بخت و دل من ز من برآورد

بخت و دل من ز من برآورد دمار چون یار چنان دید ز من شد بیزار زین نادره‌تر چه ماند در عالم کار زانسان بختی،…

ادامه مطلب

با دل گفتم_ چگونه‌ای،

با دل گفتم: چگونه‌ای، داد جواب من بر سر آتش و تو سر بر سر آب ناخورده ز وصل دوست یک جام شراب افتاده چنین…

ادامه مطلب

ای مجلس تو چو بخت نیک

ای مجلس تو چو بخت نیک اصل طرب وین در سخنهات چو روز اندر شب خورشید سما را چو ز چرخست نسب خورشید زمینی و…

ادامه مطلب

ای طالع سعد روح فرخنده

ای طالع سعد روح فرخنده به تو وی صورت بخت عقل نازنده به تو ای آب حیات شرع پاینده به تو ما زنده به دین…

ادامه مطلب

ای خورشیدی که نورت از

ای خورشیدی که نورت از روی امید گفتم که به صدر ما نماند جاوید ناگه به چه از باد اجل سرد شدی گر سرد نگردد…

ادامه مطلب

ای آنکه برت مردم بد، دد

ای آنکه برت مردم بد، دد باشد وز نیکی تو یک هنرت صد باشد دانی تو و آنکه چون تو بخرد باشد گر مردم نیک…

ادامه مطلب

اندر دریا نهنگ باید بودن

اندر دریا نهنگ باید بودن واندر صحرا پلنگ باید بودن مردانه و مرد رنگ باید بودن ورنه به هزار ننگ باید بودن حضرت حکیم سنایی…

ادامه مطلب

افسرده شد از دم دهانم دم

افسرده شد از دم دهانم دم چشم بر ناخن من گیا دمید از نم چشم چشمم ز پی دیدن روی تو بود بی روی تو…

ادامه مطلب

از روی تو و زلف تو روز

از روی تو و زلف تو روز آمد و شب ای روز و شب تو روز و شب کرده عجب تا عشق مرا روز و…

ادامه مطلب

یک ذره نسیم خاک پایت

یک ذره نسیم خاک پایت بوزید زو گشت درین جهان همه حسن پدید هر کس که از آن حسن یکی ذره بدید بفروخت دل و…

ادامه مطلب

هر چند بسوختی به هر باب

هر چند بسوختی به هر باب مرا چون می‌ندهد آب تو پایاب مرا زین بیش مکن به خیره در تاب مرا دریافت مرا غم تو،…

ادامه مطلب

نازان و گرازان به وثاق

نازان و گرازان به وثاق آمد یار نازان چو گل و مل و گرازان چو بهار جوشان و خروشانش گرفتم به کنار جوشان ز تف…

ادامه مطلب

مانندهٔ باد اگر چه بی‌پا

مانندهٔ باد اگر چه بی‌پا و سریم پیوسته چو آتش ره بالا سپریم زان پیش که رخت ما سوی خاک کشند ما خاک فروشیم و…

ادامه مطلب

گه در پی دین رویم و گه

گه در پی دین رویم و گه در پی کیش هر روز به نوبتی نهیم اندر پیش در جمله ز ما مرگ خرد دارد بیش…

ادامه مطلب

گر من سر ناز هر خسی

گر من سر ناز هر خسی داشتمی معشوقه درین شهر بسی داشتمی ور بر دل خود دست رسی داشتمی در هر نفسی همنفسی داشتمی حضرت…

ادامه مطلب

کاری که نه کار تست

کاری که نه کار تست ناساخته باد در کوی تو مال و ملک درباخته باد گر چهرهٔ من جز از غم تست چو زر در…

ادامه مطلب

عشاق اگر دو کون پیش تو

عشاق اگر دو کون پیش تو نهند مفلس مانند و از خجالت نرهند من عاشق دلسوخته جانی دارم پیداست درین جهان به جانی چه دهند…

ادامه مطلب

زین پیش به شبهای سیاه

زین پیش به شبهای سیاه شبه‌ناک خورشید همی نمودی از عارض پاک امروز به عارضت همی گوید خاک ای روز زمانه «انعم الله مساک» حضرت…

ادامه مطلب

رازی که سر زلف تو با باد

رازی که سر زلف تو با باد بگفت خود باد کجا تواند آن راز نهفت یک ره که سر زلف ترا باد بسفت بس گل…

ادامه مطلب

در منزل وصل توشه‌ای نیست

در منزل وصل توشه‌ای نیست مرا وز خرمن عشق خوشه‌ای نیست مرا گر بگریزم ز صحبت نااهلان کمتر باشد که گوشه‌ای نیست مرا حضرت حکیم…

ادامه مطلب

در دام تو هر کس که

در دام تو هر کس که گرفتارترست در چشم تو ای جان جهان خوارترست وان دل که ترا به جان خریدار ترست ای دوست به…

ادامه مطلب

خواندیم گرسنه ما ز دل

خواندیم گرسنه ما ز دل یار هوس سیر از چو تویی بگو که یا رد شد پس تو نعمت هر دو عالمی به نزد همه…

ادامه مطلب

چون آتش تیز بی‌قرارم بی

چون آتش تیز بی‌قرارم بی تو چون خاک ز خود خبر ندارم بی تو بر آب همی قدم گذارم بی تو از باد بپرس تا…

ادامه مطلب

تحویل کنم نام خود از

تحویل کنم نام خود از دفتر عشق تا باز رهم من از بلا و سر عشق نه بنگرم و نه بگذرم بر در عشق عشق…

ادامه مطلب

تا جان مرا بادهٔ مهرت

تا جان مرا بادهٔ مهرت سودست جان و دلم از رنج غمت ناسودست گر باده به گوهر اصل شادی بودست پس چونکه ز بادهٔ تو…

ادامه مطلب

بی آنکه به کس رسید پیوند

بی آنکه به کس رسید پیوند از تو آوازه به شهر در پراکند از تو کس بر دل تو نیست خداوند از تو ای فتنهٔ…

ادامه مطلب

بختی نه که با دوست

بختی نه که با دوست درآمیزم من عقلی نه که از عشق بپرهیزم من دستی نه که با قضا درآویزم من پایی نه که از…

ادامه مطلب

با خوی بد تو گر چه در

با خوی بد تو گر چه در پرخاشیم باری به غمت به گرد عالم فاشیم چون نزد تو ما ز جملهٔ اوباشیم سودای تو می‌پزیم…

ادامه مطلب

ای مانده زمان بنده اندر

ای مانده زمان بنده اندر یادت دادست ملک ز آفرینش دادت تو عید منی به عید بینم شادت ای عید رهی عید مبارک بادت حضرت…

ادامه مطلب

ای صورت تو سکون دلها چو

ای صورت تو سکون دلها چو خرد وی سیرت تو منزه از خصلت بد دارم ز پی عشق تو یک انده صد از بیم تو…

ادامه مطلب

ای خواجه محمد ای محامد

ای خواجه محمد ای محامد سیرت ای در خور تاج هر دو هم نام و سرت پیدا به شما دو تن سه اصل فطرت ز…

ادامه مطلب

اول تو حدیث عشق کردی

اول تو حدیث عشق کردی آغاز اندر خور خویش کار ما را می‌ساز ما کی گنجیم در سراپردهٔ راز لافیست به دست ما و منشور…

ادامه مطلب

آنجا که سر تیغ ترا یافتن

آنجا که سر تیغ ترا یافتن ست جان را سوی او به عشق بشتافتن ست زان تیغ اگر چه روی برتافتن ست یک جان دادن…

ادامه مطلب

افلاک به تیر عشق بتوانم

افلاک به تیر عشق بتوانم سفت و آفاق به باد هجر بتوانم رفت در عشق چنان شدم که بتوانم گفت کاندر یک چشم پشه بتوانم…

ادامه مطلب

از روی تو دیده‌ها جمالی

از روی تو دیده‌ها جمالی دارد وز خوی تو عقلها کمالی دارد در هر دل و جان غمت نهالی دارد خال تو بر آن روی…

ادامه مطلب

هستیم ز بندگیت ما شاد ای

هستیم ز بندگیت ما شاد ای جان زیرا که شدیم از همه آزاد ای جان گر به شودی ز ما ترا نا شادی خون دل…

ادامه مطلب

هر جاه ترا بلندی جوزا

هر جاه ترا بلندی جوزا باد درگاه ترا سیاست دریا باد رای تو ز روشنی فلک سیما باد خورشید سعادت تو بر بالا باد حضرت…

ادامه مطلب

نامت پس ازین یارا به اسم

نامت پس ازین یارا به اسم دارم نوشت پس ازین چو نیش کژدم دارم چون مار سرم بکوب ارت دم دارم از سگ بترم اگر…

ادامه مطلب

ما ذات نهاده بر صفاتیم

ما ذات نهاده بر صفاتیم همه موصوف صفت سخرهٔ ذاتیم همه تا در صفتیم در مماتیم همه چون رفت صفت عین حیاتیم همه حضرت حکیم…

ادامه مطلب

گه بردوزی به دامنم بر

گه بردوزی به دامنم بر دامن گه نگذاری که گردمت پیرامن گه دوست همی شماریم گه دشمن تا من کیم از تو ای دریغا تو…

ادامه مطلب

گر گویم جان فدا کنم جان

گر گویم جان فدا کنم جان نفسست گر گویم دل فدا کنم دل هوسست گر ملک فدا کنم همان ملک خسست کی برتر ازین سه…

ادامه مطلب

کاری که نه با تو بی‌نظام

کاری که نه با تو بی‌نظام انگاریم صبحی که نه با تو، وقت شام انگاریم نادیدن تو هوای کام انگاریم بی تو همه خرمی حرام…

ادامه مطلب

صدبار به بوسه آزمودم

صدبار به بوسه آزمودم پارت بس بوسه دریغ یافتم هر بارت گفتم که کنون کشید خواهم بارت با این همه هم به کار ناید کارت…

ادامه مطلب

زن، زن ز وفا شود ز زیور

زن، زن ز وفا شود ز زیور نشود سر، سر ز وفا شود ز افسر نشود بی‌گوهر گوهری ز گوهر نشود سگ را سگی از…

ادامه مطلب

راهی که به اندیشهٔ دل

راهی که به اندیشهٔ دل می‌سپری خواهی که به هر دو عالم اندر نگری در سرت همیشه سیرت گردون دار کانجا که همی ترسی ازو…

ادامه مطلب

در هجر تو گر دلم گراید

در هجر تو گر دلم گراید به خسی در بر نگذارمش که سازم هوسی ور دیده نگه کند به دیدار کسی در سر نگذارمش که…

ادامه مطلب

در خدمت ما اگر زمانی

در خدمت ما اگر زمانی باشی در دولت صاحب قرانی باشی ور پاک و عزیز همچو جانی باشی بی ما تو چو بی‌جان و روانی…

ادامه مطلب

خشنودی تو بجویم ای

خشنودی تو بجویم ای مولایی چون باد بزان شوم ز ناپروایی چون شمع اگر سرم ز تن بربایی همچون قلم آن کنم که تو فرمایی…

ادامه مطلب

چندان چشمم که در غم هجر

چندان چشمم که در غم هجر گریست هرگز گفتی گریستنت از پی چیست من خود ز ستم هیچ نمی‌دانم گفت کو با تو و خوی…

ادامه مطلب

تا هشیاری به طعم مستی

تا هشیاری به طعم مستی نرسی تا تن ندهی به جان پرستی نرسی تا در ره عشق دوست چون آتش و آب از خود نشوی…

ادامه مطلب