رباعیات سلمان ساوجی
دیدیم که این دایره بی سر و بن
دیدیم که این دایره بی سر و بن انگیخت بسی جور نو از دور کهن گر بالش چرخ زیر دست تو شود زنهار به هیچ…
در باغ بهشت اگر نباشی خوشدل
در باغ بهشت اگر نباشی خوشدل میدان به یقین که خوش نیاید منزل بی برگ نوای عیش و عشرت چه بود از برگ و گل…
تا کی چو گل از هوا مشوش باشیم؟
تا کی چو گل از هوا مشوش باشیم؟ چند از پی آبرو در آتش باشیم؟ چون جان عزیز ما به دست قدر است تن را…
ای سایه سنبلت سمن پرورده،
ای سایه سنبلت سمن پرورده، یاقوت تو را در عدن پرورده، همچون لب خود مدام جان میپرور ز آن راح که روحی است بدن پرورده
از عهد و وفا هیچ خبر نیست تو را
از عهد و وفا هیچ خبر نیست تو را جز وعده و دم هیچ دگر نیست تو را سازند کمر به دست عشاق به ناز…
میگفت عماد کاشی از نادانی
میگفت عماد کاشی از نادانی کامسال گرانی بود از بی نانی تا بود وجود او گران بود همه چون مرد کنون هست بدین ارزانی
شاها به خطای اسب اگر شاه ز زین
شاها به خطای اسب اگر شاه ز زین گردید و جدا گشت، چه افتاد ازین؟ حاشا که تو افتی و نیفتد هرگز مانند تو شهسوار…
دی سرو به باغ سرفرازی میکرد
دی سرو به باغ سرفرازی میکرد سوسن به چمن زبان درازی میکرد در غنچه نسیم صبحدم میپیچید با بید و چنار دست بازی میکرد
در رشته دندان تو ای غیرت مه
در رشته دندان تو ای غیرت مه دردی اگر از دود دلی گشت سیه از جوهر حسن تو نشد هیچ تبه آراسته شد رشته درت…
تا کی پی هر نگار مهوش، سلمان،
تا کی پی هر نگار مهوش، سلمان، گردی چو سر زلف مشوش، سلمان؟ گر طلعت شاهد قناعت بینی زلفش به کف آر و خوش فروکش…
با آنکه دو چشم شوخ او عربده جوست
با آنکه دو چشم شوخ او عربده جوست در شوخی و دلبری خم ابروی اوست بالای تو چشم است که مییارد گفت با دوست که…
اشکم ز رخ تو لاله رنگ آمده است
اشکم ز رخ تو لاله رنگ آمده است پای دلم از دلت به سنگ آمده است آمد دل و در کنج دهانت بنشست مسکین چه…