رباعیات سلمان ساوجی
رویت که ازو گرفت نیرو آتش
رویت که ازو گرفت نیرو آتش از فتنه بر افروخت به هر سو آتش با روی تو در ستمگری زد پهلو زلف تو و کرد…
در معرض رویت قمر آمد بشکست
در معرض رویت قمر آمد بشکست در رشته لعلت شکر آمد به شکست موی تو ز بالا به قفا باز افتاد ناگاه سرش بر کمر…
توفیق نمیشود به زاری حاصل
توفیق نمیشود به زاری حاصل وز عمر عزیز است چه خواری حاصل چون باد ز گردیدن بیهوده چه چیز کردیم به غیر جانسپاری حاصل؟
با باد، دلم گفت که بادا بادا
با باد، دلم گفت که بادا بادا با یار بگو و هر چه بادا بادا کآن کس که مرا ز صحبتت کرد جدا شب با…
آن یار که بی نظیر و بی مانند است
آن یار که بی نظیر و بی مانند است عقل و دل و جان به عشق او در بند است در یک نظر از مقام…
یک زخم غمت هزار مرهم ارزد
یک زخم غمت هزار مرهم ارزد خاک قدمت تاج سر جم ارزد چشم تو سواد ملک حسن است از آنک یک گوشه به ملک هر…
عالم همه سرنگون توانم دیدن
عالم همه سرنگون توانم دیدن خود را شده غرق خون توانم دیدن جان از تن خود برون توانم دیدن من جای تو بی تو چون…
دیشب سر زلف یار بگرفتم مست
دیشب سر زلف یار بگرفتم مست کز دست من دلشده چون خواهی رست گفتا که شب است دست از دستم بدار تا با تو نگیردم…
در مجلس تو ز گل پراکندهترم
در مجلس تو ز گل پراکندهترم وز نرگس مخمور، سرافکنده ترم از غنچه گل اگر چه دل زنده ترم از غنچه به خون جگر آکنده…
ترکم که مهش به پیش زانو میزد
ترکم که مهش به پیش زانو میزد با شاه فلک به حسن پهلو میزد دل میطلبید و من بر ابرویش دل میبستم و او گره…
این ابر نگر خیمه بر افلاک زده
این ابر نگر خیمه بر افلاک زده صد نعره شوق از دل غمناک زده از دست زلیخای هوا یوسف گل بر پیرهن حریر صد چاک…
آن یار که مشک بر قمر میساید
آن یار که مشک بر قمر میساید از لعل لبش در و گهر میزاید هر چند که خائیده سخن میگوید شیرین دهنش ولی شکر میخاید
هر لحظه ز من ناله نو میخیزد
هر لحظه ز من ناله نو میخیزد پیری ز تنم خرابهای انگیزد پوسیده شدست خانه آب و گلم هر جه که نهم دست فرو میریزد
من باغ ارم بر سر کویت دیدم
من باغ ارم بر سر کویت دیدم من روز طرب در شب مویت دیدم ابروی کج تو راست دیدم چو هلال فرخنده هلالی که به…
شعر تو که هست قوت جان مردم
شعر تو که هست قوت جان مردم آورد به ما رقعه رسان مردم بر مردمک دیده نهادم سخنت مشهور شد این سخن میان مردم
دیشب که نگار دلستان میرقصید
دیشب که نگار دلستان میرقصید با او به موافقت جهان میرقصید هر دم به هوای او دلم بر میجست هر لحظه بیاد او زمان میرقصید
در طیرهام از باد که آمد سویت
در طیرهام از باد که آمد سویت وز شانه که دست میزند در مویت خود سایه که باشد که فتد در پیشت؟ خورشید که باشد…
تا ناله بلبلم به گوش آمده است
تا ناله بلبلم به گوش آمده است دل با سر عیش نای و نوش آمده است رگ از تن خشک تاک برخاسته است خون در…
ای کارگزاران درت شمس و زحل،
ای کارگزاران درت شمس و زحل، در مملکت تو سایهای میر اجل ای شمهای از لطف تو درباره نحل وی آیتی از صنع تو در…
آن را که می و مطرب دلکش باشد
آن را که می و مطرب دلکش باشد در موسم گل چرا مشوش باشد گل نیست دمی بی می و مطرب خالی ز آنروی همیشه…
مهمان شماعیم نظر با ما کن
مهمان شماعیم نظر با ما کن مهمانی یاران لب چون حلوا کن میخواستی و چراغ، نی، حاجت نیست امشب که چراغ وا کنی رو وا…
شاها ز تو چشم سلطنت را نور است
شاها ز تو چشم سلطنت را نور است در سایه چتر تو جهان معمور است المتنه الله که عدو مقهور است بر رغم عدوی تو…
دیدیم که این دایره بی سر و بن
دیدیم که این دایره بی سر و بن انگیخت بسی جور نو از دور کهن گر بالش چرخ زیر دست تو شود زنهار به هیچ…
در باغ بهشت اگر نباشی خوشدل
در باغ بهشت اگر نباشی خوشدل میدان به یقین که خوش نیاید منزل بی برگ نوای عیش و عشرت چه بود از برگ و گل…
تا کی چو گل از هوا مشوش باشیم؟
تا کی چو گل از هوا مشوش باشیم؟ چند از پی آبرو در آتش باشیم؟ چون جان عزیز ما به دست قدر است تن را…
ای سایه سنبلت سمن پرورده،
ای سایه سنبلت سمن پرورده، یاقوت تو را در عدن پرورده، همچون لب خود مدام جان میپرور ز آن راح که روحی است بدن پرورده
از عهد و وفا هیچ خبر نیست تو را
از عهد و وفا هیچ خبر نیست تو را جز وعده و دم هیچ دگر نیست تو را سازند کمر به دست عشاق به ناز…
میگفت عماد کاشی از نادانی
میگفت عماد کاشی از نادانی کامسال گرانی بود از بی نانی تا بود وجود او گران بود همه چون مرد کنون هست بدین ارزانی
شاها به خطای اسب اگر شاه ز زین
شاها به خطای اسب اگر شاه ز زین گردید و جدا گشت، چه افتاد ازین؟ حاشا که تو افتی و نیفتد هرگز مانند تو شهسوار…
دی سرو به باغ سرفرازی میکرد
دی سرو به باغ سرفرازی میکرد سوسن به چمن زبان درازی میکرد در غنچه نسیم صبحدم میپیچید با بید و چنار دست بازی میکرد
در رشته دندان تو ای غیرت مه
در رشته دندان تو ای غیرت مه دردی اگر از دود دلی گشت سیه از جوهر حسن تو نشد هیچ تبه آراسته شد رشته درت…
تا کی پی هر نگار مهوش، سلمان،
تا کی پی هر نگار مهوش، سلمان، گردی چو سر زلف مشوش، سلمان؟ گر طلعت شاهد قناعت بینی زلفش به کف آر و خوش فروکش…
با آنکه دو چشم شوخ او عربده جوست
با آنکه دو چشم شوخ او عربده جوست در شوخی و دلبری خم ابروی اوست بالای تو چشم است که مییارد گفت با دوست که…
اشکم ز رخ تو لاله رنگ آمده است
اشکم ز رخ تو لاله رنگ آمده است پای دلم از دلت به سنگ آمده است آمد دل و در کنج دهانت بنشست مسکین چه…
مقصود ز احسان درم و دینار است
مقصود ز احسان درم و دینار است چندم دهی امید که زر در کار است؟ از بخشش اگر وعده امید است تو را امید به…
سوز تو جگر کباب میگرداند
سوز تو جگر کباب میگرداند اندوه تو دل خراب میگرداند از حسرت مجلس تو ساقی شب و روز در چشم پیاله آب میگرداند
دی دیده به دل گفت که چرا پر خونی؟
دی دیده به دل گفت که چرا پر خونی؟ ز آن سلسله زلف چرا مجنونی؟ من دیدهام از برای او پر خونم آخر تو ندیدهای،…
دارم عجب از غنچه دل تنگ که چون
دارم عجب از غنچه دل تنگ که چون از دل رخ نازنین گل کرد برون در خون دل غنچه اگر نیست چراست؟ گل را همه…
تا با شدم این جان گرامی در تن،
تا با شدم این جان گرامی در تن، خواهم به غم عشق تو جان پروردن چون زلف تو تا سرم بود بر گردن شور تو…
ای دیده پی بلای دل میپوئی
ای دیده پی بلای دل میپوئی در آب بلای دل، بلا میجوئی خواهی که به اشک دیده دل پاک کنی سودت ندهد که خون به…
اسبی که مرا خواجه بر آن اسب نشاند
اسبی که مرا خواجه بر آن اسب نشاند هر کس که بدید اسب شطرنجش خواند چون راندمش در اولین گام بماند بد جانوری بود، ندانم…
من با کمر تو در میان کردم دست
من با کمر تو در میان کردم دست پنداشتمش که در میان چیزی هست پیداست کز آن میان چه بر بست کمر تا من ز…
سیمین ز نخت که جان از آن بنماید
سیمین ز نخت که جان از آن بنماید سییبی است که دانه از میان بنماید در خنده بار دانه ماند لب تو کز دانه لعلش…
دوش آن بت شوخ دلربا گفت به چشم
دوش آن بت شوخ دلربا گفت به چشم با دل که نیایی بر ما، گفت به چشم اما به چه رو توانم آمد پیشت اول…
خالت که بر آن عارض مهوش زدهاند
خالت که بر آن عارض مهوش زدهاند یارب که چه دلگشا و دلکش زدهاند ای بس که در آرزوی رویت خود را چشم و دل…
بیماری شمع بین و آن مردن او
بیماری شمع بین و آن مردن او تب دارد و میرود عرق از تن او بر شمع دلم سوخت که در بیماری کس بر سر…
ای سکهای از خاک درت بر هر وجه
ای سکهای از خاک درت بر هر وجه ار سیم رخ تو نیست نازکتر وجه از هر چه نسیم سحری میآورد جز خاک درت نمینشیند…
امسال مکرر است وقت گل و مل
امسال مکرر است وقت گل و مل وز غم سر و برگ ندارد بلبل با آن همه شوکت ز پریشانی وقت بی تیغ و سپر…
ما هم که رخش روشنی خور بگرفت
ما هم که رخش روشنی خور بگرفت گرد خط او دامن کوثر بگرفت دلها همه چاه زنخدان انداخت و آنگه سر چاه را به عنبر…
سوسن ز صبا یافت خط آزادی
سوسن ز صبا یافت خط آزادی ز آن کرد از آن به صد زبان آزادی در پرده صبا دوش ندانم که چه گفت با غنچه…