چشمم ز فراق تو جهانسوز

چشمم ز فراق تو جهانسوز مباد بر من سپه هجر تو پیروز مباد روزی اگر از تو باز خواهم ماندن شب باد همه عمر من…

ادامه مطلب

تا کی ز غم جهان امانی

تا کی ز غم جهان امانی خواهی تا کی به مراد خود جهانی خواهی چون در خور خویشتن تمنا نکنی زین مسجد و زان میکده…

ادامه مطلب

پندی دهمت اگر پذیری ای

پندی دهمت اگر پذیری ای تن تا سور ترا به دل نگردد شیون عضوی ز تو گر صلح کند با دشمن دشمن دو شمر تیغ…

ادامه مطلب

بس عابد را که سرو بالای

بس عابد را که سرو بالای تو کشت بس زاهد را که قدر والای تو کشت تو دیر زی ای بت ستمگر که مرا دست…

ادامه مطلب

بادی که ز کوی آن نگارین

بادی که ز کوی آن نگارین خیزد از خاک جفا صورت مهر انگیزد آبی که ز چشم من فراقش ریزد هر ساعتم آتشی به سر…

ادامه مطلب

این اسب قلندری نه هر کس

این اسب قلندری نه هر کس تازد وین مهرهٔ نیستی نه هر کس بازد مردی باید که جان برون اندازد چون جان بشود عشق ترا…

ادامه مطلب

ای کرده فلک به خون من

ای کرده فلک به خون من نامزدت دیدار نکو داده و برده خردت ز اقبال قبول تو و ز ادبار ردت من خود رستم وای…

ادامه مطلب

ای روی تو رخشنده‌تر از

ای روی تو رخشنده‌تر از قبلهٔ گبر وی چشم من از فراق گرینده چو ابر من دست ز آستین برون کرده ز عشق تو پای…

ادامه مطلب

ای تن وطن بلای آن دلکش

ای تن وطن بلای آن دلکش باش ای جان ز غمش همیشه در آتش باش ای دیده به زیر پای او مفرش باش ای دل…

ادامه مطلب

آنم که مرا نه دل نه جان

آنم که مرا نه دل نه جان و نه تنست بر من ز من از صفات هستی بدنست تا ظن نبری که هستی من ز…

ادامه مطلب

آن موی که سوز عاشقان

آن موی که سوز عاشقان می‌انگیخت کز یک شکنش هزار دلداده گریخت آخر اثر زمانه رنگی آمیخت تا در کفش از موی سیه پاک بریخت…

ادامه مطلب

از یار وفا مجوی کاندر هر

از یار وفا مجوی کاندر هر باغ بی هیچ نصیبه عشق میبازد زاغ تا با خودی از عشق منه بر دل داغ پروانه شو آنگاه…

ادامه مطلب

از بهر یکی بوس به دو ماه

از بهر یکی بوس به دو ماه ای ماه داری سه چهار پنج ماهم گمراه ای شش جهت و هفت فلک را به تو راه…

ادامه مطلب

هرگز دل من به آشکارا و

هرگز دل من به آشکارا و به راز با مردم بی خرد نباشد دمساز من یار عیار خواهم و خاک انداز کورا نشود ز عالمی…

ادامه مطلب

نیلوفر و لاله هر دو

نیلوفر و لاله هر دو بی‌هیچ سبب این پوشد نیل و آن به خون شوید لب می‌شویم و می‌پوشم ای نوشین لب در هجر تو…

ادامه مطلب

منگر تو بدانکه ذوفنون

منگر تو بدانکه ذوفنون آید مرد در عهد وفا نگر که چون آید مرد از عهدهٔ عهد اگر برون آید مرد از هر چه گمان…

ادامه مطلب

گیرم که مقدم مقالات شوی

گیرم که مقدم مقالات شوی پیش شمن صفات خود لات شوی جز جمع مباش تا مگر ذات شوی کانگه که پراکنده شوی مات شوی حضرت…

ادامه مطلب

گفتم که ببرم از تو ای

گفتم که ببرم از تو ای بینایی گفتی که بمیر تا دلت بربایی گفتار ترا به آزمایش کردم می بشکیبم کنون چه میفرمایی حضرت حکیم…

ادامه مطلب

گر بدگویی ترا بدی گفت ای

گر بدگویی ترا بدی گفت ای ماه هرگز نشود بر تو دل بنده تباه از گفتهٔ بدگوی ز ما عذر مخواه کایینه سیه نگردد از…

ادامه مطلب

غم کی خورد آنکه شادمانیش

غم کی خورد آنکه شادمانیش تویی یا کی مرد آنکه زندگانیش تویی در نسیهٔ آن جهان کجا بندد دل آنرا که به نقد این جهانیش…

ادامه مطلب

شب را سلب روز فروزان

شب را سلب روز فروزان کردی تا حسن بر اهل عشق تاوان کردی چون قصد به خون صد مسلمان کردی دست و دل و زلف…

ادامه مطلب

زلفینانت همیشه خم در خم

زلفینانت همیشه خم در خم باد واندوهانت همیشه دم در دم باد شادان به غم منی غمم بر غم باد عشقی که به صد بلا…

ادامه مطلب

دل کیست که گوهری فشاند

دل کیست که گوهری فشاند بی تو یا تن که بود که ملک راند بی تو حقا که خرد راه نداند بی تو جان زهره…

ادامه مطلب

در راه قلندری زیان سود

در راه قلندری زیان سود تو شد زهد و ورع و سجاده مردود تو شد دشنام سرود و رود مقصود تو شد بپرست پیاله را…

ادامه مطلب

در بند بلای آن بت کش

در بند بلای آن بت کش بودن صد بار بتر زان که در آتش بودن اکنون که فریضه‌ست بلاکش بودن خوش باید بود وقت ناخوش…

ادامه مطلب

چون می دانی همه ز خاک و

چون می دانی همه ز خاک و آبیم امروز همه اسیر خورد و خوابیم در تو نرسیم اگر بسی بشتابیم سرمایه تویی سود ز خود…

ادامه مطلب

جز من به جهان نبود کس در

جز من به جهان نبود کس در خور عشق زان بر سر من نهاد چرخ افسر عشق یک بار به طبع خوش شدم چاکر عشق…

ادامه مطلب

تا کی باشم با غم هجران

تا کی باشم با غم هجران تو جفت زرقیست حدیثان تو پیدا و نهفت چون از تو نخواهدم گل و مل بشکفت دست از تو…

ادامه مطلب

پرسی که ز بهر مجلس

پرسی که ز بهر مجلس افروختنی در عشق چه لفظهاست بردوختنی ای بی خبر از سوخته و سوختنی عشق آمدنی بود نه اندوختنی حضرت حکیم…

ادامه مطلب

بس دل که غم سود و زیان

بس دل که غم سود و زیان تو خورد بس شاه که یاد پاسبان تو خورد نان تو خورد سگی که روبه گیرست ای من…

ادامه مطلب

بادی که بیاوری به ما جان

بادی که بیاوری به ما جان چو نفس ناری که دلم همی بسوزی به هوس آبی که به تو زنده توان بودن و بس خاکی…

ادامه مطلب

ایام درشت رام بهرام

ایام درشت رام بهرام شه‌ست جام ابدی به نام بهرامشه‌ست آرام جهان قوام بهرامشه‌ست اجرام فلک غلام بهرامشه‌ست حضرت حکیم سنایی غزنوی رح

ادامه مطلب

ای کبک شکار نیست جز باز

ای کبک شکار نیست جز باز ترا بر اوج فلک باشد پرواز ترا زان می‌نتوان شناختن راز ترا در پرده کسی نیست هم آواز ترا…

ادامه مطلب

ای زلف و رخ تو مایهٔ

ای زلف و رخ تو مایهٔ پیشهٔ تو وی مطلع مه کنارهٔ ریشهٔ تو وی کشته هزار شیر در بیشهٔ تو تو بی‌خبر و جهان…

ادامه مطلب

ای بیماری سرو ترا کرده

ای بیماری سرو ترا کرده کناغ پس دست اجل نهاده بر جان تو داغ خورشید و چراغ من بدی و پس از این ناییم بهم…

ادامه مطلب

آنکس که سرت برید غمخوار

آنکس که سرت برید غمخوار تو اوست وان کت کلهی نهاد طرار تو اوست آنکس که ترا بار دهد بار تو اوست وآنکس که ترا…

ادامه مطلب

آن ذات که پروردهٔ اسرار

آن ذات که پروردهٔ اسرار بود از مرگ نیندیشد و هشیار بود تیمار همی خوری که در خاک شوم در خاک یکی شود که در…

ادامه مطلب

از نکتهٔ فاضلان به

از نکتهٔ فاضلان به اندام‌تری وز سیرت زاهدان نکونام‌تری از رود و سرود و می غم انجام‌تری من سوختم و تو هر زمان خام‌تری حضرت…

ادامه مطلب

از آمدنم فزود رنج بدنم

از آمدنم فزود رنج بدنم از بودن خود همیشه اندر محنم وز بیم شدن باغم و درد حزنم نه آمدن و نه بدن و نه…

ادامه مطلب

هر روز مرا با تو نیازی

هر روز مرا با تو نیازی دگرست با دو لب نوشین تو رازی دگرست هر روز ترا طریق و سازی دگرست جنگی دگر و عتاب…

ادامه مطلب

هر باطل را که رهگذر بر

هر باطل را که رهگذر بر گل ماست تو پنداری که منزلش در دل ماست آنجا که نهاد قبلهٔ مقبل ماست درد ازل و عشق…

ادامه مطلب

معشوقه دلم به آتش انباشت

معشوقه دلم به آتش انباشت چو شمع بر رویم زرد گل بسی کاشت چو شمع تا روز به یک سوختنم داشت چو شمع پس خیره…

ادامه مطلب

گیرم که غم هجر وصالم

گیرم که غم هجر وصالم نخوری نه نیز به چشم رحم در من نگری این مایه توانی که بر دشمن و دوست آبم نبری و…

ادامه مطلب

گفتم خود را ز خس نگهدار

گفتم خود را ز خس نگهدار ای چشم خود را و مرا به درد مسپار ای چشم واکنون که به دیده در زدی خار ای…

ادامه مطلب

گر با فلکم کنی برابر

گر با فلکم کنی برابر بیشم عالم همه یک ذره نیرزد پیشم هرگز نمرم ز مرگ از آن نندیشم کز گوهر خود ملایکت را خویشم…

ادامه مطلب

غم خوردن این جهان فانی

غم خوردن این جهان فانی هوسست از هستی ما به نیستی یک نفسست نیکویی کن اگر ترا دست رسست کین عالم یادگار بسیار کسست حضرت…

ادامه مطلب

سیمرغ نه‌ای که بی تو نام

سیمرغ نه‌ای که بی تو نام تو برند طاووس نه‌ای که با تو در تو نگرند بلبل نه که از نوای تو جامه درند آخر…

ادامه مطلب

روشن‌تر از آفتاب و ماهی

روشن‌تر از آفتاب و ماهی گویی پدرام‌تر از مسند و گاهی گویی آراسته از لطف الاهی گویی تا خود به کجا رسید خواهی گویی حضرت…

ادامه مطلب

دیده ز فراق تو زیان

دیده ز فراق تو زیان می‌بیند بر چهره ز خون دل نشان می‌بیند با این همه من ز دیده ناخشنودم تا بی رخ تو چرا…

ادامه مطلب

در راه تو ار سود و زیانم

در راه تو ار سود و زیانم فارغ وز شوق تو از هر دو جهانم فارغ خود را به تو داده‌ام از آنم بی‌غم غمهای…

ادامه مطلب