یک روز ز بند عالم آزاد نیم

یک روز ز بند عالم آزاد نیم یک دمزدن از وجود خود شاد نیم شاگردی روزگار کردم بسیار در کار جهان هنوز استاد نیم عمر…

ادامه مطلب

می خوردن و گرد نیکوان گردیدن

می خوردن و گرد نیکوان گردیدن به زانکه بزرق زاهدی ورزیدن گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود پس روی بهشت کس نخواهد دیدن عمر…

ادامه مطلب

گرچه غم و رنج من درازی دارد

گرچه غم و رنج من درازی دارد عیش و طرب تو سرفرازی دارد بر هر دو مکن تکیه که دوران فلک در پرده هزار گونه…

ادامه مطلب

زان کوزهٔ می که نیست در وی ضرری

زان کوزهٔ می که نیست در وی ضرری پر کن قدحی بخور بمن ده دگری زان پیشتر ای صنم که در رهگذری خاک من و…

ادامه مطلب

در دایرهٔ سپهرِ ناپیدا غور

در دایرهٔ سپهرِ ناپیدا غور جامی‌ست که جمله را چشانند بدور نوبت چو به دورِ تو رسد آه مکن می نوش به خوشدلی که دور…

ادامه مطلب

چون بلبل مست راه در بستان یافت

چون بلبل مست راه در بستان یافت روی گل و جام باده را خندان یافت آمد به زبان حال در گوشم گفت دریاب که عمر…

ادامه مطلب

برخیزم و عزمِ بادهٔ ناب کنم

برخیزم و عزمِ بادهٔ ناب کنم رنگِ رخِ خود به رنگ عنّاب کنم این عقل فضول پیشه را مشتی می بر روی زنم چنانکه در…

ادامه مطلب

این کهنه رباط را که عالم نام است

این کهنه رباط را که عالم نام است وآرامگه ابلق صبح و شام است بزمی‌ست که واماندۀ صد جمشید است قصری‌ست که تکیه‌گاه صد بهرام…

ادامه مطلب

ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود

ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود نی نام ز ما و نی‌ نشان خواهد بود زین پیش نبودیم و نبد هیچ خلل زین…

ادامه مطلب

از دی که گذشت هیچ از او یاد مکن

از دی که گذشت هیچ از او یاد مکن فردا که نیامده‌ست فریاد مکن بر نامده و گذشته بنیاد مکن حالی خوش باش و عمر…

ادامه مطلب

یک چند به کودکی باستاد شدیم

یک چند به کودکی باستاد شدیم یک چند به استادی خود شاد شدیم پایان سخن شنو که ما را چه رسید از خاک در آمدیم…

ادامه مطلب

می‌ خور که فلک بهر هلاک من و تو

می‌ خور که فلک بهر هلاک من و تو قصدی دارد به جان پاک من و تو در سبزه نشین و می روشن می‌خور کاین…

ادامه مطلب

گر می نخوری طعنه مزن مستان را

گر می نخوری طعنه مزن مستان را بنیاد مکن تو حیله و دستان را تو غره بدان مشو که می می‌نخوری صد لقمه خوری که…

ادامه مطلب

زآن پیش که بر سرت شبیخون آرند

زآن پیش که بر سرت شبیخون آرند فرمای که تا بادهٔ گلگون آرند تو زر نه‌ای ای غافل نادان که تو را در خاک نهند…

ادامه مطلب

در دهر هر آن‌که نیم‌نانی دارد

در دهر هر آن‌که نیم‌نانی دارد از بهر نشست آشیانی دارد نه خادم کس بود نه مخدوم کسی گو شاد بزی که خوش‌جهانی دارد عمر…

ادامه مطلب

چون چرخ به کام یک خردمند نگشت

چون چرخ به کام یک خردمند نگشت خواهی تو فلک هفت شمر خواهی هشت چون باید مرد و آرزوها همه هشت چه مور خورد به…

ادامه مطلب

برخیز و مخور غم جهان گذران

برخیز و مخور غم جهان گذران بنشین و دمی به شادمانی گذران در طبع جهان اگر وفایی بودی نوبت بتو خود نیامدی از دگران عمر…

ادامه مطلب

این عقل که در ره سعادت پوید

این عقل که در ره سعادت پوید روزی صد بار خود تو را می‌گوید دریاب تو این یک دم وقتت که نه‌ای آن تره که…

ادامه مطلب

ای آنکه نتیجهٔ چهار و هفتی

ای آنکه نتیجهٔ چهار و هفتی وز هفت و چهار دایم اندر تفتی می خور که هزار بار بیشت گفتم باز آمدنت نیست چو رفتی…

ادامه مطلب

از تن چو برفت جان پاک من و تو

از تن چو برفت جان پاک من و تو خشتی دو نهند بر مغاک من و تو و آنگاه برای خشت گور دگران در کالبدی…

ادامه مطلب

یک جرعه می کهن ز ملکی نو به

یک جرعه می کهن ز ملکی نو به وز هرچه نه می طریق بیرون شو به در دست به از تخت فریدون صد بار خشت…

ادامه مطلب

می خوردن و شاد بودن آیین من است

می خوردن و شاد بودن آیین من است فارغ بودن ز کفر و دین دین من است گفتم به عروس دهر کابین تو چیست گفتا…

ادامه مطلب

گر کار فلک به عدل سنجیده بدی

گر کار فلک به عدل سنجیده بدی احوال فلک جمله پسندیده بدی ور عدل بدی بکارها در گردون کی خاطر اهل فضل رنجیده بدی عمر…

ادامه مطلب

ز آن می که حیات جاودانیست بخور

ز آن می که حیات جاودانیست بخور سرمایه لذت جوانی است بخور سوزنده چو آتش است لیکن غم را سازنده چو آب زندگانی است بخور…

ادامه مطلب

در پردۀ اسرار کسی را ره نیست

در پردۀ اسرار کسی را ره نیست زین تعبیه جان هیچ‌کس آگه نیست جز در دل خاک هیچ منزلگه نیست می خور که چنین فسانه‌ها…

ادامه مطلب

چون ابر به نوروز رخ لاله بشست

چون ابر به نوروز رخ لاله بشست برخیز و به جام باده کن عزم درست کاین سبزه که امروز تماشاگه توست فردا همه از خاک…

ادامه مطلب

بر مفرش خاک خفتگان می‌بینم

بر مفرش خاک خفتگان می‌بینم در زیرزمین نهفتگان می‌بینم چندانکه به صحرای عدم مینگرم ناآمدگان و رفتگان می‌بینم عمر خیام

ادامه مطلب

این چرخ فلک که ما در او حیرانیم

این چرخ فلک که ما در او حیرانیم فانوس خیال از او مثالی دانیم خورشید چراغ دان و عالم فانوس ما چون صوریم کاندر او…

ادامه مطلب

ای آمده از عالم روحانی تفت

ای آمده از عالم روحانی تفت حیران شده در پنج و چهار و شش و هفت می نوش ندانی ز کجا آمده‌ای خوش باش ندانی…

ادامه مطلب

از بودنی ای دوست چه داری تیمار

از بودنی ای دوست چه داری تیمار وز فکرت بیهوده دل و جان افکار خرم بزی و جهان به شادی گذران تدبیر نه با تو…

ادامه مطلب

یک جرعهٔ می ز ملک کاووس به است

یک جرعهٔ می ز ملک کاووس به است از تخت قباد و ملکت طوس به است هر ناله که رندی به سحرگاه زند از طاعت…

ادامه مطلب

من می نه ز بهر تنگدستی نخورم

من می نه ز بهر تنگدستی نخورم یا از غم رسوایی و مستی نخورم من می ز برای خوشدلی میخوردم اکنون که تو بر دلم…

ادامه مطلب

گر شاخ بقا ز بیخ بختت رستست

گر شاخ بقا ز بیخ بختت رستست ور بر تن تو عمر لباسی چستست در خیمه تن که سایبانی‌ست ترا هان تکیه مکن که چارمیخش…

ادامه مطلب

رندی دیدم نشسته بر خنگ زمین

رندی دیدم نشسته بر خنگ زمین نه کفر و نه اسلام و نه دنیا و نه دین نه حق نه حقیقت نه شریعت نه یقین…

ادامه مطلب

دارنده چو ترکیب طبایع آراست

دارنده چو ترکیب طبایع آراست از بهر چه اوفکندش اندر کم و کاست گر نیک آمد شکستن از بهر چه بود ور نیک نیامد این…

ادامه مطلب

جامی است که عقل آفرین میزندش

جامی است که عقل آفرین میزندش صد بوسه ز مهر بر جبین میزندش این کوزه‌گر دهر چنین جام لطیف می‌سازد و باز بر زمین میزندش…

ادامه مطلب

برخیز بتا بیا ز بهر دل ما

برخیز بتا بیا ز بهر دل ما حل کن به جمال خویشتن مشکل ما یک کوزه شراب تا به هم نوش کنیم زآن پیش که…

ادامه مطلب

این بحر وجود آمده بیرون ز نهفت

این بحر وجود آمده بیرون ز نهفت کس نیست که این گوهر تحقیق بسفت هر کس سخنی از سر سودا گفتند زآن روی که هست…

ادامه مطلب

آن‌کس که زمین و چرخ و افلاک نهاد

آن‌کس که زمین و چرخ و افلاک نهاد بس داغ که او بر دل غمناک نهاد بسیار لب چو لعل و زلفین چو مشک در…

ادامه مطلب

از آمدنم نبود گردون را سود

از آمدنم نبود گردون را سود وز رفتن من جلال و جاهش نفزود وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود کاین آمدن و رفتنم از…

ادامه مطلب

وقت سحر است خیز ای مایه ناز

وقت سحر است خیز ای مایه ناز نرمک نرمک باده خور و چنگ نواز کانها که بجایند نپایند بسی و آنها که شدند کس نمیاید…

ادامه مطلب

من هیچ ندانم که مرا آن‌که سرشت

من هیچ ندانم که مرا آن‌که سرشت از اهل بهشت کرد یا دوزخ زشت جامی و بتی و بربطی بر لب کشت این هرسه مرا…

ادامه مطلب

گر دست دهد ز مغز گندم نانی

گر دست دهد ز مغز گندم نانی وز می دو منی ز گوسفندی رانی با لاله رخی و گوشه بستانی عیشی بود آن نه حد…

ادامه مطلب

عمرت تا کی به خودپرستی گذرد

عمرت تا کی به خودپرستی گذرد یا در پی نیستی و هستی گذرد می نوش که عمری که اجل در پی اوست آن به که…

ادامه مطلب

خوش باش که پخته‌اند سودای تو دی

خوش باش که پخته‌اند سودای تو دی فارغ شده‌اند از تمنای تو دی قصه چه کنم که به تقاضای تو دی دادند قرار کار فردای…

ادامه مطلب

ترکیب طبایع چو به کام تو دمی‌ست

ترکیب طبایع چو به کام تو دمی‌ست رو شاد بزی اگرچه بر تو ستمی‌ست با اهل خرد باش که اصل تن تو گردی و نسیمی…

ادامه مطلب

برخیز ز خواب تا شرابی بخوریم

برخیز ز خواب تا شرابی بخوریم زان پیش که از زمانه تابی بخوریم کاین چرخ ستیزه روی ناگه روزی چندان ندهد زمان که آبی بخوریم…

ادامه مطلب

ایدل تو به اسرار معما نرسی

ایدل تو به اسرار معما نرسی در نکته زیرکان دانا نرسی اینجا به می لعل بهشتی می ساز کانجا که بهشت است رسی یا نرسی…

ادامه مطلب

آنان که محیط فضل و آداب شدند

آنان که محیط فضل و آداب شدند در جمع کمال شمع اصحاب شدند ره زین شب تاریک نبردند برون گفتند فسانه‌ای و در خواب شدند…

ادامه مطلب

از آمدن و رفتن ما سودی کو

از آمدن و رفتن ما سودی کو وز تار امید عمر ما پودی کو چندین سر و پای نازنینان جهان می‌سوزد و خاک می‌شود دودی…

ادامه مطلب