رباعیات سلمان ساوجی
دل با رخ تو سر تعشق دارد
دل با رخ تو سر تعشق دارد چون سوختگان داغ تشوش دارد در وجه رخ تو جان نهادیم نه دل کان وجه به نازکی تعلق…
خواهم که مرا مدام آماده بود
خواهم که مرا مدام آماده بود جام و می و شاهدی که آزاده بود چندان بخورم باده که چون خاک شوم این کاسه سر هنوز…
بر زلف تو چون باد وزیدن گیرد
بر زلف تو چون باد وزیدن گیرد از هر طرفی مشک وزیدن گیرد چون در لبت اندیشه باریک کنم خون از رگ اندیشه چکیدن گیرد
ای خواجه فلان الدین که ریشت … باد
ای خواجه فلان الدین که ریشت … باد ریشت نفسی نیست ز دندان آزاد بر ریش تو یک گوزگره خواهم زد زآنان که به دندان…
آتش ز دهان شمع دیشب میجست
آتش ز دهان شمع دیشب میجست ناگاه سپیده دم زبانش بشکست سر رشته به پایان شد و تابش بنماند روزش به شب آمد و بروزم…
گل افسری از لعل و گهر میسازد
گل افسری از لعل و گهر میسازد زر دارد و این کار به زر میسازد یک سفره بر آراست به صد برگ و نوا دریاب…
زلف تو همه روز مشوش باشد
زلف تو همه روز مشوش باشد خال تو از آن روی برآتش باشد چشم خوش بیمار تو در خواب خوش است بیمار که خواب خوش…
دیدم صنمی خراب و مست افتاده
دیدم صنمی خراب و مست افتاده در دست مغان دلربا افتاده از می چو صراحی شده افغان خیزان وانگه چو قدح دست به دست افتاده
چون قسم تو آنچه عدل قسمت فرمود،
چون قسم تو آنچه عدل قسمت فرمود، یک ذره نه کم شود نه خواهد افزود، آسوده ز هر چه نیست میباید زیست و آزاد ز…
با منعم خود برون منه پای ز راه
با منعم خود برون منه پای ز راه عصیان ولی نعم گناهست گناه در منعم خود که او دواتست، چو کلک بگشاد زبان او سیه…
ای خواجه دوای درد ما کی باشد؟
ای خواجه دوای درد ما کی باشد؟ وین وعده و انتظار تا کی باشد؟ گویند که آخرین دوا کی باشد راضی شدم آخر آن دوا…
از باغ جمالت ار آگه بودی گل
از باغ جمالت ار آگه بودی گل این راه پر از خار نپیمودی گل با این همه خارها که در پا دارد چون آمد و…