رباعیات عمر خیام
گر شاخ بقا ز بیخ بختت رستست
گر شاخ بقا ز بیخ بختت رستست ور بر تن تو عمر لباسی چستست در خیمه تن که سایبانیست ترا هان تکیه مکن که چارمیخش…
رندی دیدم نشسته بر خنگ زمین
رندی دیدم نشسته بر خنگ زمین نه کفر و نه اسلام و نه دنیا و نه دین نه حق نه حقیقت نه شریعت نه یقین…
دارنده چو ترکیب طبایع آراست
دارنده چو ترکیب طبایع آراست از بهر چه اوفکندش اندر کم و کاست گر نیک آمد شکستن از بهر چه بود ور نیک نیامد این…
جامی است که عقل آفرین میزندش
جامی است که عقل آفرین میزندش صد بوسه ز مهر بر جبین میزندش این کوزهگر دهر چنین جام لطیف میسازد و باز بر زمین میزندش…
برخیز بتا بیا ز بهر دل ما
برخیز بتا بیا ز بهر دل ما حل کن به جمال خویشتن مشکل ما یک کوزه شراب تا به هم نوش کنیم زآن پیش که…
این بحر وجود آمده بیرون ز نهفت
این بحر وجود آمده بیرون ز نهفت کس نیست که این گوهر تحقیق بسفت هر کس سخنی از سر سودا گفتند زآن روی که هست…
آنکس که زمین و چرخ و افلاک نهاد
آنکس که زمین و چرخ و افلاک نهاد بس داغ که او بر دل غمناک نهاد بسیار لب چو لعل و زلفین چو مشک در…
از آمدنم نبود گردون را سود
از آمدنم نبود گردون را سود وز رفتن من جلال و جاهش نفزود وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود کاین آمدن و رفتنم از…
وقت سحر است خیز ای مایه ناز
وقت سحر است خیز ای مایه ناز نرمک نرمک باده خور و چنگ نواز کانها که بجایند نپایند بسی و آنها که شدند کس نمیاید…
من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت
من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت جامی و بتی و بربطی بر لب کشت این هرسه مرا…
گر دست دهد ز مغز گندم نانی
گر دست دهد ز مغز گندم نانی وز می دو منی ز گوسفندی رانی با لاله رخی و گوشه بستانی عیشی بود آن نه حد…
عمرت تا کی به خودپرستی گذرد
عمرت تا کی به خودپرستی گذرد یا در پی نیستی و هستی گذرد می نوش که عمری که اجل در پی اوست آن به که…
خوش باش که پختهاند سودای تو دی
خوش باش که پختهاند سودای تو دی فارغ شدهاند از تمنای تو دی قصه چه کنم که به تقاضای تو دی دادند قرار کار فردای…
ترکیب طبایع چو به کام تو دمیست
ترکیب طبایع چو به کام تو دمیست رو شاد بزی اگرچه بر تو ستمیست با اهل خرد باش که اصل تن تو گردی و نسیمی…
برخیز ز خواب تا شرابی بخوریم
برخیز ز خواب تا شرابی بخوریم زان پیش که از زمانه تابی بخوریم کاین چرخ ستیزه روی ناگه روزی چندان ندهد زمان که آبی بخوریم…
ایدل تو به اسرار معما نرسی
ایدل تو به اسرار معما نرسی در نکته زیرکان دانا نرسی اینجا به می لعل بهشتی می ساز کانجا که بهشت است رسی یا نرسی…
آنان که محیط فضل و آداب شدند
آنان که محیط فضل و آداب شدند در جمع کمال شمع اصحاب شدند ره زین شب تاریک نبردند برون گفتند فسانهای و در خواب شدند…
از آمدن و رفتن ما سودی کو
از آمدن و رفتن ما سودی کو وز تار امید عمر ما پودی کو چندین سر و پای نازنینان جهان میسوزد و خاک میشود دودی…
هنگام صبوح ای صنم فرخ پی
هنگام صبوح ای صنم فرخ پی برساز ترانهای و پیشآور می کافکند بخاک صد هزاران جم و کی این آمدن تیرمه و رفتن دی
مشنو سخن از زمانه ساز آمدگان
مشنو سخن از زمانه ساز آمدگان می خواه مروق به طراز آمدگان رفتند یکان یکان فراز آمدگان کس می ندهد نشان ز بازآمدگان عمر خیام
گر یک نفست ز زندگانی گذرد
گر یک نفست ز زندگانی گذرد مگذار که جز به شادمانی گذرد هشدار که سرمایهٔ سودای جهان عمر است چنان کش گذرانی گذرد عمر خیام
رفتم که در این منزلِ بیداد بُدَن
رفتم که در این منزلِ بیداد بُدَن در دست نخواهد به جز از باد بُدَن آن را باید به مرگِ من شاد بُدَن کز دستِ…
خیام اگر ز باده مستی خوش باش
خیام اگر ز باده مستی خوش باش با ماهرخی اگر نشستی خوش باش چون عاقبت کار جهان نیستی است انگار که نیستی چو هستی خوش…
ترکیب پیالهای که در هم پیوست
ترکیب پیالهای که در هم پیوست بشکستن آن روا نمیدارد مست چندین سر و پای نازنین از سر دست از مهر که پیوست و به…
بر من قلم قضا چو بی من رانند
بر من قلم قضا چو بی من رانند پس نیک و بدش ز من چرا میدانند دی بی من و امروز چو دی بی من…
این اهل قبور خاک گشتند و غبار
این اهل قبور خاک گشتند و غبار هر ذره ز هر ذره گرفتند کنار آه این چه شراب است که تا روز شمار بیخود شده…
آن قصر که جمشید در او جام گرفت
آن قصر که جمشید در او جام گرفت آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت بهرام که گور میگرفتی همه عمر دیدی که چگونه گور…
از آمدن بهار و از رفتن دی
از آمدن بهار و از رفتن دی اوراق وجود ما همی گردد طی می خور! مخور اندوه که فرمود حکیم غمهای جهان چو زهر و…
هر سبزه که بر کنار جویی رستهست
هر سبزه که بر کنار جویی رستهست گویی ز لب فرشتهخویی رستهست پا بر سر سبزه تا به خواری ننهی کآن سبزه ز خاک لالهرویی…
من بی می ناب زیستن نتوانم
من بی می ناب زیستن نتوانم بی باده کشید بار تن نتوانم من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر بگیر و من…
گر بر فلکم دست بدی چون یزدان
گر بر فلکم دست بدی چون یزدان برداشتمی من این فلک را ز میان از نو فلکی دگر چنان ساختمی کازاده بکام دل رسیدی آسان…
دهقان قضا بسی چو ما کشت و درود
دهقان قضا بسی چو ما کشت و درود غم خوردن بیهوده نمیدارد سود پر کن قدح می به کفم درنه زود تا باز خورم که…
خورشید به گِل نَهُفت مینتوانم
خورشید به گِل نَهُفت مینتوانم و اسرار زمانه گفت مینتوانم از بحر تفکرم برآورد خرد دُرّی که ز بیم سُفت مینتوانم عمر خیام =========================۹ دشمن…
تا کی غم آن خورم که دارم یا نه
تا کی غم آن خورم که دارم یا نه وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه پرکن قدح باده که معلومم نیست کاین دم که…
بر گیر پیاله و سبو ای دلجوی
بر گیر پیاله و سبو ای دلجوی فارغ بنشین بکشتزار و لب جوی بس شخص عزیز را که چرخ بدخوی صد بار پیاله کرد و…
ایدل همه اسباب جهان خواسته گیر
ایدل همه اسباب جهان خواسته گیر باغ طربت به سبزه آراسته گیر و آنگاه بر آن سبزه شبی چون شبنم بنشسته و بامداد برخاسته گیر…
آن را که به صحرای علل تاختهاند
آن را که به صحرای علل تاختهاند بی او همه کارها بپرداختهاند امروز بهانهای درانداختهاند فردا همه آن بود که درساختهاند عمر خیام
آرند یکی و دیگری بربایند
آرند یکی و دیگری بربایند بر هیچکسی راز همینگشایند ما را ز قضا جز این قدر ننمایند پیمانهٔ عمر ماست میپیمایند عمر خیام =========================۹ اجرام…
هر ذره که در خاک زمینی بودهست
هر ذره که در خاک زمینی بودهست پیش از من و تو تاج و نگینی بودهست گرد از رخ نازنین به آزرم فشان کآن هم…
مهتاب به نور دامن شب بشکافت
مهتاب به نور دامن شب بشکافت می نوش دمی بهتر از این نتوان یافت خوش باش و میندیش که مهتاب بسی اندر سر خاک یک…
گر آمدنم بخود بُدی، نامدمی
گر آمدنم بخود بُدی، نامدمی ور نیز شدن بمن بُدی، کی شدمی به زان نَبُدی که اندر این دیر خراب نه آمدمی نه شدمی نه…
دی کوزهگری بدیدم اندر بازار
دی کوزهگری بدیدم اندر بازار بر پاره گلی لگد همی زد بسیار و آن گل بزبان حال با او میگفت من همچو تو بودهام مرا…
خشت سر خم ز ملکت جم خوشتر
خشت سر خم ز ملکت جم خوشتر بوی قدح از غذای مریم خوشتر آه سحری ز سینهٔ خماری از نالهٔ بوسعید و ادهم خوشتر عمر…
تا زهره و مه در آسمان گشت پدید
تا زهره و مه در آسمان گشت پدید بهتر ز می ناب کسی هیچ ندید من در عجبم ز میفروشان کایشان به زآنکه فروشند چه…
بر سنگ زدم دوش سبوی کاشی
بر سنگ زدم دوش سبوی کاشی سرمست بدم که کردم این عیاشی با من به زبان حال میگفت سبو من چون تو بدم تو نیز…
ای کاش که جای آرمیدن بودی
ای کاش که جای آرمیدن بودی یا این ره دور را رسیدن بودی کاش از پی صد هزار سال از دل خاک چون سبزه امید…
آن مایه ز دنیا که خوری یا پوشی
آن مایه ز دنیا که خوری یا پوشی معذوری اگر در طلبش میکوشی باقی همه رایگان نیرزد هشدار تا عمر گرانبها بدان نفروشی عمر خیام
ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست
ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست بی بادهٔ گلرنگ نمیباید زیست این سبزه که امروز تماشاگه ماست تا سبزهٔ خاک ما تماشاگه کیست…
هر یک چندی یکی برآید که منم
هر یک چندی یکی برآید که منم با نعمت و با سیم و زر آید که منم چون کارک او نظام گیرد روزی ناگه اجل…
مرغی دیدم نشسته بر باره طوس
مرغی دیدم نشسته بر باره طوس در پیش نهاده کله کیکاووس با کله همی گفت که افسوس افسوس کو بانگ جرسها و کجا ناله کوس…