یک بوسه بر آن لبان خندان

یک بوسه بر آن لبان خندان نزنم تا بر پایت هزار چندان نزنم گر جان خواهی ز بهر یک بوسه ز من از عشق لب…

ادامه مطلب

هجر تو خوشست اگر چه زارم

هجر تو خوشست اگر چه زارم دارد وصل تو بتر که بی‌قرارم دارد هجر تو عزیز و وصل خوارم دارد این نیز مزاج روزگارم دارد…

ادامه مطلب

می بر کف گیر و هر دو

می بر کف گیر و هر دو عالم بفروش بیهوده مدار هر دو عالم به خروش گر هر دو جهان نباشدت در فرمان در دوزخ…

ادامه مطلب

لشکرگه عشق عارض خرم تست

لشکرگه عشق عارض خرم تست زنجیر بلا زلف خم اندر خم تست آسایش صدهزار جان یک دم تست ای شادی آن دل که در آن…

ادامه مطلب

گفتی که کیت بینم ای در

گفتی که کیت بینم ای در خوشاب دریاب مرا و خویشتن را دریاب کایام چنان بود که شبها گذرد کز دور خیال هم نبینیم به…

ادامه مطلب

گر شاد نخواهی این دلم

گر شاد نخواهی این دلم شاد مکن ور یاد نیایدت ز من یاد مکن لیکن به وفا بر تو که این خسته دلم از بند…

ادامه مطلب

فتحی که به آمدنت منصور

فتحی که به آمدنت منصور شوم عمری که ز رفتن تو رنجور شوم ماهی که ز دیدن تو پر نور شوم جانی که نخواهم که…

ادامه مطلب

شبها ز فراق تو دلم پر

شبها ز فراق تو دلم پر خونست وز بی‌خوابی دو دیده بر گردونست چون روز آید زبان حالم گوید کای بر در بامداد حالست چونست…

ادامه مطلب

زان سوزد چشم تو زان ریزد

زان سوزد چشم تو زان ریزد آب کاندر ابروت خفته بد مست و خراب ابروی تو محراب و بسوزد به عذاب هر مست که او…

ادامه مطلب

دلها همه آب گشت و جانها

دلها همه آب گشت و جانها همه خون تا چیست حقیقت از پس پرده و چون ای بر علمت خرد رد و گردون دون از…

ادامه مطلب

در عشق تو خفته همچو

در عشق تو خفته همچو ابروی توام زخمم چه زنی نه مرد بازوی توام در خشم شدی که گفتمت ترک منی؟ بگذاشتم این حدیث، هندوی…

ادامه مطلب

در پیش خودم همی کنی

در پیش خودم همی کنی آنجابی پس در عقبم همی زنی پرتابی جاوید شبی بیاید و مهتابی تا با تو غم تو گویم از هر…

ادامه مطلب

چون گل صنما جامه به صد

چون گل صنما جامه به صد جا چاکم چون لاله به روز باد سر بر خاکم چون شاخ بنفشه کوژ و اندوهناکم در غم خوردن…

ادامه مطلب

چون از اجل تو دید بر لوح

چون از اجل تو دید بر لوح آثار دست ملک‌الموت فرو ماند از کار از زاری تو به خون دل جیحون‌وار مرگ تو همی بر…

ادامه مطلب

تا مخرقه و راندهٔ هر در

تا مخرقه و راندهٔ هر در نشوی نزد همه کس چو کفر و کافر نشوی حقا که بدین حدیث همسر نشوی تا هر چه کمست…

ادامه مطلب

تا این دل من همیشه عشق

تا این دل من همیشه عشق اندیش‌ست هر روز مرا تازه بلایی پیش ست عیبم مکنید اگر دل من ریش‌ست کز عشق مراد خانه ویران…

ادامه مطلب

بسیار ز عاشقیت غمها

بسیار ز عاشقیت غمها خوردم در هجر بسی شب که به روز آوردم رنج دل و خون دیده حاصل کردم گر جان برم از دست…

ادامه مطلب

بازی بنگر عشق چه کردست

بازی بنگر عشق چه کردست آغاز می‌ناز ازین حدیث و خود را بنواز بر درگه این و آن چه گردی به مجاز ساز ره عشق…

ادامه مطلب

این ضامن صبر من خجل

این ضامن صبر من خجل خواهد شد این شیفتگی یک چهل خواهد شد بر خشک دوپای من به گل خواهد شد گویا که سر اندر…

ادامه مطلب

ای گشته دل و جان من از

ای گشته دل و جان من از عشق تو لاش افگنده مرا به گفتگوی اوباش یک شهر خبر که زاهدی شد قلاش چون پرده دریده…

ادامه مطلب

ای سوسن آزاد ز بس رعنایی

ای سوسن آزاد ز بس رعنایی چون لاله ز خنده هیچ می‌ناسایی پشتم چو بنفشه گشت ای بینایی زیرا که چو گل زود روی، دیر…

ادامه مطلب

ای جان عزیز تن بباید

ای جان عزیز تن بباید پرداخت گر با غم عشق و عاشقی خواهی ساخت اندر دل کن ز عشق خواری و نواخت با روی نکو…

ادامه مطلب

آنها که درین حدیث

آنها که درین حدیث آویخته‌اند بسیار ز دیده خون دل ریخته‌اند بس فتنه که هر شبی برانگیخته‌اند آنگاه به حیلت از تو بگریخته‌اند حضرت حکیم…

ادامه مطلب

آن روز که شیر خوردم از

آن روز که شیر خوردم از دایهٔ عشق از صبر غنی شدم به سرمایهٔ عشق دولت که فگند بر سرم سایهٔ عشق بر من به…

ادامه مطلب

آزار ترا گرچه نهادم گردن

آزار ترا گرچه نهادم گردن غم خورد مرا غمم نخواهی خوردن از محتشمی نیست مرا آزردن تو محتشمی مرا چه باید کردن حضرت حکیم سنایی…

ادامه مطلب

از خلق ز راه تیز گوشی

از خلق ز راه تیز گوشی نرهی وز خود ز سر سخن‌فروشی نرهی زین هر دو بدین دو گر بکوشی نرهی از خلق و ز…

ادامه مطلب

هر کو به جهان راه قلندر

هر کو به جهان راه قلندر گیرد باید که دل از کون و مکان برگیرد در راه قلندری مهیا باید آلودگی جهان نه در برگیرد…

ادامه مطلب

هجرت به دلم چو آتشی در

هجرت به دلم چو آتشی در پیوست آب چشمم قوت او را بشکست چون خواستم از یاد غمت گشتن مست بگرفت مرا خاک سر کوی…

ادامه مطلب

من چون تو نیابم تو چو من

من چون تو نیابم تو چو من یابی صد پس چون کنمت بگفت هر ناکس زد کودک نیم این مایه شناسم بخرد پای از سر…

ادامه مطلب

لبهات می ست و می بود اصل

لبهات می ست و می بود اصل طرب چندان ترشی درو نگویی چه سبب تو از نمک آنچنان ترش داری لب گر می ز نمک…

ادامه مطلب

گفتم که مگر دل ز تو

گفتم که مگر دل ز تو برداشته‌ایم معلوم شد ای صنم که پنداشته‌ایم امروز که بی روی تو بگذاشته‌ایم دل را به بهانه‌ها فرو داشته‌ایم…

ادامه مطلب

گر تو به صلاح خویش کم

گر تو به صلاح خویش کم نازی به با حالت نقد وقت در سازی به در صومعه سر ز زهد نفرازی به بتخانه اگر ز…

ادامه مطلب

غمهای تو در میان جان

غمهای تو در میان جان دارم من شادی ز غم تو یک جهان دارم من از غایت غیرتت چنان دارم من کز خویشتنت نیز نهان…

ادامه مطلب

شب گشت ز هجران دل فروزم

شب گشت ز هجران دل فروزم روز شب تیز شد از آه جهانسوزم روز شد روشنی و تیرگی از روز و شبم اکنون نه شبم…

ادامه مطلب

زان چشم چو نرگس که به من

زان چشم چو نرگس که به من در نگری چون نرگس تیر ماه خوابم ببری نرگس چشمی چو نرگس ای رشک پری هر چند شکفته‌تر…

ادامه مطلب

دی آمدنی به حیرت از منزل

دی آمدنی به حیرت از منزل خویش امروز قراری نه به کار دل خویش فردا شدنی به چیزی از حاصل خویش پس من چه دهم…

ادامه مطلب

در هجر توام قوت یک آه

در هجر توام قوت یک آه نماند قوت دل من جز غمت ای ماه نماند زین خیره سری که عشق مه رویانست اندر ره عاشقی…

ادامه مطلب

در جامه و فوطه سخت خرم

در جامه و فوطه سخت خرم شده‌ای کاشوب جهان و شور عالم شده‌ای در خواب ندانم که چه دیدستی دوش کامروز چو نقش فوطه در…

ادامه مطلب

چون من به خودی نیامدم

چون من به خودی نیامدم روز نخست گر غم خورم از بهر شدن ناید چست هر چند رهی اسیر در قبضهٔ توست زین آمد و…

ادامه مطلب

چشمم ز فراق تو جهانسوز

چشمم ز فراق تو جهانسوز مباد بر من سپه هجر تو پیروز مباد روزی اگر از تو باز خواهم ماندن شب باد همه عمر من…

ادامه مطلب

تا کی ز غم جهان امانی

تا کی ز غم جهان امانی خواهی تا کی به مراد خود جهانی خواهی چون در خور خویشتن تمنا نکنی زین مسجد و زان میکده…

ادامه مطلب

پندی دهمت اگر پذیری ای

پندی دهمت اگر پذیری ای تن تا سور ترا به دل نگردد شیون عضوی ز تو گر صلح کند با دشمن دشمن دو شمر تیغ…

ادامه مطلب

بس عابد را که سرو بالای

بس عابد را که سرو بالای تو کشت بس زاهد را که قدر والای تو کشت تو دیر زی ای بت ستمگر که مرا دست…

ادامه مطلب

بادی که ز کوی آن نگارین

بادی که ز کوی آن نگارین خیزد از خاک جفا صورت مهر انگیزد آبی که ز چشم من فراقش ریزد هر ساعتم آتشی به سر…

ادامه مطلب

این اسب قلندری نه هر کس

این اسب قلندری نه هر کس تازد وین مهرهٔ نیستی نه هر کس بازد مردی باید که جان برون اندازد چون جان بشود عشق ترا…

ادامه مطلب

ای کرده فلک به خون من

ای کرده فلک به خون من نامزدت دیدار نکو داده و برده خردت ز اقبال قبول تو و ز ادبار ردت من خود رستم وای…

ادامه مطلب

ای روی تو رخشنده‌تر از

ای روی تو رخشنده‌تر از قبلهٔ گبر وی چشم من از فراق گرینده چو ابر من دست ز آستین برون کرده ز عشق تو پای…

ادامه مطلب

ای تن وطن بلای آن دلکش

ای تن وطن بلای آن دلکش باش ای جان ز غمش همیشه در آتش باش ای دیده به زیر پای او مفرش باش ای دل…

ادامه مطلب

آنم که مرا نه دل نه جان

آنم که مرا نه دل نه جان و نه تنست بر من ز من از صفات هستی بدنست تا ظن نبری که هستی من ز…

ادامه مطلب

آن موی که سوز عاشقان

آن موی که سوز عاشقان می‌انگیخت کز یک شکنش هزار دلداده گریخت آخر اثر زمانه رنگی آمیخت تا در کفش از موی سیه پاک بریخت…

ادامه مطلب