هر کتب خرد، که هست، اگر برخوانند

هر کتب خرد، که هست، اگر برخوانند در پردهٔ اسرار شدن نتوانند صندوقچهٔ سر قدم بس عجب است در بند و گشادش همه سرگردانند

ادامه مطلب

مازار کسی، کز تو گزیرش نبود

مازار کسی، کز تو گزیرش نبود جز بندگی تو در ضمیرش نبود بخشای بر آن کسی، که هر شب تا روز جز آب دو دیده…

ادامه مطلب

عشق تو ز عالم هیولانی نیست

عشق تو ز عالم هیولانی نیست سودای تو حد عقل انسانی نیست ما را به تو اتصال روحانی هست سهل است گر اتفاق جسمانی نیست

ادامه مطلب

دل در غم تو بسی پریشانی کرد

دل در غم تو بسی پریشانی کرد حال دل من چنان که می‌دانی کرد دور از تو نماند در جگر آب مرا از بسکه دو…

ادامه مطلب

در سر هوس شراب و ساقی دارم

در سر هوس شراب و ساقی دارم تا جام جهان نمای باقی دارم گر بر در میخانه روم، شاید، از انک با دوست امید هم…

ادامه مطلب

چون درد نداری، ای دل سرگردان

چون درد نداری، ای دل سرگردان رفتن ببر طبیب بی‌فایده دان درمان طلبد کسی که دردی دارد چون نیست تو را درد چه جویی درمان؟

ادامه مطلب

بردی دلم، ای ماهرخ بازاری

بردی دلم، ای ماهرخ بازاری زان در پی تو ناله کنم، یا زاری جان نیز به خدمت تو خواهم دادن تا بو که دل بردهٔ…

ادامه مطلب

ای نفس خسیس، رو تباهی می‌کن

ای نفس خسیس، رو تباهی می‌کن تا جان خسته است روسیاهی می‌کن اکنون چو امید من فگندی بر خاک خاکت به سر است، هر چه…

ادامه مطلب

ای دل، سر و کار با کریم است، مترس

ای دل، سر و کار با کریم است، مترس لطفش چو خداییش قدیم است، مترس از کرده و ناکرده و نیک و بد ما بی…

ادامه مطلب

امشب نظری به روی ساقی دارم

امشب نظری به روی ساقی دارم ای صبح، مدم، که عیش باقی دارم شاید که بر افلاک زنم خیمه، از آنک با همدم روح هم…

ادامه مطلب

هرگز بت من روی به کس ننموده است

هرگز بت من روی به کس ننموده است این گفت و مگوی مردمان بیهوده است آن کس که تو را به راستی بستوده است او…

ادامه مطلب

گل صبح دم از باد برآشفت و بریخت

گل صبح دم از باد برآشفت و بریخت با باد صبا حکایتی گفت و بریخت بد عهدی عمر بین، که گل ده روزه سر بر…

ادامه مطلب

عمری است که در کوی خرابی رفتم

عمری است که در کوی خرابی رفتم در راه خطا و ناصوابی رفتم کار من سر بسر پریشان شده را دریاب، که گر تو درنیابی…

ادامه مطلب

دل در طلب دنیی دون هیچ منه

دل در طلب دنیی دون هیچ منه بر دل غم او کم و فزون هیچ منه خواهی که به بارگاه شاهی برسی از کوی طلب…

ادامه مطلب

در سابقه چون قرار عالم دادند

در سابقه چون قرار عالم دادند مانا که نه بر مراد آدم دادند زان قاعده و قرار، کان دور افتاد نی بیش به کس دهند…

ادامه مطلب

جانا، ز دل ار کباب خواهی، دارم

جانا، ز دل ار کباب خواهی، دارم وز خون جگر شراب خواهی، دارم با آنکه ندارم از جهان بر جگر آب چندان که ز دیده…

ادامه مطلب

بی روی تو عاشقت رخ گل چه کند؟

بی روی تو عاشقت رخ گل چه کند؟ بی بوی خوشت به بوی سنبل چه کند؟ آن کس که ز جام عشق تو سرمست است…

ادامه مطلب

ای مایهٔ اصل شادمانی غم تو

ای مایهٔ اصل شادمانی غم تو خوشتر ز حیات جاودانی غم تو از حسن تو رازها به گوش دل من گوید به زبان بی‌زبانی غم…

ادامه مطلب

ای دل، پس زنجیر تو دیوانه نشین

ای دل، پس زنجیر تو دیوانه نشین در دامن درد خویش مردانه نشین ز آمد شد بیهوده تو خود را پی کن معشوق چو خانگی…

ادامه مطلب

امشب نظری بروی ساقی دارم

امشب نظری بروی ساقی دارم وز نوش لبش حیات باقی دارم جانا، سخن وداع در باقی کن کین باقی عمر با تو باقی دارم

ادامه مطلب

هر لحظه ز چهره آتشی افروزی

هر لحظه ز چهره آتشی افروزی تا جان من سوخته‌دل را سوزی چون دوست نداری تو بدآموزان را ای نیک، تو این بد ز که…

ادامه مطلب

گفتم که اگر چه آفت جان منی

گفتم که اگر چه آفت جان منی جان پیش کشم تو را، که جانان منی گفتا که: اگر بندهٔ فرمان منی آن دگران مباش، چون…

ادامه مطلب

عشقی نبود چو عشق لولی و گدای

عشقی نبود چو عشق لولی و گدای افگنده کلاه از سر و نعلین از پای پا بر سر جان نهاده، دل کرده فدای بگذاشته از…

ادامه مطلب

دل رفت بر کسی که بی‌ماش خوش است

دل رفت بر کسی که بی‌ماش خوش است غم خوش نبود، ولیک غمهاش خوش است جان می‌طلبد، نمی‌دهم روزی چند جان را محلی نیست، تقاضاش…

ادامه مطلب

در بند گره‌گشای می‌باید بود

در بند گره‌گشای می‌باید بود ره گم شده، رهنمای می‌باید بود یک سال و هزار سال می‌باید زیست یک جای و هزار جای می‌باید بود

ادامه مطلب

چون خاک زمین اگر عناکش باشی

چون خاک زمین اگر عناکش باشی وز باد هوای دهر ناخوش باشی زنهار! ز دست ناکسان آب حیات بر لب ننهی، گرچه در آتش باشی

ادامه مطلب

بی آنکه دو دیده بر جمالت نگریست

بی آنکه دو دیده بر جمالت نگریست در آرزوی روی تو خونابه گریست بیچاره بمانده‌ام، دریغا! بی تو بیچاره کسی که بی تواش باید زیست

ادامه مطلب

ای کاش! به سوی وصل راهی بودی

ای کاش! به سوی وصل راهی بودی یا در دلم از صبر سپاهی بودی ای کاش! چو در عشق تو من کشته شوم جز دوستی…

ادامه مطلب

ای از کرمت مصلح و مفسد به امید

ای از کرمت مصلح و مفسد به امید وز رحمت تو به بندگان داده نوید شد موی سفید و من رها کرده نیم در نامهٔ…

ادامه مطلب

آن کیست که بی‌جرم و گنه زیست؟ بگو

آن کیست که بی‌جرم و گنه زیست؟ بگو بی‌جرم و گناه در جهان کیست؟ بگو من بد کنم و تو بد مکافات کنی پس فرق…

ادامه مطلب

هر دم شب هجران تو، ای جان و جهان

هر دم شب هجران تو، ای جان و جهان تاریک‌تر است و می‌نگیرد نقصان یا دیدهٔ بخت من مگر کور شده است؟ یا نیست شب…

ادامه مطلب

گفتم دل من، گفت که خون کردهٔ ماست

گفتم دل من، گفت که خون کردهٔ ماست گفتم: جگرم، گفت که: آزردهٔ ماست گفتم که: بریز خون من، گفت برو کازاد کسی بود که…

ادامه مطلب

عشق تو ز دست ساقیان باده بریخت

عشق تو ز دست ساقیان باده بریخت وز دیده بسی خون دل ساده بریخت بس زاهد خرقه پوش سجاده نشین کز عشق تو می بر…

ادامه مطلب

دل در طلبت هر دو جهان می‌بازد

دل در طلبت هر دو جهان می‌بازد وز هر دو جهان سود و زیان می‌بازد مانندهٔ پروانه، که بر شمع زند بر عین تو جان…

ادامه مطلب

در دور شراب و جام و ساقی همه اوست

در دور شراب و جام و ساقی همه اوست در پرده مخالف و عراقی همه اوست گر زانکه به تحقیق نظر خواهی کرد نامی است…

ادامه مطلب

چندن که خم باده‌پرست است بده

چندن که خم باده‌پرست است بده چندان که در توبه نبسته است بده تا این قفس جسم مرا طوطی عمر در هم نشکسته است و…

ادامه مطلب

با نفس خسیس در نبردم، چه کنم؟

با نفس خسیس در نبردم، چه کنم؟ وز کردهٔ خویشتن به دردم، چه کنم؟ گیرم که به فضل در گزاری گنهم با آنکه تو دیدی…

ادامه مطلب

ای لطف تو دستگیر هر بی‌سر و پای

ای لطف تو دستگیر هر بی‌سر و پای احسان تو پایمرد هر شاه و گدای من لولیکم، گدای بی‌برگ و نوای لولی گدای را عطایی…

ادامه مطلب

ای جملهٔ خلق را ز بالا و ز پست

ای جملهٔ خلق را ز بالا و ز پست آورده ز لطف خویش از نیست به هست بر درگه عدل تو چه درویش و چه…

ادامه مطلب

افتاد مرا با سر زلفین تو کار

افتاد مرا با سر زلفین تو کار دیوانه شدم، به حال خویشم بگذار دل در سر زلفین تو گم کردستم جویای دل خودم، مرا با…

ادامه مطلب

هر شب به سر کوی تو آیم به فغان

هر شب به سر کوی تو آیم به فغان باشد که کنی درد دلم را درمان گر بر در تو بار نیابم، باری از پیش…

ادامه مطلب

گردنده فلک دلیر و دیر است که هست

گردنده فلک دلیر و دیر است که هست غرنده بسان شیر و دیر است که هست یاران همه رفتند و نشد دیر تهی ما نیز…

ادامه مطلب

عالم ز لباس شادیم عریان یافت

عالم ز لباس شادیم عریان یافت با دیدهٔ پر خون و دل بریان یافت هر شام که بگذشت مرا غمگین دید هر صبح که خندید…

ادامه مطلب

دل جز به دو زلف مشکبارش ندهند

دل جز به دو زلف مشکبارش ندهند جان جز به دو لعل آبدارش ندهند در بارگه وصل، جلالش می‌گفت: این سر که نه عاشق است…

ادامه مطلب

در دام غمت دلم زبون افتاده است

در دام غمت دلم زبون افتاده است دریاب، که خسته بی‌سکون افتاده است شاید که بپرسی و دلم شاد کنی چون می‌دانی که بی تو…

ادامه مطلب

تو واقف اسرار من آنگاه شوی

تو واقف اسرار من آنگاه شوی کز دیده و دل بندهٔ آن ماه شوی روزیت اگر به روز من بنشاند از حالت شب‌های من آگاه…

ادامه مطلب

بگذار، اگر چه رندم و اوباشم

بگذار، اگر چه رندم و اوباشم تا خاک سر کوی تو بر سر پاشم بگذار، که بگذرم به کویت نفسی در عمر مگر یک نفسی…

ادامه مطلب

ای لطف تو دستگیر هر رسوایی

ای لطف تو دستگیر هر رسوایی وی عفو تو پرده‌پوش هر خود رایی بخشای بدان بنده، که اندر همه عمر جز درگه تو دگر ندارد…

ادامه مطلب

ای جان و جهان، تو را ز جان می‌طلبم

ای جان و جهان، تو را ز جان می‌طلبم سرگشته تو را گرد جهان می‌طلبم تو در دل من نشسته‌ای فارغ و من از تو…

ادامه مطلب

امشب چو جمال داده‌ای خب می‌باش

امشب چو جمال داده‌ای خب می‌باش مه طلعت و گل رخ و شکرلب می‌باش ای شب، چو من از تو روز خود یافته‌ام تا صبح…

ادامه مطلب