در بند گره‌گشای می‌باید بود

در بند گره‌گشای می‌باید بود ره گم شده، رهنمای می‌باید بود یک سال و هزار سال می‌باید زیست یک جای و هزار جای می‌باید بود

ادامه مطلب

چون خاک زمین اگر عناکش باشی

چون خاک زمین اگر عناکش باشی وز باد هوای دهر ناخوش باشی زنهار! ز دست ناکسان آب حیات بر لب ننهی، گرچه در آتش باشی

ادامه مطلب

بی آنکه دو دیده بر جمالت نگریست

بی آنکه دو دیده بر جمالت نگریست در آرزوی روی تو خونابه گریست بیچاره بمانده‌ام، دریغا! بی تو بیچاره کسی که بی تواش باید زیست

ادامه مطلب

ای کاش! به سوی وصل راهی بودی

ای کاش! به سوی وصل راهی بودی یا در دلم از صبر سپاهی بودی ای کاش! چو در عشق تو من کشته شوم جز دوستی…

ادامه مطلب

ای جملهٔ خلق را ز بالا و ز پست

ای جملهٔ خلق را ز بالا و ز پست آورده ز لطف خویش از نیست به هست بر درگه عدل تو چه درویش و چه…

ادامه مطلب

افتاد مرا با سر زلفین تو کار

افتاد مرا با سر زلفین تو کار دیوانه شدم، به حال خویشم بگذار دل در سر زلفین تو گم کردستم جویای دل خودم، مرا با…

ادامه مطلب

هر دم شب هجران تو، ای جان و جهان

هر دم شب هجران تو، ای جان و جهان تاریک‌تر است و می‌نگیرد نقصان یا دیدهٔ بخت من مگر کور شده است؟ یا نیست شب…

ادامه مطلب

گفتم دل من، گفت که خون کردهٔ ماست

گفتم دل من، گفت که خون کردهٔ ماست گفتم: جگرم، گفت که: آزردهٔ ماست گفتم که: بریز خون من، گفت برو کازاد کسی بود که…

ادامه مطلب

عشق تو ز دست ساقیان باده بریخت

عشق تو ز دست ساقیان باده بریخت وز دیده بسی خون دل ساده بریخت بس زاهد خرقه پوش سجاده نشین کز عشق تو می بر…

ادامه مطلب

دل در طلبت هر دو جهان می‌بازد

دل در طلبت هر دو جهان می‌بازد وز هر دو جهان سود و زیان می‌بازد مانندهٔ پروانه، که بر شمع زند بر عین تو جان…

ادامه مطلب

در دور شراب و جام و ساقی همه اوست

در دور شراب و جام و ساقی همه اوست در پرده مخالف و عراقی همه اوست گر زانکه به تحقیق نظر خواهی کرد نامی است…

ادامه مطلب

چندن که خم باده‌پرست است بده

چندن که خم باده‌پرست است بده چندان که در توبه نبسته است بده تا این قفس جسم مرا طوطی عمر در هم نشکسته است و…

ادامه مطلب

با نفس خسیس در نبردم، چه کنم؟

با نفس خسیس در نبردم، چه کنم؟ وز کردهٔ خویشتن به دردم، چه کنم؟ گیرم که به فضل در گزاری گنهم با آنکه تو دیدی…

ادامه مطلب

ای لطف تو دستگیر هر بی‌سر و پای

ای لطف تو دستگیر هر بی‌سر و پای احسان تو پایمرد هر شاه و گدای من لولیکم، گدای بی‌برگ و نوای لولی گدای را عطایی…

ادامه مطلب

ای جان و جهان، تو را ز جان می‌طلبم

ای جان و جهان، تو را ز جان می‌طلبم سرگشته تو را گرد جهان می‌طلبم تو در دل من نشسته‌ای فارغ و من از تو…

ادامه مطلب

امشب چو جمال داده‌ای خب می‌باش

امشب چو جمال داده‌ای خب می‌باش مه طلعت و گل رخ و شکرلب می‌باش ای شب، چو من از تو روز خود یافته‌ام تا صبح…

ادامه مطلب

هر شب به سر کوی تو آیم به فغان

هر شب به سر کوی تو آیم به فغان باشد که کنی درد دلم را درمان گر بر در تو بار نیابم، باری از پیش…

ادامه مطلب

گردنده فلک دلیر و دیر است که هست

گردنده فلک دلیر و دیر است که هست غرنده بسان شیر و دیر است که هست یاران همه رفتند و نشد دیر تهی ما نیز…

ادامه مطلب

عالم ز لباس شادیم عریان یافت

عالم ز لباس شادیم عریان یافت با دیدهٔ پر خون و دل بریان یافت هر شام که بگذشت مرا غمگین دید هر صبح که خندید…

ادامه مطلب

دل جز به دو زلف مشکبارش ندهند

دل جز به دو زلف مشکبارش ندهند جان جز به دو لعل آبدارش ندهند در بارگه وصل، جلالش می‌گفت: این سر که نه عاشق است…

ادامه مطلب

در دام غمت دلم زبون افتاده است

در دام غمت دلم زبون افتاده است دریاب، که خسته بی‌سکون افتاده است شاید که بپرسی و دلم شاد کنی چون می‌دانی که بی تو…

ادامه مطلب

تو واقف اسرار من آنگاه شوی

تو واقف اسرار من آنگاه شوی کز دیده و دل بندهٔ آن ماه شوی روزیت اگر به روز من بنشاند از حالت شب‌های من آگاه…

ادامه مطلب

بگذار، اگر چه رندم و اوباشم

بگذار، اگر چه رندم و اوباشم تا خاک سر کوی تو بر سر پاشم بگذار، که بگذرم به کویت نفسی در عمر مگر یک نفسی…

ادامه مطلب

ای لطف تو دستگیر هر رسوایی

ای لطف تو دستگیر هر رسوایی وی عفو تو پرده‌پوش هر خود رایی بخشای بدان بنده، که اندر همه عمر جز درگه تو دگر ندارد…

ادامه مطلب

اول قدم از عشق سر انداختن است

اول قدم از عشق سر انداختن است جان باختن است و با بلا ساختن است اول این است و آخرش دانی چیست؟ خود را ز…

ادامه مطلب

آمد به سر کوی تو مسکین درویش

آمد به سر کوی تو مسکین درویش با چشم پرآب و با دل پارهٔ ریش بگذار که در پای تو اندازد سر کو بی‌رخ خوب…

ادامه مطلب

نی بر سر کوی تو دلم یافته جای

نی بر سر کوی تو دلم یافته جای نی در حرم وصل نهاده جان پای سرگشته چنین چند دوم گرد جهان؟ ای راه‌نما، مرا به…

ادامه مطلب

گر شهره شوی به شهر شرالناسی

گر شهره شوی به شهر شرالناسی ور گوشه گرفته‌ای، تو در وسواسی به زان نبود، گر خضر و الیاسی کس نشناسد تو را، تو کس…

ادامه مطلب

شوقی، که چو گل دل شکفاند، عشق است

شوقی، که چو گل دل شکفاند، عشق است ذهنی، که رموز عشق داند، عشق است مهری، که تو را از تو رهاند، عشق است لطفی،…

ادامه مطلب

در واقعهٔ مشکل ایام نگر

در واقعهٔ مشکل ایام نگر جامی است تو را عقل، در آن جام نگر ترسم که به بوی دانه در دام شوی ای دوست، همه…

ادامه مطلب

در دل همه خار غم شکستیم دریغ!

در دل همه خار غم شکستیم دریغ! وز دست غم عشق نرستیم دریغ! عمری به امید یار بردیم بسر با یار دمی خوش ننشستیم دریغ!

ادامه مطلب

چشمم ز غم عشق تو خون باران است

چشمم ز غم عشق تو خون باران است جان در سر کارت کنم، این بار آن است از دوستی تو بر دلم باری نیست محروم…

ادامه مطلب

بازم غم عشق یار در کار آورد

بازم غم عشق یار در کار آورد غم در دل من، بین، که چه گل بار آورد؟ هر سال بهار ما گل آوردی بار امسال…

ادامه مطلب

ای کرده به من غم تو بیداد بسی

ای کرده به من غم تو بیداد بسی دریاب، که نیست جز تو فریاد رسی جانا، چه زیان بود اگر سود کند از خوان سگان…

ادامه مطلب

آوازهٔ حسنت از جهان می‌شنوم

آوازهٔ حسنت از جهان می‌شنوم شرح غمت از پیر و جوان می‌شنوم آن بخت ندارم که ببینم رویت باری، نامت ز این و آن می‌شنوم

ادامه مطلب

امروز به شهر دل پریشان ماییم

امروز به شهر دل پریشان ماییم ننگ همه دوستان و خویشان ماییم رندان و مقامران رسوا شده را گر می‌طلبی، بیا، که ایشان ماییم

ادامه مطلب

هر چند که دل را غم عشق آیین است

هر چند که دل را غم عشق آیین است چشم است که آفت دل مسکین است من معترفم که شاهد دل معنی است اما چه…

ادامه مطلب

گر مونس و همدمی دمی یافتمی

گر مونس و همدمی دمی یافتمی زو چاره و مرهمی همی یافتمی از آتش دل سوختمی سر تا پای از دیده اگر نمی نمی‌یافتمی

ادامه مطلب

عالم ز لباس شادیم عریان دید

عالم ز لباس شادیم عریان دید با دیدهٔ گریان و دل بریان دید هر شام، که بگذشت مرا غمگین یافت هر صبح، که خندید مرا…

ادامه مطلب

دردا! که دلم خبر ز دلدار نیافت

دردا! که دلم خبر ز دلدار نیافت از گلبن وصل تو بجز خار نیافت عمری به امید حلقه زد بر در او چون حلقه برون…

ادامه مطلب

دارم دلکی به تیغ هجران خسته

دارم دلکی به تیغ هجران خسته از یار جدا و با غمش پیوسته آیا بود آنکه بار دیگر بینم با یار نشسته و ز غم…

ادامه مطلب

پیوسته صبور و رنج‌کش می‌باشم

پیوسته صبور و رنج‌کش می‌باشم وندر پی عاشقان ترش می‌باشم دل در دو جهان هیچ نخواهم بستن با آنکه مرا خوش است خوش می‌باشم

ادامه مطلب

با یار به بوستان شدم رهگذری

با یار به بوستان شدم رهگذری کردم نظری سوی گل از بی‌صبری آمد بر من نگار و در گوشم گفت: رخسار من اینجا و تو…

ادامه مطلب

ای کرده غمت با دل من روی به روی

ای کرده غمت با دل من روی به روی زلف تو کند حال دلم موی به موی اندر طلبت چو لولیان می‌گردم دور از در…

ادامه مطلب

ای جان من، از دل خبرت نیست، چه سود؟

ای جان من، از دل خبرت نیست، چه سود؟ در عالم جان رهگذرت نیست، چه سود؟ جز حرص و هوی، که بر تو غالب شده…

ادامه مطلب

افسوس! که ایام جوانی بگذشت

افسوس! که ایام جوانی بگذشت سرمایهٔ عیش جاودانی بگذشت تشنه به کنار جوی چندان خفتم کز جوی من آب زندگانی بگذشت

ادامه مطلب

هر چند کباب دل و چشم تر هست

هر چند کباب دل و چشم تر هست هجر تو ز وصل دیگری خوشتر هست تو پنداری که بی تو خواب و خور هست؟ بی…

ادامه مطلب

گر من روزی ز خدمتت گشتم فرد

گر من روزی ز خدمتت گشتم فرد صد بار دلم از آن پشیمانی خورد جانا، به یکی گناه از بنده مگرد من آدمیم، گنه نخست…

ادامه مطلب

زنجیر سر زلف تو تاب از چه گرفت؟

زنجیر سر زلف تو تاب از چه گرفت؟ و آن چشم خمارین تو خواب از چه گرفت؟ چون هیچ کسی برگ گلی بر تو نزد…

ادامه مطلب

دل بر تو نهم، زنم بداندیشان را

دل بر تو نهم، زنم بداندیشان را وز تو نبرم ستیزهٔ ایشان را گر عمر مرا در سر کار تو شود عهد تو به میراث…

ادامه مطلب