هنگام صبوح گر بت حورسرشت

هنگام صبوح گر بت حورسرشت پُر می قدحی به من دهد بر لب کشت هرچند که باشد این سخن از من زشت سگ به ز…

ادامه مطلب

من مهستی‌ام بر همه خوبان شده طاق

من مهستی‌ام بر همه خوبان شده طاق مشهور به حسن در خراسان و عراق ای پور خطیب گنجه از بهر خدا مگذار چنین بسوزم از…

ادامه مطلب

گفتم که لبم به بوسه‌ای مهمان است

گفتم که لبم به بوسه‌ای مهمان است گفتا که بهای بوسهٔ من جان است عقل آمد و در پهلوی من زد انگشت یعنی که خموش،…

ادامه مطلب

غم با لطف تو شادمانی گردد

غم با لطف تو شادمانی گردد عمر از نظر تو جاودانی گردد گر باد به دوزخ برد از کوی تو خاک آتش همه آب زندگانی…

ادامه مطلب

زلفین تو سی زنگی و هر سی مستان

زلفین تو سی زنگی و هر سی مستان سی مستان‌اند خفته در سیمستان عاج است بناگوش تو یا سیم است آن ز آن سیمستان بوسه…

ادامه مطلب

در مرو پریر لاله آتش انگیخت

در مرو پریر لاله آتش انگیخت دی نیلوفر به بلخ در آب گریخت در خاک نشابور گل امروز آمد فردا به هری باد سمن خواهد…

ادامه مطلب

خندان بدو رخ گل بدیع آوردی

خندان بدو رخ گل بدیع آوردی واندر مه دی فصل ربیع آوردی چون دانستی که دل به گل می‌‌ندهم رفتی و بنفشه را شفیع آوردی…

ادامه مطلب

چشمم چو بر آن عارض گلگون افتاد

چشمم چو بر آن عارض گلگون افتاد دل نیز ز راه دیده بیرون افتاد این گفت منم عاشق و آن گفت منم فی‌الجمله میان چشم…

ادامه مطلب

بگذشت پریر باد بر لاله و ورد

بگذشت پریر باد بر لاله و ورد دی خاک چمن سنبل تر بار آورد امروز خور آب شادمانی زیراک فردا همی آتش غم باید خورد…

ادامه مطلب

این اشک عقیق رنگ من چون بچکد

این اشک عقیق رنگ من چون بچکد آب از دل سنگ و چشم گردون بچکد چشمم چو ز تو برید ازو خون بچکید شک نیست…

ادامه مطلب

ای پور خطیب گنجه پندی بپذیر

ای پور خطیب گنجه پندی بپذیر بر تخت طرب نشین به کف ساغر گیر از طاعت و معصیت خدا مستغنیست باری تو مراد خود ز…

ادامه مطلب

افتاده ز محنت من آوازه برون

افتاده ز محنت من آوازه برون ای خانه مهر تو ز دروازه برون ز اندازه برون است ز جور تو غمم فریاد ازین غم ز…

ادامه مطلب

هر گه که به زلف عنبر تر سایی

هر گه که به زلف عنبر تر سایی بیم‌ست کزو تازه شود ترسایی تو پای ز هفت چرخ برتر سایی چون است که نزد بنده…

ادامه مطلب

من تازه‌گلی که او نباشد خارش

من تازه‌گلی که او نباشد خارش یا بلبل خوش‌گو که بود غمخوارش بازی که سر دست شهان جاش بود در دام تو افتاد نکو می‌دارش…

ادامه مطلب

گر من به مثل هزار جان داشتمی

گر من به مثل هزار جان داشتمی در پیش تو جمله بر میان داشتمی گفتی دل هجر هیچ داری گفتم گر داشتمی دل دل آن…

ادامه مطلب

شهری زن و مرد در رخت می‌نگرند

شهری زن و مرد در رخت می‌نگرند وز سوز غم عشق تو جان در خطرند هر جامه که سالی پدرت بفروشد از دست تو عاشقان…

ادامه مطلب

زرد است ز عشق خاکبیزی رویم

زرد است ز عشق خاکبیزی رویم وین نادره را به هر کسی چون گویم این طرفه که خاکبیز زر جوید و من زر در کف…

ادامه مطلب

در میکده پیش بت تحیّات خوش است

در میکده پیش بت تحیّات خوش است با ساغر یک منی مناجات خوش است تسبیح و مصلای ریائی خوش نیست زنّار مغانه در خرابات خوش…

ادامه مطلب

خط بین که فلک بر رخ دلخواه نبشت

خط بین که فلک بر رخ دلخواه نبشت بر برگ گل و بنفشه ناگاه نبشت خورشید خطی به بندگیش می‌داد کاغذ مگرش نبود بر ماه…

ادامه مطلب

چشم و دهن آن صنم لاله رخان

چشم و دهن آن صنم لاله رخان از پسته و بادام گرفتست نشان از بس تنگی که دارد آن چشم و دهان نه خنده در…

ادامه مطلب

بس غصه که از چشمهٔ نوش تو رسید

بس غصه که از چشمهٔ نوش تو رسید تا دست من امروز به دوش تو رسید در گوش تو دانه‌های دٌر می‌بینم آب چشمم مگر…

ادامه مطلب

ایام بر آن است که تا بتواند

ایام بر آن است که تا بتواند یک روز مرا به کام دل ننشاند عهدی دارد فلک که تا گرد جهان خود می‌گردد مرا همی…

ادامه مطلب

ای بت به سر مسیح اگر ترسایی

ای بت به سر مسیح اگر ترسایی خواهم که به نزد ما تو بی‌ترس آیی گه چشم ترم به آستین خشک کنی گه بر لب…

ادامه مطلب

اشکم ز دو دیده متصل می‌آید

اشکم ز دو دیده متصل می‌آید از بهر تو ای مهرگسل می‌آید زنهار بدار حرمت اشک مرا کین قافله از کعبهٔ دل می‌آید مهستی گنجوی

ادامه مطلب

هرلحظه غمی به مستمندی رسدت

هرلحظه غمی به مستمندی رسدت تیری به جفا به دردمندی رسدت در کشتن عاشقان از این بیش مکوش زنهار مبادا که گزندی رسدت مهستی گنجوی

ادامه مطلب

من برخی آبی که رود در جویت

من برخی آبی که رود در جویت من مردهٔ آتشی که دارد خویت من چاکر خاکی که فتد در پایت من بندهٔ بادی که رساند…

ادامه مطلب

گر زانکه چو خاک ره ستم‌کش باشی

گر زانکه چو خاک ره ستم‌کش باشی چون باد همیشه در کشاکش باشی زنهار ز دست ناکسان آب حیات بر لب مچکان گرچه در آتش…

ادامه مطلب

شاهان چو به روز بزم ساغر گیرند

شاهان چو به روز بزم ساغر گیرند بر باد سماع و چنگ چاکر گیرند دست چو منی که پای بند طرب است در چرم نگیرند…

ادامه مطلب

زد لاله پریر در نشابور آذر

زد لاله پریر در نشابور آذر دی بر زد از آب … نیلوفر سر امروز چو شد باد هوا گل‌پرور فردا همه خاک بلخ گرد…

ادامه مطلب

در غربت اگر چه بخت همره نبود

در غربت اگر چه بخت همره نبود باری دشمن ز جانم آگه نبود دانی که چرا گزیده‌ام رنج سفر تا ماتم شیر پیش روبه نبود…

ادامه مطلب

خطت چو بنفشه از گل آورد پدید

خطت چو بنفشه از گل آورد پدید آورد خطی که بر سر ماه کشید پیوسته ز شب صبح دمیدی اکنون آشوب دل مرا شب از…

ادامه مطلب

جوله پسری که جان و دل خستهٔ اوست

جوله پسری که جان و دل خستهٔ اوست از تار دو زلفش تن من بستهٔ اوست بی پود چو تار زلف در شانه کند ز…

ادامه مطلب

بس خون که بدان دو چشم خونخواره کنی

بس خون که بدان دو چشم خونخواره کنی بس دل که بدان دو زلف آواره کنی ایزد به دل تو رحمتی در فکناد تا چارهٔ…

ادامه مطلب

ایام چو آتشکده از سینهٔ ماست

ایام چو آتشکده از سینهٔ ماست عالم کهن از وجود دیرینهٔ ماست اینک به مثل چو کوزه‌ای آب خوریم از خاک برادران پیشینهٔ ماست مهستی…

ادامه مطلب

ای بی‌خبر از غایت دلداری من

ای بی‌خبر از غایت دلداری من فارغ ز دل ستمکش و زاری من خه خه ز شب کوته و شب خفتن تو وه وه ز…

ادامه مطلب

اشتربانا چو عزم کردی به سفر

اشتربانا چو عزم کردی به سفر مگذار مرا خسته و زاینجا مگذر گر اشتر با تو از پی بارکشی‌ست من بارکش غمم مرا نیز ببر…

ادامه مطلب

هر ناله که بر سر شتر می‌کردم

هر ناله که بر سر شتر می‌کردم در پای شتر نثار دُر می‌کردم هر چاه که کاروان تهی کرد ز آب من باز به آب…

ادامه مطلب

مضراب ز زلف و نی ز قامت سازی

مضراب ز زلف و نی ز قامت سازی در شهر تو را رسد کبوتربازی دل‌ها چو کبوترند در سینه تپان تا تو نیِ وصل در…

ادامه مطلب

گر خون تو ای بوده پسندیدهٔ من

گر خون تو ای بوده پسندیدهٔ من شد ریخته از اختر شوریدهٔ من خون من مستمند شیدا به قصاص تا دیدن تو بریخت از دیدهٔ…

ادامه مطلب

شفتالوی آبدارت ای سرو سهی

شفتالوی آبدارت ای سرو سهی آمد ز ره بوسه به دندان رهی سیب زنخت در دل من نار افکند زین سوخته ناید پس از این…

ادامه مطلب

ز اندیشهٔ این دلم به خون می‌گردد

ز اندیشهٔ این دلم به خون می‌گردد کاخر کار من و تو چون می‌گردد تا چند به من لطف تو می‌گردد کم تا کی به…

ادامه مطلب

در طاس فلک نقش قضا و قدر است

در طاس فلک نقش قضا و قدر است مشکل گرهیست خلق از این بی‌خبر است پندار مدار کین گره بگشایی دانستن این گره به قدر…

ادامه مطلب

چون نیست پدید در غمم بیرون شو

چون نیست پدید در غمم بیرون شو ای دیده تو خون گری و ای دل خون شو ای دل تو نوآموز نه‌ای در غم عشق…

ادامه مطلب

جانانه هر آن کس که دلی خوش دارد

جانانه هر آن کس که دلی خوش دارد جان همه بی‌دلان مشوش دارد زنهار ز آه من بیندیش که آن دوری‌ست که زیر دامن آتش…

ادامه مطلب

پیوسته خرابات ز رندان خوش باد

پیوسته خرابات ز رندان خوش باد در دامن زهد و زاهدی آتش باد آن دلق به صد پاره و آن صوف کبود افتاده به زیر…

ادامه مطلب

ای یاد تو تسبیح زبان و لب من

ای یاد تو تسبیح زبان و لب من اندیشهٔ تو مونس روز و شب من ای دوست مکن ستم که کاری بکند دودِ دل و…

ادامه مطلب

ای باد که جان فدای پیغام تو باد

ای باد که جان فدای پیغام تو باد گر برگذری به کوی آن حورنژاد گو در سر راه مهستی را دیدم کز آرزوی تو جان…

ادامه مطلب

از مهر خود و کین تو در تابم من

از مهر خود و کین تو در تابم من در چشم تو گوئی به میان آبم من یا من گنهی کردم و در خشمی تو…

ادامه مطلب

هر گه که تو نعل اسب یکران بندی

هر گه که تو نعل اسب یکران بندی داغی دگرم بر دل حیران بندی قربان شومت پیش چو بر … وز کیش بر آیم چو…

ادامه مطلب

معشوقه لطیف و چست و بازاری به

معشوقه لطیف و چست و بازاری به عاشق همه با ناله و با زاری به گفتا که دلت ببرده‌ام باز ببر گفتم که تو برده‌ای…

ادامه مطلب