رباعیات – محتشم کاشانی
المنة لله که از سعی جمیل
المنة لله که از سعی جمیل این منزل فیضبخش بیمثل و عدیل شد ساخته همچو خانهٔ ابراهیم از تمشیت غلام شاه اسمعیل
ای شیخ که هست دایم از نخوت تو
ای شیخ که هست دایم از نخوت تو در طعنهٔ آلایش من عصمت تو گر عفو خدا کم بود از طاعت تو دوزخ ز من…
این کوثر فیض بخش کز خجلت او
این کوثر فیض بخش کز خجلت او آب چه زمزم به زمین رفته فرو گر جوشد و بیرون رود از سرچه عجب کز عکس رخ…
در عهد تو کامرانی خواهم کرد
در عهد تو کامرانی خواهم کرد از عمر گروستانی خواهم کرد دست چو ز تحفه کوتهست از پی عذر در پای تو جان فشانی خواهم…
گاه از همه وجه طامعم میدانند
گاه از همه وجه طامعم میدانند گاه از همه باب حاتمم میدانند میآمیزند راستی را به دروغ آنها که زبان به این و آن میرانند
آن ابر عطا که حاتمش کرده سجود
آن ابر عطا که حاتمش کرده سجود پیوسته چو بسته بر رخ مادر جود ناچار ما چار شدیم از کرمش راضی و ازو نیامد آن…
ای صید سگ شیر شکار تو پلنگ
ای صید سگ شیر شکار تو پلنگ وی چرخ شکاری تو با چرخ به چنگ با آن که کند کلنگ بیخ همه چیز شاهین تو…
با آن که به مهر آزمونم کردی
با آن که به مهر آزمونم کردی در بارگه وفا ستونم کردی با یان قدم دیر تحرک که مراست از خاطر خود زود برونم کردی
در تکیهگه واسع این بزم جلیل
در تکیهگه واسع این بزم جلیل اندر دم امتیاز با سعی جمیل چون درک یکایک از شهان بیند دور فوق همه باد درک شاه اسمعیل
گردون که به امر کن فکان چاکرتست
گردون که به امر کن فکان چاکرتست فرمانده از آنست که فرمانبر توست در سایه محال نیست خورشید که تو خورشیدی و سایهٔ خدا بر…
اسلام مرا ای دل دیندار ببین
اسلام مرا ای دل دیندار ببین در صورت او قدرت جبار ببین چشمش که کشیده تیغ مژگانش بنگر گردن زن آهوان تاتار ببین
ای قصر بلند آسمان پیش تو پست
ای قصر بلند آسمان پیش تو پست خلقت همهٔ زیردست از روز الست بر تافته روزگار دستم به جفا دریاب و گرنه میرود کار ز…
بنیاد دو بینی چو شد از عشق خراب
بنیاد دو بینی چو شد از عشق خراب وان چشم دو بین که بود هم رفت به خواب دادیم هزار بوسه بر یک سده کردیم…
در کعبه قدم نهادهام وای به من
در کعبه قدم نهادهام وای به من دور از ره دین فتادهام وای به من از وسوسهٔ عشق مسلمان سوزی اسلام ز دست دادهام وای…
گفتند ز حادثات این دیر خراب
گفتند ز حادثات این دیر خراب بر بستر درد رفته پای تو به خواب دست الم تو را خدا برتابد تا پای سلامتت درآید به…
آن خسرو فرهاد لقب کز ره جود
آن خسرو فرهاد لقب کز ره جود هر ساتل به من تفقدی میفرمود بیلطفیش امسال اگر وزن کنم هم سنگ به کوه بیستون خواهد بود
ای درگه خاصت از شرف کعبه عام
ای درگه خاصت از شرف کعبه عام وی چرخ به سدهٔ تو در سجده مدام نام تو از آن زمانه محراب نهاد تا خلق به…
بر پیکر آن سرور خورشید علم
بر پیکر آن سرور خورشید علم کز عارضهای گشته مزاجش درهم چندان به دمم دعا که برباد رود از آینهٔ وجود او گرد الم
در راه دگر اگرچه چست آمدهای
در راه دگر اگرچه چست آمدهای در راه وفا و مهر سست آمدهای ای یار درست وعده دیر وفا دیر آمدهای ولی درست آمدهای
گفتم چو رسد کوکبهٔ دولت تو
گفتم چو رسد کوکبهٔ دولت تو بیش از همه بندم کمر خدمت تو بیطالعیم لباس صحت بدرید تا زود نیابم شرف صحبت تو
آن دست که نخل قد آدم ریزد
آن دست که نخل قد آدم ریزد نخلی به نزاکت قدت کم ریزد گر نازکیت به سر و آزاد دهند چون باد صبا بجنبد از…
ای کرده قدوم تو سرافراز مرا
ای کرده قدوم تو سرافراز مرا وز یک جهتان ساختهٔ ممتاز مرا از خاک مذلتم چو برداشتهای یک باره نگهدار و مینداز مرا
این ساعی اگرچه باشد از حسن قلیل
این ساعی اگرچه باشد از حسن قلیل بیدانائی و راه علم و تحصیل در هر فنش دلا نه از اهل جهان دانند به لاف مهر…
دارد ز خدا خواهش جنات نعیم
دارد ز خدا خواهش جنات نعیم زاهد به ثواب و من به امید عظیم من دست تهی میروم او تحفه به دست تا زین دو…
گوئی ز ته بستر آن حجله نشین
گوئی ز ته بستر آن حجله نشین تا ناف پر است از نافهٔچین چادر شب بسترش اگر افشانند تا حشر هوا عبیر بارد به زمین
آن راه که از حال سهیلی است جمیل
آن راه که از حال سهیلی است جمیل از میل درو به که نمایم تعجیل کاشوب و نوای فرح نو در دل افکنده طرب نامهٔ…
ای کوی تو قبلهگاه ارباب قبول
ای کوی تو قبلهگاه ارباب قبول بیسجدهٔ تو طاعت ما نا مقبول محراب بلند کعبهٔ ابرویت کز دور مرا به سجده دارد مشغول
بیتحفه نبرد اگرچه زین خسته نهاد
بیتحفه نبرد اگرچه زین خسته نهاد پیغام رسان رقعه به ان بحر و داد چشمی به سواد رقعه بنده نکرد کاهی به بهای تحفهٔ بنده…
دی از کرم داور دوران کردم
دی از کرم داور دوران کردم سودی و زیان نیز دو چندان کردم طالع بنگر که بر در حاتم دهر رفتم که کنم فایدهٔ نقصان…
گیرم که به چشم خلق پوید دشمن
گیرم که به چشم خلق پوید دشمن با من ره غالبیت اندر همه فن با این چه کند که خود یقین میداند کو مغلوبست و…
آن شوخ که تکیهگاه او چشم ترست
آن شوخ که تکیهگاه او چشم ترست بازوی شهان چو بالشش زیر سرت از بس که اساس بستر او عالیست چادر شب بسترش سپهر گرست
ای گشته وثاق کمترین مولایت
ای گشته وثاق کمترین مولایت پرنور ز نعلین فلک فرسایت پا اندازی به رنگ رخسارهٔ تو آورده ز خجلت که کشد در پایت
چادر شب بستر خود ای طرفهنگار
چادر شب بستر خود ای طرفهنگار گر شب بسر افکنی و گردی سیار از شمع و چراغ پر شود روی زمین وز شعشعهٔ پر ز…
سلاخ که آدمی کشی شیوهٔ اوست
سلاخ که آدمی کشی شیوهٔ اوست چون ریزش خون دوست میدارد دوست گر سر ببرد مرا نه پیچم گردن ور پوست کند مرا نگنجم در…
لی شیر فلک اسیر صیادی تو
لی شیر فلک اسیر صیادی تو در وادی دین شیر خدا هادی تو ادراک به میزان خرد میسنجد با خسروی ملوک فرهادی تو
از لطف تو سهل است کرم ورزیدن
از لطف تو سهل است کرم ورزیدن چشم از گنه بی گنهان پوشیدن دعوی نکنم که بی گناهم اما دارم گنهی که میتوان بخشیدن
آن شوخ که چشم مردمی دارم ازو
آن شوخ که چشم مردمی دارم ازو گفتم به نظاره کام بردارم ازو نادیده رخش تمام رفتم از کار وز نیم نفس تمام شد کارم…
ای نورده آیینهٔ احساس مرا
ای نورده آیینهٔ احساس مرا لطف تو کلید قفل وسواس مرا نام تو خدا کرده چو فرهاد تو نیز بردار ز پیش کوه افلاس مرا
چون مهر تو میتوان نهان ورزیدن
چون مهر تو میتوان نهان ورزیدن باید ز چه رسوای جهان گردیدن گوئی که نمیتوانیم دید آری با غیر تو را نمیتوانم دیدن
روزی که دلم خیال ابروی تو بست
روزی که دلم خیال ابروی تو بست وز ناز به من نمودی آن نرگس مست تیری ز کمان خانه ابروی تو جست در سینهٔ من…
میکرد چو سکه حی صاحب تنزیل
میکرد چو سکه حی صاحب تنزیل نقدی که عیار بودش از اصل جلیل سکه چو رسانید به تمییز قبول فرق که و مه داد به…
از الفت درد اگرچه کلفت داری
از الفت درد اگرچه کلفت داری صد شکر که بر علاج قدرت داری آن پای که بر بستر درد است امروز فرداست که در رکاب…
آن طره چو دارم من بدنام ز دست
آن طره چو دارم من بدنام ز دست سررشتهٔ دین رفت به ناکام ز دست تاتاری از آن سلسله در دستم بود یک باره به…
ای نام تو در هر لغتی ذکر انام
ای نام تو در هر لغتی ذکر انام وز تذکرهٔ نام تو شیرین لب و کام بینام تو شعلهها تباهند تباه با نام تو کارها…
چون داد قضا صیقل مرآت وجود
چون داد قضا صیقل مرآت وجود در شرم تو اغراق به نوعی فرمود کاندر عقبت چشمی اگر باشد باز عکست شود اندر رخ از آیننه…
زان پیش که هجر تو برد آرامم
زان پیش که هجر تو برد آرامم آمد به وداع تو دل خود کامم فریاد که بیشتز ز هنگام فراق دل سوخت ازین وداع بیهنگامم
هرچند که بهر پاس جمیعت تو
هرچند که بهر پاس جمیعت تو هستند هزار بنده در خدمت تو یک بنده بیریاست کز ادعیه است مشغول به پاسبانی دولت تو
از ملک ملوک ما درین بیت جلیل
از ملک ملوک ما درین بیت جلیل کاراسته صد بلا از آئین جمیل هر گنج کز آبادی گیتی و دهور گرد آمده بود وقف شاه…
آن طبع که چون آینهٔ پاکست زغش
آن طبع که چون آینهٔ پاکست زغش از بس که به فعل بوالعجب دارد خوش آب آمده از طبیعت خویش برون در تحت بفوق میرود…
این آب که خضر ازو بقا خواسته است
این آب که خضر ازو بقا خواسته است وز غیرتش آب زندگی کاسته است از قوت فواره نگشتست بلند کز جای ز تعظیم تو برخاسته…