رباعیات فرخی یزدی
از سطح افق شعله گلگون آید
از سطح افق شعله گلگون آید وز رنگ شفق ترشح خون آید یک پرده بسیار مهمی بالاست تا از پس این پرده چه بیرون آید
آثار محن از در و دیوار ببین
آثار محن از در و دیوار ببین فریاد ز کاردار و بیکار ببین هر دسته ای از مردم این کشور را سرگشته اضطراب افکار ببین
یا سد ره فقر و غنا باید کرد
یا سد ره فقر و غنا باید کرد یا چاره درد فقرا باید کرد صد کار برای خاطر خود کردیم یک کار هم از بهر…
هر سر که بپای خم می سوده نشد
هر سر که بپای خم می سوده نشد از دست غم زمانه آسوده نشد هر دامن پاکی که به می شد رنگین با آن همه…
منصور که در عدلیه قادر شده است
منصور که در عدلیه قادر شده است دیر آمده زود از مصادر شده است هشتاد و یک ابلاغ خلاف قانون از جانب آن جسور صادر…
گر هادی ما ز جهل گمراه نبود
گر هادی ما ز جهل گمراه نبود گمراهی او در همه افواه نبود کابینه نمی شد متزلزل هرگز گر «لیدر» خودپسند خودخواه نبود
قمری سخن از سرو چمن می گوید
قمری سخن از سرو چمن می گوید بلبل غم دل به گل چو من می گوید این هر دو زبانشان یکی نیست بلی هر کس…
شهزاده آزاد چو شد حارس فارس
شهزاده آزاد چو شد حارس فارس خونریزی و اغتشاش شد جالس فارس بس تاخت به فارس از ره جور فرس ای وای به فارسی از…
دیشب که به صد فتنه و آشوب گذشت
دیشب که به صد فتنه و آشوب گذشت از مهر به من آن مه محبوب گذشت آن ماه دو هفته را چو دیدم امسال یک…
دشمن پی دشمنی کمر میبندد
دشمن پی دشمنی کمر میبندد بیگانه ره نفع و ضرر میبندد گر دعوی دوستی کند دولت روس کی دوست به روی دوست در میبندد
در مورد وثوقالدوله
در مورد وثوقالدوله آنان که پریر قلب ما را خستند دیروز قرار با اجانب بستند دوشینه یگانه عضو دولت بودند امروز نماینده ملت هستند
در کشور ما که مهد اندوه و غم است
در کشور ما که مهد اندوه و غم است در آن دل و جان شاد بسیار کم است از همقدمان خود عقب خواهد ماند هر…
دانی که دل غمزده چون خواهد شد
دانی که دل غمزده چون خواهد شد پا تا بسر از دست تو خون خواهد شد وآن خون شده قطره قطره در شام فراق از…
چشم تو خدنگ سینه دوزی دارد
چشم تو خدنگ سینه دوزی دارد خشم تو پلنگ کینه توزی دارد هر چند بود دل تو چون آهن سخت پرهیز از آن ناله که…
تا چند کسل از غم بیهوده شویم
تا چند کسل از غم بیهوده شویم تا کی به هوای نفس آلوده شویم در زندگی آسوده نگشتیم چو ما مردیم که از دست غم…
بس جان ز فشار غم به دوران کندیم
بس جان ز فشار غم به دوران کندیم پیراهن صبر از تن عریان کندیم القصه در این جهان بمردن مردن یک عمر به نام زندگی…
با دیده سرخ و چهره زرد خوشم
با دیده سرخ و چهره زرد خوشم با سینه گرم و ناله سرد خوشم یاران همه شادی از دوا می طلبند تنها منم آنکه با…
این جعبه که آرا همه در دامن اوست
این جعبه که آرا همه در دامن اوست چون دور سپهر بیوفایی فن اوست از بس که به این و آن دهد وعده وصل خون…
ای روز سیاه من سیه تر گردی
ای روز سیاه من سیه تر گردی وی دیده به خون دل شناور گردی ای چرخ ز گردش تو من پست شدم گر گردشت این…
ای جعبه پریر دلربائی کردی
ای جعبه پریر دلربائی کردی دیروز خیال بیوفائی کردی دوشینه چو یکبار شدی یار رقیب امروز ز عاشقان جدائی کردی
آنانکه ترا به خویش ترغیب کنند
آنانکه ترا به خویش ترغیب کنند ترغیب اثر چو کرد ترعیب کنند اول قدم اختناق آزادی را در جلسه به اتفاق تصویب کنند
آن کیست که پرده خطا چاک کند
آن کیست که پرده خطا چاک کند آسوده و شاد جان غمناک کند با حربه برنده قانون امروز از عدلیه قطع دست ناپاک کند
آن را که ز مهر خویش پرورده کنی
آن را که ز مهر خویش پرورده کنی او را همه عمر بنده و برده کنی اقرار نمایند به خداوندی تو هر بنده که حاجتش…
از رأی شمیران غم دل افزون شد
از رأی شمیران غم دل افزون شد وز جعبه شوم کن جگرها خون شد چون نوبت آراء لواسان گردید فریادکنان جان ز بدن بیرون شد
یکدسته که کاندید جدیدند همه
یکدسته که کاندید جدیدند همه سال و مه و هفته ها دویدند همه اکنون که ز رأی خوانده گردیده دو ثلث ناچار سه ربع نا…
هنگام جوانی به خدا پیر شدم
هنگام جوانی به خدا پیر شدم از گردش آسمان زمینگیر شدم ای عمر برو که خسته کردی ما را وی مرگ بیا ز زندگی سیر…
هر روز در این خرابه جنگی دگر است
هر روز در این خرابه جنگی دگر است در ساغر شهد ما شرنگی دگر است اوضاع سیاست عمومی گویا چون بوقلمون باز به رنگی دگر…
نظار چو قفل جعبه را باز کنند
نظار چو قفل جعبه را باز کنند از خواندن رأی نغمه آغاز کنند کم غصه و پر شوق و شعف دانی کیست آن را که…
ما تکیه به قائدین ناشی نکنیم
ما تکیه به قائدین ناشی نکنیم وز مسلک خویشتن تحاشی نکنیم چون بت شکنی مرام دیرینه ماست این است که تازه بت تراشی نکنیم
قانون که اصول واجب التعظیم است
قانون که اصول واجب التعظیم است ما را به اطاعتش سر تسلیم است گوید که بنای زندگانی بشر بر روی قواعد امید و بیم است
طوفان می نسیان از این نوش مکن
طوفان می نسیان از این نوش مکن فحش عرب و حرف عجم گوش مکن خواهی چو صلاح حال مستقبل را ایام گذشته را فراموش مکن
روزی که به کار زندگی دست زدیم
روزی که به کار زندگی دست زدیم در عالم نیستی دم از هست زدیم او رنگ فلک نبود چون در خور ما پا بر سر…
دستی که به پرده کعبه را دیر کند
دستی که به پرده کعبه را دیر کند بیگانه خودی یگانه را غیر کند بیرون شده ز آستین شهر آشوبی از دست چنین بشر خدا…
در مورد رأی اعتماد مجلس به دولت قوام
در مورد رأی اعتماد مجلس به دولت قوام ای سست عقیده، سخت شادی دیگر خرسند ز رأی اعتمادی دیگر خواهی چو برادرت مهیا سازی از…
در کعبه خطاکار خطابم کردند
در کعبه خطاکار خطابم کردند از بتکده رندانه جوابم کردند آباد شود کوی خرابات مغان کانجا به یکی جرعه خرابم کردند
در آتیه گر فکر نماینده کنیم
در آتیه گر فکر نماینده کنیم ایجاد و بنا دولت پاینده کنیم بگذشته گذشت و حال نبود فرصت خوب است که اندیشه آینده کنیم
جمعی ز غنا صاحب افسر باشند
جمعی ز غنا صاحب افسر باشند یک دسته ز فقر خاک بر سر باشند باید که بر این فزود از آن یک کاست تا هر…
تا چند ز آه سینه دل چاک شوم
تا چند ز آه سینه دل چاک شوم تا کی ز سرشک دیده غمناک شوم این آتش و آه و آب چشمم باقیست تا از…
بس ناله جغد غم در این بوم آید
بس ناله جغد غم در این بوم آید نشگفت اگر فر هما شوم آید یک لحظه اگر کسی کند باز دو گوش از چار طرف…
با دشمن و دوست گر شدی نرم چو موم
با دشمن و دوست گر شدی نرم چو موم چون نقش نگین شوی مکن شرم چو موم با خصم هماره باش سرسخت چو سنگ با…
این پول که صاحبان القاب خورند
این پول که صاحبان القاب خورند خون دل ماست چون می ناب خورند تا کی عرق جبین یک ملت را بگرفته و قطره قطره چون…
ای دیده تو را بر آب دیدیم و گذشت
ای دیده تو را بر آب دیدیم و گذشت ای خانه تو را خراب دیدیم و گذشت وی بخت سیاه شوم بیدار آزار یک عمر…
ای توده که جهل در سرشت من و توست
ای توده که جهل در سرشت من و توست هشدار که گاه زرع و کشت من و توست تا شب پی حق خویش از پا…
آنانکه خطای خویش تکمیل کنند
آنانکه خطای خویش تکمیل کنند خواهند به ما فشار تحمیل کنند ای وای به مجلسی که در آن وکلا از روی غرض «فرونت » تشکیل…
آن سبزه که ترک این چمن گفت، منم
آن سبزه که ترک این چمن گفت، منم آن لاله که از اشک به خون خفت، منم وآن غنچه لب بسته که از تنگدلی صد…
آن جعبه که رأی خلق گنجینه اوست
آن جعبه که رأی خلق گنجینه اوست بیمهری روزگار از کینه اوست فرمان سعادت و شقاوت دارد این راز نهفته ای که در سینه اوست
از رأی خران دلم دمی بیغم نیست
از رأی خران دلم دمی بیغم نیست وز رأی فروش جان من خرم نیست بل این وکلای مجلس پنجم در وزن از مجلس تاریخی چارم…
ابناء جهان که زاده بوالبشرند
ابناء جهان که زاده بوالبشرند آن توده اصل زارع و کارگرند صنف دگری معاونند آنها را باقی همه جمع فرعی و مفت خورند
هرگز دل من شکایت از غم نکند
هرگز دل من شکایت از غم نکند شادی ز مسرت دمادم نکند دانی که بود مرد هنرپیشه راست آنکس که ز بار غم کمر خم…
هر رأی که با دادن سیم آوردند
هر رأی که با دادن سیم آوردند آه دل مسکین و یتیم آوردند صندوق لواسان چو بسی بود علیل نظار برای او حکیم آوردند