خون دلبر من میان دلداران نیست

خون دلبر من میان دلداران نیست او را چون جهان هلاکت و پایان نیست گر خیره‌سری زنخ زند گو میزن معشوق ازین لطیفتر امکان نیست

ادامه مطلب

در بادیهٔ عشق تو کردم سفری

در بادیهٔ عشق تو کردم سفری تا بو که بیایم ز وصالت خبری در هر منزل که می‌نهادم قدمی افکنده تنی دیدم و افتاده سری

ادامه مطلب

در چرخ نگنجد آنکه شد لاغر تو

در چرخ نگنجد آنکه شد لاغر تو جان چاکر آن کسی که شد چاکر تو انگشت گزان درآمدم از در تو انگشت زنان برون شدم…

ادامه مطلب

در دایرهٔ وجود موجود علیست

در دایرهٔ وجود موجود علیست اندر دو جهان مقصد و مقصود علیست گر خانهٔ اعتقاد ویران نشدی من فاش بگفتمی که معبود علیست

ادامه مطلب

در سلسله‌ات هر آنکه پا بست شود

در سلسله‌ات هر آنکه پا بست شود گر فانی و گر نیست بود هست شود می‌فرمائی که بی‌خود و مست مشو ناچار هر آنکه می‌خورد…

ادامه مطلب

در عشق توم وفا قرین می‌باید

در عشق توم وفا قرین می‌باید وصل تو گمانست، یقین می‌باید کار من دل خواسته در خدمت تو بد نیست ولیکن به ازین می‌باید

ادامه مطلب

در کوی غم تو صبر بیفرمانست

در کوی غم تو صبر بیفرمانست در دیده ز اشک تو بر او حرمانست دل راز تو دردهای بیدرمانست با این همه راضیم سخن در…

ادامه مطلب

در وصل جمالش گل خندان منست

در وصل جمالش گل خندان منست در هجر خیالش دل و ایمان منست دل با من ومن با دل ازو درجنگیم هریک گوئیم که آن…

ادامه مطلب

دشنام که از لب تو مهوش باشد

دشنام که از لب تو مهوش باشد چون لعل بود که اصلش آتش باشد بر گوی که دشنام تو دلکش باشد هر باد که بر…

ادامه مطلب

دل رفت بر کسیکه بیماش خوش است

دل رفت بر کسیکه بیماش خوش است غم خوش نبود ولیک غمهاش خوش است جان میطلبد نمیدهم روزی چند جانرا محلی نیست تقاضاش خوش است

ادامه مطلب

دلدار به زیر لب بخواند چیزی

دلدار به زیر لب بخواند چیزی دیوانه شوی عقل نماند چیزی یارب چه فسونست که او می‌خواند کاندر دل سنگ می‌نشاند چیزی

ادامه مطلب

با دشمن تو چو یار بسیار نشست

با دشمن تو چو یار بسیار نشست با یار نشایدت دگربار نشست پرهیز از آن گلی که با خار نشست بگریز از آن مگس که…

ادامه مطلب

با صورت دین صورت زردشت کشی

با صورت دین صورت زردشت کشی چون خر نخوری نبات و بر پشت کشی گر آینه زشتی ترا بنماید دیوانه شوی بر آینه مشت کشی

ادامه مطلب

دی مست بدی دلا و چست و سفری

دی مست بدی دلا و چست و سفری امروز چه خورده‌ای که از دی بتری رقصان شده سر سبز مثال شجری یا حاجب خورشید بسان…

ادامه مطلب

رفتم بدر خانهٔ آنخوش پیوند

رفتم بدر خانهٔ آنخوش پیوند بیرون آمد بنزد من خنداخند اندر بر خود کشید نیکم چون قند کای عاشق و ای عارف و ای دانشمند

ادامه مطلب

روزی که ترا ببینم آدینهٔ ماست

روزی که ترا ببینم آدینهٔ ماست هر روز به دولتت به از دینهٔ ماست گر چرخ و هزار چرخ در کینهٔ ماست غم نیست چو…

ادامه مطلب

رویت بینم بدر من آن را دانم

رویت بینم بدر من آن را دانم وانجا که توئی صدر من آن را دانم وانشب که ترا بینم ای رونق عید از عمر شب…

ادامه مطلب

زاهد بودم ترانه گویم کردی

زاهد بودم ترانه گویم کردی سر فتنهٔ بزم و باده‌جویم کردی سجاده‌نشین با وقارم دیدی بازیچهٔ کودکان کویم کردی

ادامه مطلب

سر دل عاشقان ز مطرب شنوید

سر دل عاشقان ز مطرب شنوید با نالهٔ او بگرد دلها بروید در پرده چه گفت اگر بدو میگروید یعنی که ز پرده هیچ بیرون…

ادامه مطلب

سرویکه ز باغ پاکبازان باشد

سرویکه ز باغ پاکبازان باشد هم سرکش و هم سرخوش و نازان باشد گر سر کشد او ز سرکشان میرسدش کاندر سر او غرور بازان…

ادامه مطلب

شادی شادی و ای حریفان شادی

شادی شادی و ای حریفان شادی زان سوسن آزاد هزار آزادی می‌گفت که دادی عاشقی من دادم آری دادی مها و دادی دادی

ادامه مطلب

شب گشت که خلقان همه در خواب روند

شب گشت که خلقان همه در خواب روند مانندهٔ ماهی همه در آب روند چون روز شود جانب اسباب روند قوم دگری بسوی وهاب روند

ادامه مطلب

صبح آمد و وقت روشنائی آمد

صبح آمد و وقت روشنائی آمد شبخیزان را دم جدائی آمد آن چشم چو پاسبان فروبست بخواب وقت هوس شکر ربائی آمد

ادامه مطلب

عارف چو گل و جز گل خندان نبود

عارف چو گل و جز گل خندان نبود تلخی نکند عادت قند آن نبود مصباح زجاجه است جان عارف پس شیشه بود زجاجه سندان نبود

ادامه مطلب

عشق است صبوح و من بدو بیدارم

عشق است صبوح و من بدو بیدارم عشق است بهار و من بدو گلزارم سوگند به عشقی که عدوی کار است کانروز که بیکار نیم…

ادامه مطلب

عشقت صنما چه دلبریها کردی

عشقت صنما چه دلبریها کردی در کشتن بنده ساحریها کردی بخشی همه عشقت به سمرقند دلم آگاه نی چه کافریها کردی

ادامه مطلب

عمری رخ یکدگر بدیدم به چشم

عمری رخ یکدگر بدیدم به چشم امروز که درهم نگریدیم به چشم وانگه گوئی دراز تا چند کشی با عشق بگو که همچنین میکشدم

ادامه مطلب

فردا که به محشر اندر آید زن و مرد

فردا که به محشر اندر آید زن و مرد از بیم حساب رویها گردد زرد من عشق ترا به کف نهم پیش برم گویم که…

ادامه مطلب

کردیم قبول و من زرد میترسم

کردیم قبول و من زرد میترسم در خدمت تو ز چشم بد میترسم از بیم زوال آفتاب عشقت حقا که من از سایهٔ خود میترسم

ادامه مطلب

گاه از غم دلبران بر آتش باشم

گاه از غم دلبران بر آتش باشم گاه از پی دوستان مشوش باشم آخر بچه خرمی زنم راه نشاط آخر به کدام دلخوشی خوش باشم

ادامه مطلب

گر تیغ اجل مرا کند بی‌سر و جان

گر تیغ اجل مرا کند بی‌سر و جان در حسن برآیم ز زمین صد چندان از خاک چو جمله دانه‌ها میروید هم دانهٔ آدمی بروید…

ادامه مطلب

گر در طلب خودی ز خود بیرون‌آ

گر در طلب خودی ز خود بیرون‌آ جو را بگذار و جانب جیحون آ چون گاو چه میکشی تو بار گردون چرخی بزن و بر…

ادامه مطلب

گر شرم همی از آن و این باید داشت

گر شرم همی از آن و این باید داشت پس عیب کسان زیر زمین باید داشت ور آینه‌وار نیک و بد بنمائی چون آینه روی…

ادامه مطلب

گر گل کارم بیتو نروید جز خار

گر گل کارم بیتو نروید جز خار ور بیضهٔ طاوس نهم گردد مار ور بر گیرم رباب بر درد تار ور هشت بهشت برزنم گردد…

ادامه مطلب

گر هیچ نشانه نیست اندر وادی

گر هیچ نشانه نیست اندر وادی بسیار امیدهاست در نومیدی ای دل مبر امید که در روضهٔ جان خرما دهی، ار نیز درخت بیدی

ادامه مطلب

گفتم چشمم که هست خاک کویت

گفتم چشمم که هست خاک کویت پرآب مدار بی‌رخ نیکویت گفتا که نه کس بود که در دولت من از من همه عمر باشد آب…

ادامه مطلب

گفتم که چونی مها خوشی محزونی

گفتم که چونی مها خوشی محزونی گفتا مه را کسی نپرسد چونی چون باشد طلعت مه گردونی تابان و لطیف و خوبی و موزونی

ادامه مطلب

گفتی چونی بیا که چون روزم خوش

گفتی چونی بیا که چون روزم خوش چون روز همی درم می‌دوزم خوش تا روی چو آتشت بدیدم چو سپند می‌سوزم و می‌سوزم و مسوزم…

ادامه مطلب

گویم که کیست روح‌افزا مرا

گویم که کیست روح‌افزا مرا آنکس که بداد جان ز آغاز مرا گه چشم مرا چو باز بر می‌بندد گه بگشاید به صید چون باز…

ادامه مطلب

لا الفجر بقینة و لا شرب مدام

لا الفجر بقینة و لا شرب مدام الفخر لمن یطعن فی یوم زحام من یبدل روحه به سیف و سهام یستأهل آن یقعدو الناس قیام

ادامه مطلب

ما چارهٔ عالمیم و بیچارهٔ تو

ما چارهٔ عالمیم و بیچارهٔ تو ما ناظر روح و روح نظارهٔ تو خورشید بگرد خاک سیارهٔ تو مه پاره شده ز عشق مه پارهٔ…

ادامه مطلب

ما کاهگلان عشق و پهلو به زمین

ما کاهگلان عشق و پهلو به زمین کرده است زمین را کرمش مرکب و زین تا میبرد این خفتگکانرا در خواب اصحاف الکهف تا سوی…

ادامه مطلب

مائیم که از بادهٔ بی‌جام خوشیم

مائیم که از بادهٔ بی‌جام خوشیم هر صبح منوریم و هر شام خوشیم گویند سرانجام ندارید شما مائیم که بی‌هیچ سرانجام خوشیم

ادامه مطلب

مردی که فلک رخنه کند از دردی

مردی که فلک رخنه کند از دردی مردی که خداش کاشکی ناوردی غبن است و هزار غبن کاین خلق لقب آن را مردی نهند و…

ادامه مطلب

مستی ز ره آمد و بما در پیوست

مستی ز ره آمد و بما در پیوست ساغر می‌گشت در میان دست بدست از دست فتاد ناگهان و بشکست جامی چه زند میانهٔ چندین…

ادامه مطلب

من بندهٔ آن کسم که بیماش خوش است

من بندهٔ آن کسم که بیماش خوش است جفت غم آن کسم که تنهاش خوش است گویند وفای او چه لذت دارد ز آنم خبری…

ادامه مطلب

من جمله خطا کنم صوابم تو بسی

من جمله خطا کنم صوابم تو بسی مقصود از این عمر خرابم تو بسی من میدانم که چون بخواهم رفتن پرسند چه کرده‌ای جوابم تو…

ادامه مطلب

من عادت و خوی آن صنم میدانم

من عادت و خوی آن صنم میدانم او آتش و من چو روغنم میدانم از نور لطیف او است جان می‌بیند آن دود به گرد…

ادامه مطلب

من محو خدایم و خدا آن منست

من محو خدایم و خدا آن منست هر سوش مجوئید که در جان منست سلطان منم و غلط نمایم بشما گویم که کسی هست که…

ادامه مطلب

مهمان دو دیده شد خیالت گذری

مهمان دو دیده شد خیالت گذری در دیده وطن ساخت ز نیکو گهری ساقی خیال شد دو دیده میگفت مهمان منی به آب چندان که…

ادامه مطلب