رباعیات – عنصری بلخی
خوش خو دارم بکار ، بدخو چکنم
خوش خو دارم بکار ، بدخو چکنم چون هست هنر نگه به آهو چکنم چون کار گشاده گشت نیرو چکنم با زشت مرا خوشست نیکو…
کی عیب سر زلف بت از کاستن است
کی عیب سر زلف بت از کاستن است چه جای بغم نشستن و خاستن است روز طرب و نشاط و می خواستن است کاراستن سرو…
از چهره و حسنشان همی تابد ماه
از چهره و حسنشان همی تابد ماه بر ماه شکسته زلفشان گیرد راه با چهرۀ اینچنین بتان دلخواه من چون دارم خویشتن از عشق نگاه
ای دل ز وصال تو نشانی دارم
ای دل ز وصال تو نشانی دارم وی جان ز فراق تو امانی دارم بیچاره تنم همه جهان داشت بتو و اکنون بهز ار حیله…
بر شست دو زلف حلقه بست آوردی
بر شست دو زلف حلقه بست آوردی تا چون ماهی دلم بشست آوردی اینوقت می از کجا بدست آوردی بی باده همش ز غمزه مست…
در عشق تو پای کس ندارد جز من
در عشق تو پای کس ندارد جز من در شوره کسی تخم نکارد جز من با دشمن و با دوست بدت می گویم تا هیچ…
گر زلف تو سال و ماه لرزان بودی
گر زلف تو سال و ماه لرزان بودی عنبر ببها همیشه ارزان بودی ور نه رخ تو بزلف پنهان بودی روز و شب ازو بنور…
ای رخ نه رخی ، که لالۀ سیرابی
ای رخ نه رخی ، که لالۀ سیرابی ای لب نه لبی ، بنوش در عنابی ای غمزه بجادوئی مگر قصابی تو غمزه نه ای…
بر شست دو زلف حلقه بست آوردی
بر شست دو زلف حلقه بست آوردی تا چون ماهی دلم بشست آوردی اینوقت می از کجا بدست آوردی بی باده همش ز غمزه مست…
خورشید خراسان و خدیو زابل
خورشید خراسان و خدیو زابل از نخشب و کش بهار گردد کابل غل بر یبغو نهاد و پل بر جیحون جیحون به پل دارد و…
گر زلف ترا رخ تو منزل نشدی
گر زلف ترا رخ تو منزل نشدی تاریکی شب ز خلق زایل نشدی گر بر حکما وصف تو مشکل نشدی فرزانه ز دیدار تو بیدل…
از مشک حصار گل خود روی که دید
از مشک حصار گل خود روی که دید بر گل خطی ز مشک خوشبوی که دید گل روی بتی با دل چون روی که دید…
ای روی تو چشم حسن را بینایی
ای روی تو چشم حسن را بینایی یغماست مرا قبله گر از یغمائی خندان گل سرخی و بت گویائی زینست که از بتان تو بی…
بشکفته گلیست بر رخ فرخ دوست
بشکفته گلیست بر رخ فرخ دوست نی نی گل نیست آن رخ فرخ اوست همچون گل سرخ پوست آن برگ نکوست هرگز دیدی که سرخ…
راز تو ز بیم خصم پنهان دارم
راز تو ز بیم خصم پنهان دارم ور نه غم و محنت تو چندان دارم گویی که ز دل دوست نداریم همه آری ز دلت…
گفتم چشمم کرد بزلف تو نگاه
گفتم چشمم کرد بزلف تو نگاه چون گشت دلم برنگ زلف تو سیاه گفت او نبرد مگر به بیراهی راه زیرا که نگیرد آن لب…
از بوسه تو مرده با روان تانی کرد
از بوسه تو مرده با روان تانی کرد وز چهره دل پیر جوان تانی کرد رخ گاه گل و گه ارغوان تانی کرد وز غمزه…
ای دل ز وصال تو نشانی دارم
ای دل ز وصال تو نشانی دارم وی جان ز فراق تو امانی دارم بیچاره تنم همه جهان داشت بتو و اکنون بهز ار حیله…
بشکفته گلیست بر رخ فرخ دوست
بشکفته گلیست بر رخ فرخ دوست نی نی گل نیست آن رخ فرخ اوست همچون گل سرخ پوست آن برگ نکوست هرگز دیدی که سرخ…
در عشق تو پای کس ندارد جز من
در عشق تو پای کس ندارد جز من در شوره کسی تخم نکارد جز من با دشمن و با دوست بدت می گویم تا هیچ…
گفتم چشمم ز بس کزو خون آید
گفتم چشمم ز بس کزو خون آید از لاله برنگ و سرخی افزون آید گفت آنهمه خون نبد که بیرون آمد ؟ کز رنگ رخم…
از بوسه تو مرده با روان تانی کرد
از بوسه تو مرده با روان تانی کرد وز چهره دل پیر جوان تانی کرد رخ گاه گل و گه ارغوان تانی کرد وز غمزه…
ای ماه سخنگوی من ای حور نژاد
ای ماه سخنگوی من ای حور نژاد از حسن بزرگ ، کودک خرد نزاد در سحر بدلبری شدستی استاد این ساحری از که داری ای…
بگرفت سر زلف تو رنگ از دل تو
بگرفت سر زلف تو رنگ از دل تو نزدود وفا و مهر زنگ از دل تو تا کم نشود کبر پلنگ از دل تو موم…
دیدار بدل فروخت نفروخت گران
دیدار بدل فروخت نفروخت گران بوسه با جان فرو شد و هست ارزان آری چو چنان ماه بود بازرگان دیدار بدل فروشد و بوسه بجان
گفتم چشمم ز بس کزو خون آید
گفتم چشمم ز بس کزو خون آید از لاله برنگ و سرخی افزون آید گفت آنهمه خون نبد که بیرون آمد ؟ کز رنگ رخم…
از مشک نگر که لاله بنگاه گرفت
از مشک نگر که لاله بنگاه گرفت زو طبع غمی دراز و کوتاه گرفت بر ماه بشست زلفکان راه گرفت گیرند بشست ماهی او ماه…
ای سرو روان و بارِ آن سرو، قمر
ای سرو روان و بارِ آن سرو، قمر سروت قد و سیمین بر و چهره چو قمر ماهی تو؛ اگر بخنددی ماه از ابر سروی…
بفروختمت سزد بجان باز خرم
بفروختمت سزد بجان باز خرم ازران بفروختم گران باز خرم یاری خواهم ز دوستان ای دلبر تابو که ترا ز دشمنان باز خرم
دیدار بدل فروخت نفروخت گران
دیدار بدل فروخت نفروخت گران بوسه با جان فرو شد و هست ارزان آری چو چنان ماه بود بازرگان دیدار بدل فروشد و بوسه بجان
گر زلف تو سال و ماه لرزان بودی
گر زلف تو سال و ماه لرزان بودی عنبر ببها همیشه ارزان بودی ور نه رخ تو بزلف پنهان بودی روز و شب ازو بنور…
از حور بتی چون تو نزاید پسری
از حور بتی چون تو نزاید پسری چون سنگ دلی داری و گون سیم بری ؟ آمد دو لب ترا ز شکر نفری کز هر…
ای سرو روان و بارِ آن سرو، قمر
ای سرو روان و بارِ آن سرو، قمر سروت قد و سیمین بر و چهره چو قمر ماهی تو؛ اگر بخنددی ماه از ابر سروی…
تا در دو جهان قضای معبود بود
تا در دو جهان قضای معبود بود تا خلق جهان و چرخ موجود بود گر ملک بود بدست محمود بود ور سعد بود بدست مسعود…
رخ پاکتر از ضمیر صادق داری
رخ پاکتر از ضمیر صادق داری زلفین سیه چون دل فاسق داری بر خویشتنم بدین دو عاشق داری مؤمن سخن و وفا منافق داری
گفتم صنما پیشۀ تو؟ گفت ستم
گفتم صنما پیشۀ تو؟ گفت ستم گفتم نگری به غَمگِنان ؟ گفتا : کم گفتم که به زر بوسه دهی ؟ گفت : دهم گفتم…
ابروت به زه کرده کمان آمد راست
ابروت به زه کرده کمان آمد راست مژگانت چو تیر بر کمان آمد راست ما را ز تو دلبری گمان آمد راست ای دوست ترا…
ای شب نکنی اینهمه پرخاش که دوش
ای شب نکنی اینهمه پرخاش که دوش راز دل من مکن چنان فاش که دوش دیدی چه دراز بود دوشینه شبم هان ای شب وصل…
بگرفت سر زلف تو رنگ از دل تو
بگرفت سر زلف تو رنگ از دل تو نزدود وفا و مهر زنگ از دل تو تا کم نشود کبر پلنگ از دل تو موم…
راز تو ز بیم خصم پنهان دارم
راز تو ز بیم خصم پنهان دارم ور نه غم و محنت تو چندان دارم گویی که ز دل دوست نداریم همه آری ز دلت…
گفتم چشمم کرد بزلف تو نگاه
گفتم چشمم کرد بزلف تو نگاه چون گشت دلم برنگ زلف تو سیاه گفت او نبرد مگر به بیراهی راه زیرا که نگیرد آن لب…
از مشک نگر که لاله بنگاه گرفت
از مشک نگر که لاله بنگاه گرفت زو طبع غمی دراز و کوتاه گرفت بر ماه بشست زلفکان راه گرفت گیرند بشست ماهی او ماه…
ای ماه بروی لاله رنگ آمده ای
ای ماه بروی لاله رنگ آمده ای از سینه و دل حریر و سنگ آمده ای گر تو بدهان و چشم تنگ آمده ای دلتنگ…
چون بر پائی بسرو سیمین مانی
چون بر پائی بسرو سیمین مانی چون بنشینی بماه و پروین مانی آزاده بتا بدیده و دین مانی وز شیرینی بجان شیرین مانی
رخسار ترا لاله و گل بار که داد
رخسار ترا لاله و گل بار که داد وان سنبل نو رسته بگلنار که داد و انروز بدست آن شب تار که داد وان یار…
گفتم صنما دلم ترا جویانست
گفتم صنما دلم ترا جویانست گفتا که لبم درد ترا درمانست گفتم که همیشه از منت هجرانست گفتا که پری ز آدمی پنهانست
از مشک حصار گل خود روی که دید
از مشک حصار گل خود روی که دید بر گل خطی ز مشک خوشبوی که دید گل روی بتی با دل چون روی که دید…
ای روی تو چشم حسن را بینایی
ای روی تو چشم حسن را بینایی یغماست مرا قبله گر از یغمائی خندان گل سرخی و بت گویائی زینست که از بتان تو بی…
تا در دو جهان قضای معبود بود
تا در دو جهان قضای معبود بود تا خلق جهان و چرخ موجود بود گر ملک بود بدست محمود بود ور سعد بود بدست مسعود…
رخ پاکتر از ضمیر صادق داری
رخ پاکتر از ضمیر صادق داری زلفین سیه چون دل فاسق داری بر خویشتنم بدین دو عاشق داری مؤمن سخن و وفا منافق داری