند صیاد نهانند ولی مختصرند با هر که بسازی تو از آنت ببرند گر خود نروی کشان کشانت…

ادامه مطلب

آنکس که ترا بدید ای خوب اخلاق

آنکس که ترا بدید ای خوب اخلاق در حال دهد کون و مکان را سه طلاق مه را چه طراوت و زحل را چه محل…

ادامه مطلب

اندر ره فقر دیده نادیده کنند

اندر ره فقر دیده نادیده کنند هرچه آن نه حدیث تست نشنیده کنند خاک در آن باش که شاهان جهان خاک قدمش چو سرمه در…

ادامه مطلب

آن وقت که بحر کل شود ذات مرا

آن وقت که بحر کل شود ذات مرا روشن گردد جمال ذرات مرا زان می‌سوزم چو شمع تا در ره عشق یک وقت شود جمله…

ادامه مطلب

آن کس که مرا به صدق اقرار کند

آن کس که مرا به صدق اقرار کند چون لعبتگان مرا به بازار کند بیزارم از آن کار و نیم بازاری من بندهٔ آن کسم…

ادامه مطلب

آن عشق که برق و بوش تا فرق رسید

آن عشق که برق و بوش تا فرق رسید مالم همه خورد و کار با دلق رسید آبی که از آن دامن خود میچیدم اکنون…

ادامه مطلب

آن روز که عشق با دلم بستیزد

آن روز که عشق با دلم بستیزد جان پای برهنه از میان بگریزد دیوانه کسی که عاقلم پندارد عاقل مردی که او ز من پرهیزد

ادامه مطلب

آن را که به علم و عقل افراشته‌اند

آن را که به علم و عقل افراشته‌اند او را به حساب روزی انگاشته‌اند وان را که سر از عقل تهی داشته‌اند از مال به…

ادامه مطلب

از بسکه فساد و ابلهی زاد از من

از بسکه فساد و ابلهی زاد از من در عمر کسی نگشت دلشاد از من من طالب داد و جمله بیداد از من فریاد من…

ادامه مطلب

آبی که از این دیده چو خون میریزد

آبی که از این دیده چو خون میریزد خونیست بیا ببین که چون میریزد پیداست که خون من چه برداشت کند دل می‌خورد و دیده…

ادامه مطلب

امشب که حریف دلبر دلداریم

امشب که حریف دلبر دلداریم یارب که چها در دل و در سر داریم یک لحظه گل از چمن همی افشانیم یک دم به شکرستان…

ادامه مطلب

امروز مراست روز میدان منشین

امروز مراست روز میدان منشین میتاز چو گوی پیش چوگان منشین مردی بنمای و همچو حیران منشین امروز قیامت است ای جان منشین

ادامه مطلب

آمد بت خوش عربدهٔ می‌کشیم

آمد بت خوش عربدهٔ می‌کشیم بنشست چو یک تنگ شکر در پیشم در بر بنهاد بر بط و ابریشم وین پرده همی زد که خوش…

ادامه مطلب

اسرار مرا نهانی اندر جان کن

اسرار مرا نهانی اندر جان کن احوال مرا ز خویش هم پنهان کن گر جان داری مرا چو جان پنهان کن وین کفر مرا پیشرو…

ادامه مطلب

از گل قفس هدهد جانها تو کنی

از گل قفس هدهد جانها تو کنی از خاک سیه شکرفشانها تو کنی آن را که تو سرمه‌اش کشیدی او داند کاینها ز تو آید…

ادامه مطلب

از شربت سودای تو هر جان که مزید

از شربت سودای تو هر جان که مزید زآن آب حیات در مزید است مزید مرگ آمد و بو کرد مرا بوی تو دید زانروی…

ادامه مطلب

از درد چو جان تو به فریاد آید

از درد چو جان تو به فریاد آید آنگه ز خدای عالمت یاد آید والله که اگر داد کنی داد آید ور عشوه دهی یاد…

ادامه مطلب

از تاب تو نی یار و عدو میماند

از تاب تو نی یار و عدو میماند در بزم تو نی رطل سبو میماند جانا گیرم که خونم آشامیدی آخر به لب شهد تو…

ادامه مطلب

ای نسخهٔ نامهٔ الهی که توئی

ای نسخهٔ نامهٔ الهی که توئی وی آینهٔ جمال شاهی که توئی بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست در خود بطلب هر آنچه…

ادامه مطلب

این چرخ غلام طبع خود رایهٔ ماست

این چرخ غلام طبع خود رایهٔ ماست هستی ز برای نیستی مایهٔ ماست اندر پس پرده‌ها یکی دایهٔ ماست ما آمده نیستیم این سایهٔ ماست

ادامه مطلب

این طرفه که یار در دامن گنجد

این طرفه که یار در دامن گنجد جان دو هزار تن در این تن گنجد در یک گندم هزار خرمن گنجد صد عالم و در…

ادامه مطلب

این همدم اندرون که دم میدهدت

این همدم اندرون که دم میدهدت امید رسیدن به حرم می‌دهدت تو تا دم آخرین دم او میخور کان عشوه نباشد ز کرم میدهدت

ادامه مطلب

آن چیز که هست در سبد میدانی

آن چیز که هست در سبد میدانی از سر سبد تا بابد میدانی هر روز بگویم به شبم یاد آید شب نیز بگویم که تو…

ادامه مطلب

با هرکه دمی عشق تو آمیخته شد

با هرکه دمی عشق تو آمیخته شد گوئی که بلا بر سر او ریخته شد منصور ز سر عشق میداد نشان حلقش به طناب غیرت…

ادامه مطلب

باغی که من از بهار او بشکفتم

باغی که من از بهار او بشکفتم بشکفت و نمود هرچه من میگفتم با ساغر اقبال چو کرد او جفتم سرمست شدم سر بنهادم خفتم

ادامه مطلب

بر خاک نظر کند چو بر ما گذرد

بر خاک نظر کند چو بر ما گذرد تا چهرهٔ ما به خاک ره رشک برد به زان نبود که پیش او خاک شویم تا…

ادامه مطلب

بر میکده وقف است دلم سرمستم

بر میکده وقف است دلم سرمستم جان نیز سبیل جام می‌کردستم چون جان و دلم همی نمی‌پیوستند آن هر دو بوی دادم از غم رستم

ادامه مطلب

بعضی به صفات حیدر کرارند

بعضی به صفات حیدر کرارند بعضی دیگر ز زخم تو بیمارند عشقت گوید درست خواهم در راه گوئی تو که نی شکستگان بسیارند

ادامه مطلب

بیچاره دل سوختهٔ محنت کش

بیچاره دل سوختهٔ محنت کش در آتش عشق تو همی سوزد خوش عشقت به من سوخته دل گرم افتاد آری همه در سوخته افتد آتش

ادامه مطلب

بی‌طاعت دین بهشت رحمان مطلب

بی‌طاعت دین بهشت رحمان مطلب بی‌خاتم حق ملک سلیمان مطلب چون عاقبت کار اجل خواهد بود آزار دل هیچ مسلمان مطلب

ادامه مطلب

پائی که همی رفت به شبستان سر مست

پائی که همی رفت به شبستان سر مست دستی که همی چید ز گل دسته بدست از بند و گشاد دهن دام اجل آن دست…

ادامه مطلب

تا با تو بوم نخسبم از یاریها

تا با تو بوم نخسبم از یاریها تا بی‌تو بوم نخسبم از زاریها سبحان‌الله که هردو شب بیدارم توفرق نگر میان بیداریها

ادامه مطلب

تا حاصل دردم سبب درمان گشت

تا حاصل دردم سبب درمان گشت پستیم بلندی شد و کفر ایمان گشت جان و دل و تن حجاب ره بود کنون تن دل شد…

ادامه مطلب

تا روی تو قبله‌ام شد ای جان جهان

تا روی تو قبله‌ام شد ای جان جهان نز کعبه خبر دارم و نز قبلهٔ نشان با روی تو رو به قبله کردن نتوان کاین…

ادامه مطلب

تا من بزیم پیشه و کارم اینست

تا من بزیم پیشه و کارم اینست صیاد نیم صید و شکارم اینست روزم اینست و روزگارم اینست آرام و قرار و غمگسارم اینست

ادامه مطلب