رباعیات فرخی یزدی
خوش آنکه چو من حیات جاوید گرفت
خوش آنکه چو من حیات جاوید گرفت وز دولت جام جای جمشید گرفت هنگام بهار و روز نوروز به باغ در سبزه و گل غلت…
ثروت سبب وحی سماوی نشود
ثروت سبب وحی سماوی نشود با فقر و غنا قطع دعاوی نشود هرگز نشود بین بشر ختم نزاع تا قیمت اوقات مساوی نشود
تا پایه معرفت نهادیم ز دست
تا پایه معرفت نهادیم ز دست یک سر به ره جهل فتادیم ز دست چون کودک خرد بهر جوز و خرما در و گهر ابلهانه…
باید ز کژی براستی میل کنیم
باید ز کژی براستی میل کنیم اصلاح کژی ز صدر تا ذیل کنیم بدبختی اگر بود قویتر از سیل با زور عموم دفع آن سیل…
با زور و وبال تا وزارت کردی
با زور و وبال تا وزارت کردی بس مال که از مالیه غارت کردی صد خانه خراب کردی ای خانه خراب تا کاخ بلند خود…
ای ملت آرین وفاداری کن
ای ملت آرین وفاداری کن در خدمت نوع خود فداکاری کن اکنون که به بحر ناز و نعمت غرقی قحطی زدگان روس را یاری کن
ای دوست برای دست و پا مشت تو کو
ای دوست برای دست و پا مشت تو کو دشمن به تو گر روی کند پشت تو کو تا عقده گشای دل مردم گردی چون…
ای توده بی صدا خموشی نکنید
ای توده بی صدا خموشی نکنید بر پرد دریده پرده پوشی نکنید از مرتجعین پول بگیرید ولیک در موقع رأی خودفروشی نکنید
آنانکه به عدل و داد مفتون گشتند
آنانکه به عدل و داد مفتون گشتند تسلیم مقررات قانون گشتند و آنها که بفرعونی خود بالیدند ناگاه غریق لجه خون گشتند
آن روز که ره بشادی و غم بستیم
آن روز که ره بشادی و غم بستیم در بر رخ نامحرم و محرم بستیم فریاد اثر نداشت گشتم خاموش فریادرسی نیافتم دم بستیم
امروز که گشته هر غمینی دلخوش
امروز که گشته هر غمینی دلخوش وز مقدم نوروز جهان مینووش تبریک صمیمانه خود را طوفان تقدیم کند به توده زحمتکش
از رنگ افق من آتشی میبینم
از رنگ افق من آتشی میبینم در خلق جهان کشمکشی میبینم اما پس از این کشمکش امروزی از بهر بشر روز خوشی میبینم
احزاب جهان راه نجاتند همه
احزاب جهان راه نجاتند همه در جامعه باعث حیاتند همه در کشور ما چو جنگ صنفی نبود این است که بی عزم و ثباتند همه
هرگز به هما، بوم برابر نشود
هرگز به هما، بوم برابر نشود با بلبل باغ، زاغ همسر نشود از حمله یک طایفه بی ایمان این مؤمن سالخورده کافر نشود
هر خواجه که خیل و حشمش بیشتر است
هر خواجه که خیل و حشمش بیشتر است درد و غم و رنج و المش بیشتر است دنیا نبود جای سرور و شادی هر پیشتری…
ما یکسر مو به کس دوروئی نکنیم
ما یکسر مو به کس دوروئی نکنیم با راست روان دروغگوئی نکنیم چون پیش کنیم خورده گیری اما با لحن درشت عیبجوئی نکنیم
گر طالب صلح نامه طوفان است
گر طالب صلح نامه طوفان است گر منکر جنگ خامه طوفان است مقصود از این سیاست جنگ و گریز یک چند دیگر ادامه طوفان است
عمریست که بر عاطفه مفتون شدهایم
عمریست که بر عاطفه مفتون شدهایم از عالم کبر و کینه بیرون شدهایم زانو زده در برابر کرسی عدل تسلیم مقررات قانون شدهایم
سقوط کابینهٔ قوامالسلطنه
سقوط کابینهٔ قوامالسلطنه آن خودسر مرتجع که دلها خون کرد پامال هوای نفس خود قانون کرد! دیدی که چه سان دست طبیعت او را از…
دیدی بخلاف عزم و تصمیم شدی
دیدی بخلاف عزم و تصمیم شدی از حمله ارتجاع در بیم شدی با اینهمه اظهار شهامت آخر در پیش قوای خصم تسلیم شدی
دردا که دوای دل به جز حسرت نیست
دردا که دوای دل به جز حسرت نیست حسرت بحساب قلت و کثرت نیست گیرم که شود مجلس پنجم هم بد بدتر ز فساد دوره…
در مملکت انقلاب می باید و بس
در مملکت انقلاب می باید و بس وز خون عدو خضاب می باید و بس خواهی تو اگر شوی موفق فردا امروز دگر شتاب می…
در رفع توقیف روزنامه طوفان
در رفع توقیف روزنامه طوفان طوفان که ز توقیف برون میآید جان در تن ارباب جنون میآید زین سرخ کلیشه کن حذر ای خائن اینجاست…
چون نامه ما برای کلاشی نیست
چون نامه ما برای کلاشی نیست چون خامه ما مرتشی از راشی نیست پس پیشه ما هرزه درآئی نبود پس حرفه ما تهمت و فحاشی…
تنها نه منم غمین برای دل خویش
تنها نه منم غمین برای دل خویش کس نیست که نیست مبتلای دل خویش آن را که تو شادکام می پنداری او داند و درد…
تا بر سر حرص و آز خود پا زدهایم
تا بر سر حرص و آز خود پا زدهایم لبخند به دستگاه دنیا زدهایم با کشتی طوفانی بشکسته خویش شادیم از آنکه دل به دریا…
باغی که در آن آب و هوا روشن نیست
باغی که در آن آب و هوا روشن نیست هرگز گل یکرنگ در آن گلشن نیست هر دوست که راست گوی و یکرو نبود در…
با خلق خدا شریک غم باید شد
با خلق خدا شریک غم باید شد سربار بدوش دوست کم باید شد خواهی ببری گوی معارف خواهی درگاه عمل پیشقدم باید شد
ای مرغ اسیر از چه کمحوصلهای
ای مرغ اسیر از چه کمحوصلهای از بستن بال خویش پر در گلهای پرواز کنی به کام خود روز دگر پاداش چنین شبی که در…
ای دوست برای دوست جان باید داد
ای دوست برای دوست جان باید داد در راه محبت امتحان باید داد تنها نبود شرط محبت گفتن یک مرتبه هم عمل نشان باید داد
ای بوم در این بوم مؤسس شدهای
ای بوم در این بوم مؤسس شدهای ای زاغ به باغ نُقل مجلس شدهای در مدرسه درس میدهی رنگارنگ ای بوقلمون مگر مدرس شدهای
آنانکه بپا بنای هستی دارند
آنانکه بپا بنای هستی دارند بر مال وطن دراز دستی دارند چون منفعت از برایشان بیشتر است بیش از دگران وطن پرستی دارند
آن روز که در ارض و سما هیچ نبود
آن روز که در ارض و سما هیچ نبود جز طاعت حق مرام ما هیچ نبود ما راهرو طریق عرفان بودیم آن روز که نام…
امروز اگر خطا سراپا نکنی
امروز اگر خطا سراپا نکنی از دست وکیل ناله فردا نکنی رأی تو قباله است آن را ای دوست هشدار برای دشمن امضا نکنی
از دست تو ما ساغر صهبا زدهایم
از دست تو ما ساغر صهبا زدهایم بر فرق فلک ز بیخودی پا زدهایم دنیا چو نبود جای شادی زین رو غم نیست که پشت…
یک عمر در این محیط گردیدم من
یک عمر در این محیط گردیدم من وین بوالهوسان را همه سنجیدم من فهمیدنم این بود که از این مردم در هیچ زمان هیچ نفهمیدم…
یا دوست دشمنند یا دشمن دوست
یا دوست دشمنند یا دشمن دوست از دست رها مکن چو من دامن دوست پرهیز نما ز دوستانی که ز جهل گر خوار شوی چو…
هر خانه که شادیش بجز غم نبود
هر خانه که شادیش بجز غم نبود ویرانی آن خرابه پر کم نبود نقش در و دیوار ندارد حاصل از بهر عمارتی که محکم نبود
ما طعنه زن مقام مردی نشویم
ما طعنه زن مقام مردی نشویم چون باد اسیر هرزه گردی نشویم اما نبود گناه در پیش عموم گر معتقد قدرت فردی نشویم
گر طالع خفته را سحرخیز کنیم
گر طالع خفته را سحرخیز کنیم از آب رزان آتش دل تیز کنیم یک چله نشسته گوشه میکده ای وز هر چه بغیر باده پرهیز…
عهدی که در این خانه نوا بود، گذشت
عهدی که در این خانه نوا بود، گذشت همسایه به ما حکمروا بود گذشت زین خانه خدا بترس ای خانه خراب کان دوره که خانه…
سردسته حزب هر چه هستند همه
سردسته حزب هر چه هستند همه سر تا سر بقدم خویش پرستند همه افرادی اگر در آن میان یافت شود از ساده دلی آلت دستند…
دولت چو بفکر خویش تشکیل شود
دولت چو بفکر خویش تشکیل شود ناچار نفوذ غیر تقلیل شود با فکر خودی اگر نگردد تشکیل بر آن نظر خارجه تحمیل شود
دردا که جهان به ما دل شاد نداد
دردا که جهان به ما دل شاد نداد جز درس غم و محن به ما یاد نداد ای داد که آسمان ز بیدادگری با اینهمه…
در ملک وجود خودنمائی غلط است
در ملک وجود خودنمائی غلط است در بندگی اظهار خدائی غلط است بیگانگی آموز که با مسلک راست با خلق زمانه آشنائی غلط است
در کشور ما که جنگ اصنافی نیست
در کشور ما که جنگ اصنافی نیست حاکم به جز از اصول اشرافی نیست این است که بر خطای یک تن ناچار صد مدرک و…
چون موجد آزادی ما قانون است
چون موجد آزادی ما قانون است ما محو نمی شویم تا قانون است محکوم زوال کی شود آن ملت در مملکتی که حکم با قانون…
تشکیل جهان ز روی بی انصافی است
تشکیل جهان ز روی بی انصافی است چون دستخوش تجمل اشرافی است یک دسته خودخواه اگر بگذارند از بهر بشر ثروت دنیا کافی است
تا بخت من و تو خوابتر از همه است
تا بخت من و تو خوابتر از همه است چشم تو و من پرآبتر از همه است هرچند ادارات خرابند ولیک عدلیه ما خرابتر از…
برخیز که تا باده گلرنگ زنیم
برخیز که تا باده گلرنگ زنیم بنشین که بشور چنگ بر چنگ زنیم چون دلشکنی کار ریاکاران است بر شیشه سالوس و ریا سنگ زنیم