ای زلف و رخ تو مایهٔ

ای زلف و رخ تو مایهٔ پیشهٔ تو وی مطلع مه کنارهٔ ریشهٔ تو وی کشته هزار شیر در بیشهٔ تو تو بی‌خبر و جهان…

ادامه مطلب

ای بیماری سرو ترا کرده

ای بیماری سرو ترا کرده کناغ پس دست اجل نهاده بر جان تو داغ خورشید و چراغ من بدی و پس از این ناییم بهم…

ادامه مطلب

آنکس که سرت برید غمخوار

آنکس که سرت برید غمخوار تو اوست وان کت کلهی نهاد طرار تو اوست آنکس که ترا بار دهد بار تو اوست وآنکس که ترا…

ادامه مطلب

آن ذات که پروردهٔ اسرار

آن ذات که پروردهٔ اسرار بود از مرگ نیندیشد و هشیار بود تیمار همی خوری که در خاک شوم در خاک یکی شود که در…

ادامه مطلب

از نکتهٔ فاضلان به

از نکتهٔ فاضلان به اندام‌تری وز سیرت زاهدان نکونام‌تری از رود و سرود و می غم انجام‌تری من سوختم و تو هر زمان خام‌تری حضرت…

ادامه مطلب

از آمدنم فزود رنج بدنم

از آمدنم فزود رنج بدنم از بودن خود همیشه اندر محنم وز بیم شدن باغم و درد حزنم نه آمدن و نه بدن و نه…

ادامه مطلب

هر روز مرا با تو نیازی

هر روز مرا با تو نیازی دگرست با دو لب نوشین تو رازی دگرست هر روز ترا طریق و سازی دگرست جنگی دگر و عتاب…

ادامه مطلب

هر باطل را که رهگذر بر

هر باطل را که رهگذر بر گل ماست تو پنداری که منزلش در دل ماست آنجا که نهاد قبلهٔ مقبل ماست درد ازل و عشق…

ادامه مطلب

معشوقه دلم به آتش انباشت

معشوقه دلم به آتش انباشت چو شمع بر رویم زرد گل بسی کاشت چو شمع تا روز به یک سوختنم داشت چو شمع پس خیره…

ادامه مطلب

گیرم که غم هجر وصالم

گیرم که غم هجر وصالم نخوری نه نیز به چشم رحم در من نگری این مایه توانی که بر دشمن و دوست آبم نبری و…

ادامه مطلب

گفتم خود را ز خس نگهدار

گفتم خود را ز خس نگهدار ای چشم خود را و مرا به درد مسپار ای چشم واکنون که به دیده در زدی خار ای…

ادامه مطلب

گر با فلکم کنی برابر

گر با فلکم کنی برابر بیشم عالم همه یک ذره نیرزد پیشم هرگز نمرم ز مرگ از آن نندیشم کز گوهر خود ملایکت را خویشم…

ادامه مطلب

غم خوردن این جهان فانی

غم خوردن این جهان فانی هوسست از هستی ما به نیستی یک نفسست نیکویی کن اگر ترا دست رسست کین عالم یادگار بسیار کسست حضرت…

ادامه مطلب

سیمرغ نه‌ای که بی تو نام

سیمرغ نه‌ای که بی تو نام تو برند طاووس نه‌ای که با تو در تو نگرند بلبل نه که از نوای تو جامه درند آخر…

ادامه مطلب

روشن‌تر از آفتاب و ماهی

روشن‌تر از آفتاب و ماهی گویی پدرام‌تر از مسند و گاهی گویی آراسته از لطف الاهی گویی تا خود به کجا رسید خواهی گویی حضرت…

ادامه مطلب

دیده ز فراق تو زیان

دیده ز فراق تو زیان می‌بیند بر چهره ز خون دل نشان می‌بیند با این همه من ز دیده ناخشنودم تا بی رخ تو چرا…

ادامه مطلب

در راه تو ار سود و زیانم

در راه تو ار سود و زیانم فارغ وز شوق تو از هر دو جهانم فارغ خود را به تو داده‌ام از آنم بی‌غم غمهای…

ادامه مطلب

در خاک بجستمت چو خور

در خاک بجستمت چو خور یافتمت بسیار عزیزتر ز زر یافتمت جایی اگر امروز خبر یافتمت جان تو که نیک عشوه گر یافتمت حضرت حکیم…

ادامه مطلب

چون موی شدم ز رشک پیراهن

چون موی شدم ز رشک پیراهن تو وز رشک گریبان تو و دامن تو کاین بوسه همی دهد قدمهای ترا وآنرا شب و روز دست…

ادامه مطلب

جز یاد تو دل بهر چه بستم

جز یاد تو دل بهر چه بستم توبه بی ذکر تو هر جای نشستم توبه در حضرت تو توبه شکستم صدبار زین توبه که صد…

ادامه مطلب

تا عشق قد تو همچو چنبر

تا عشق قد تو همچو چنبر نکند در راه قلندری ترا سر نکند این عشق درست از آن کس آید به جهان کورا همه آب…

ادامه مطلب

تا با خودی ارچه همنشینی

تا با خودی ارچه همنشینی با من ای بس دوری که از تو باشد تا من در من نرسی تا نشوی یکتا من اندر ره…

ادامه مطلب

برهان محبت نفس سرد منست

برهان محبت نفس سرد منست عنوان نیاز چهرهٔ زرد منست میدان وفا دل جوانمرد منست درمان دل سوختگان درد منست حضرت حکیم سنایی غزنوی رح

ادامه مطلب

با یاد تو جام زهر چون

با یاد تو جام زهر چون نوش کشند از کوی تو عاشقان بیهوش کشند بنمای به زاهدان جمال رخ خویش تا غاشیهٔ مهر تو بر…

ادامه مطلب

ای یار قلندر خراباتی من

ای یار قلندر خراباتی من با من تو به بند دامن اندر دامن من نیز قلندرانه در دادم تن هر دو به خرابات گرفتیم وطن…

ادامه مطلب

ای قامت سرو گشته کوتاه

ای قامت سرو گشته کوتاه به تو در شب مرو ای شده خجل ماه به تو گر رنج رسد مباد ناگاه به تو آن رنج…

ادامه مطلب

ای روی تو پاکیزه‌تر از

ای روی تو پاکیزه‌تر از کف کلیم آنرا مانی که کرد احمد به دو نیم تا آن رخ یوسفی به ما بنمودی ما بر سر…

ادامه مطلب

ای بی سببی همیشه آزردهٔ

ای بی سببی همیشه آزردهٔ من و آزردن تو ز طبع تو پردهٔ من بر چرخ زند بخت سراپردهٔ من گر عفو کنی گناه ناکردهٔ…

ادامه مطلب

آنکس که ز عابدی در ایام

آنکس که ز عابدی در ایام شراب نشنید کس از زبان او نام شراب از عشق چنان بماند در دام شراب کز محبره فرمود کنون…

ادامه مطلب

آن روز که بیش با من او

آن روز که بیش با من او را کینست بیشش بر من کرامت تمکینست گویم به زبان نخواهمش گر دینست شوخیست که می کنم چه…

ادامه مطلب

از کبر چو من طبع تو

از کبر چو من طبع تو بگریخته باد با خلق چو تو خلق من آمیخته باد دشمنت چو من به گردن آویخته باد یا همچو…

ادامه مطلب

آراست بهار کوی و دروازهٔ

آراست بهار کوی و دروازهٔ خویش افگند به باغ و راغ آوازهٔ خویش بنمای بهار را رخ تازهٔ خویش تا بشناسد بهار اندازهٔ خویش حضرت…

ادامه مطلب

هر روز مرا ز عشق جان

هر روز مرا ز عشق جان انجامت جانیست وظیفه از دو تا بدامت یک جان دو شود چو یابم از انعامت از دو لب تو…

ادامه مطلب

نیکوتری از آب روان اندر

نیکوتری از آب روان اندر باغ زیباتری از جوانی و مال و فراغ لیکن چه کنم که عشقت ای شمع و چراغ جویان بودست درد…

ادامه مطلب

می خور که ظریفان جهان را

می خور که ظریفان جهان را دردی برگرد بناگوش ز می بینی خوی تا کی گویی توبه شکستم هی هی صد توبه شکستم به که…

ادامه مطلب

گیرم که چو گل همه نکویی

گیرم که چو گل همه نکویی با تست چون بلبل راه خوبگویی با تست چون آینه خوی عیب جویی با تست چه سود که شیمت…

ادامه مطلب

گفتی گله کرده‌ای ز من با

گفتی گله کرده‌ای ز من با که و مه بهتان چنین بر من بیچاره منه از تو به کسی گله نکردم بالله گفتم که اگر…

ادامه مطلب

گر آمدنم ز من بدی نامدمی

گر آمدنم ز من بدی نامدمی ور نیز شدن ز من بدی کی شدمی به زان نبدی که اندرین دهر خراب نه آمدمی نه شدمی…

ادامه مطلب

عقلی که همیشه با روانی

عقلی که همیشه با روانی دمساز دهری که به یک دید نهی کام فراز بختی که نباشیم زمانی هم باز جانی که چو بگسلی نپیوندی…

ادامه مطلب

صد بار رهی بیش به کوی تو

صد بار رهی بیش به کوی تو شتافت بویی ز گلستان وصال تو نیافت دل نیست کز آتش فراق تو نتافت دست تو قوی‌ترست بر…

ادامه مطلب

روزی که سر از پرده برون

روزی که سر از پرده برون خواهی کرد آنروز زمانه را زبون خواهی کرد گر حسن و جمال ازین فزون خواهی کرد یارب چه جگرهاست…

ادامه مطلب

دل سوخته شد در تف

دل سوخته شد در تف اندیشهٔ تو بفکند سپر در صف اندیشهٔ تو دل خود چه کند سنگ خاره و آهن سرد چون موم شود…

ادامه مطلب

در دیدهٔ کبر کبریای تو

در دیدهٔ کبر کبریای تو بسست در کیسهٔ فقر کیمیای تو بسست کوران هزار ساله را در ره عشق یک ذره ز گرد توتیای تو…

ادامه مطلب

خوشخو شده بود آن صنم

خوشخو شده بود آن صنم قاعده‌ساز باز از شوخی بلعجبی کرد آغاز چون گوز درآگند دگر باز از ناز از ماست همی بوی پنیر آید…

ادامه مطلب

چون دوست نمود راه طامات

چون دوست نمود راه طامات مرا از ره نبرد رنگ عبادات مرا چون سجده همی نماید آفات مرا محراب ترا باد و خرابات مرا حضرت…

ادامه مطلب

جز گرد دلم گشت نداند غم

جز گرد دلم گشت نداند غم تو در بلعجبی هم به تو ماند غم تو هر چند بر آتشم نشاند غم تو غمناک شوم گرم…

ادامه مطلب

تا ظن نبری که از تو

تا ظن نبری که از تو آگاه‌تریم ما از تو به صد دقیقه گمراه‌تریم هر چند به کار خویش روباه‌تریم از دامن دوست دست کوتاه‌تریم…

ادامه مطلب

پر شد ز شراب عشق جانا

پر شد ز شراب عشق جانا جامم چون زلف تو درهم زده شد ایامم از عشق تو این نه بس مراد و کامم کز جملهٔ…

ادامه مطلب

بر سین سریر سر سپاه آمد

بر سین سریر سر سپاه آمد عشق بر میم ملوک پادشاه آمد عشق بر کاف کمال کل، کلاه آمد عشق با اینهمه یک قدم ز…

ادامه مطلب

با من شب و روز گرم بودی

با من شب و روز گرم بودی به سخن تا چون زر شد کار تو ای سیمین‌تن برگشتی از دوست تو همچون دشمن بدعهد نکوروی…

ادامه مطلب