دستارچه‌ای کان بت دلبر دارد

دستارچه‌ای کان بت دلبر دارد گر بویی ازان باد صبا بردارد بر مردهٔ صد ساله اگر برگذرد در حال ز خاک تیره سر بردارد

ادامه مطلب

کس عهد وفا چنانکه پروانهٔ خرد

کس عهد وفا چنانکه پروانهٔ خرد با دوست به پایان نشنیدیم که برد مقراض به دشمنی سرش برمی‌داشت پروانه به دوستیش در پا می‌مرد

ادامه مطلب

گفتم بکنم توبه ز صاحبنظری

گفتم بکنم توبه ز صاحبنظری باشد که بلای عشق گردد سپری چندانکه نگه می‌کنم ای رشک پری بار دومین از اولین خوبتری

ادامه مطلب

من بندهٔ بالای تو شمشاد تنم

من بندهٔ بالای تو شمشاد تنم فرهاد تو شیرین دهن خوش سخنم چشمم به دهان توست و گوشم به سخن وز عشق لبت فهم سخن…

ادامه مطلب

هر گه که نظر بر گل رویت فکنم

هر گه که نظر بر گل رویت فکنم خواهم که چو نرگس مژه بر هم نزنم ور بی‌تو میان ارغوان و سمنم بنشینم و چون…

ادامه مطلب

از هرچه کنی مرهم ریش اولیتر

از هرچه کنی مرهم ریش اولیتر دلداری خلق هرچه بیش اولیتر ای دوست به دست دشمنانم مسپار گر می‌کشیم به دست خویش اولیتر

ادامه مطلب

آن ماه که گفتی ملک رحمانست

آن ماه که گفتی ملک رحمانست این بار اگرش نگه کنی شیطانست رویی که چو آتش به زمستان خوش بود امروز چو پوستین به تابستانست

ادامه مطلب

ای کودک لشکری که لشکر شکنی

ای کودک لشکری که لشکر شکنی تا کی دل ما چو قلب کافر شکنی؟ آن را که تو تازیانه بر سر شکنی به زانکه ببینی…

ادامه مطلب

چون دل ز هوای دوست نتوان پرداخت

چون دل ز هوای دوست نتوان پرداخت درمانش تحملست و سر پیش انداخت یا ترک گل لعل همی باید گفت یا با الم خار همی…

ادامه مطلب

دل می‌رود و دیده نمی‌شاید دوخت

دل می‌رود و دیده نمی‌شاید دوخت چون زهد نباشد نتوان زرق فروخت پروانهٔ مستمند را شمع نسوخت آن سوخت که شمع را چنین می‌افروخت

ادامه مطلب

کس با تو عدو محاربت نتواند

کس با تو عدو محاربت نتواند زیرا که گرفتار کمندت ماند نه دل دهدش که با تو شمشیر زند نه صبر کها ز تو روی…

ادامه مطلب

گر زحمت مردمان این کوی از ماست

گر زحمت مردمان این کوی از ماست یا جرم ترش بودن آن روی از ماست فردا متغیر شود آن روی چو شیر ما نیز برون…

ادامه مطلب

من با تو سکون نگیرم و خو نکنم

من با تو سکون نگیرم و خو نکنم بی عارض گلبوی تو گل بو نکنم گویند فراموش کنش تا برود الحمد فراموش کنم و او…

ادامه مطلب

هر روز به شیوه‌ای و لطفی دگری

هر روز به شیوه‌ای و لطفی دگری چندانکه نگه می‌کنمت خوبتری گفتم که به قاضی برمت تا دل خویش بستانم و ترسم دل قاضی ببری

ادامه مطلب

امشب که حضور یار جان افروزست

امشب که حضور یار جان افروزست بختم به خلاف دشمنان پیروزست گو شمع بمیر و مه فرو شو که مرا آن شب که تو در…

ادامه مطلب

آنان که پریروی و شکر گفتارند

آنان که پریروی و شکر گفتارند حیفست که روی خوب پنهان دارند فی‌الجمله نقاب نیز بیفایده نیست تا زشت بپوشند و نکو بگذارند

ادامه مطلب

ای ماه شب‌افروز شبستان‌افروز

ای ماه شب‌افروز شبستان‌افروز خرم تن آنکه با تو باشد شب و روز تو خود به کمال خلقت آراسته‌ای پیرایه مکن، عرق مزن، عود مسوز

ادامه مطلب

چون می‌کشد آن طیرهٔ خورشید و مهم

چون می‌کشد آن طیرهٔ خورشید و مهم من نیز به ذل و حیف تن در ندهم باری دو سه بوسه بر دهانش بدهم وانگه بکشد…

ادامه مطلب

روزی گفتی شبی کنم دلشادت

روزی گفتی شبی کنم دلشادت وز بند غمان خود کنم آزادت دیدی که از آن روز چه شبها بگذشت وز گفتهٔ خود هیچ نیامد یادت؟

ادامه مطلب

کس نیست که غم از دل ما داند برد

کس نیست که غم از دل ما داند برد یا چارهٔ کار عشق بتواند برد گفتم که به شوخی ببرد دست از ما زین دست…

ادامه مطلب

گفتم شب وصل و روز تعطیل آمد

گفتم شب وصل و روز تعطیل آمد کان شوخ دوان دوان به تعجیل آمد گفتم که نمی‌نهی رخی بر رخ من گفتا برو ابلهی مکن…

ادامه مطلب

من با دگری دست به پیمان ندهم

من با دگری دست به پیمان ندهم دانم که نیوفتد حریف از تو به هم دل بر تو نهم که راحت جان منی ور زانکه…

ادامه مطلب

هر وقت که بر من آن پسر می‌گذرد

هر وقت که بر من آن پسر می‌گذرد دانی که ز شوقم چه به سر می‌گذرد؟ گو هر سخن تلخ که خواهی فرمای آخر به…

ادامه مطلب

یک روز به اتفاق صحرا من و تو

یک روز به اتفاق صحرا من و تو از شهر برون شویم تنها من و تو دانی که من و تو کی به هم خوش…

ادامه مطلب

آهو بره را که شیر در پی باشد

آهو بره را که شیر در پی باشد بیچاره چه اعتماد بر وی باشد؟ این ملح در آب چند بتواند بود وین برف در آفتاب…

ادامه مطلب

ای مایهٔ درمان نفسی ننشینی

ای مایهٔ درمان نفسی ننشینی تا صورت حال دردمندان بینی گر من به تو فرهاد صفت شیفته‌ام عیبم مکن ای جان که تو بس شیرینی

ادامه مطلب

چون صورت خویشتن در آیینه بدید

چون صورت خویشتن در آیینه بدید وان کام و دهان و لب و دندان لذیذ می‌گفت چنانکه می‌توانست شنید بس جان به لب آمد که…

ادامه مطلب

روزی نظرش بر من درویش آمد

روزی نظرش بر من درویش آمد دیدم که معلم بداندیش آمد نگذاشت که آفتاب بر من تابد آن سایه گران چو ابر در پیش آمد

ادامه مطلب

کی دانستم که بیخطا برگردی؟

کی دانستم که بیخطا برگردی؟ برگشتی و خون مستمندان خوردی بالله اگر آنکه خط کشتن دارد آن جور پسندد که تو بی‌خط کردی

ادامه مطلب

گفتم که دگر چشم به دلبر نکنم

گفتم که دگر چشم به دلبر نکنم صوفی شوم و گوش به منکر نکنم دیدم که خلاف طبع موزون من است توبت کردم که توبه…

ادامه مطلب

من چاکر آنم که دلی برباید

من چاکر آنم که دلی برباید یا دل به کسی دهد که جان آساید آن کس که نه عاشق و نه معشوق کسیست در ملک…

ادامه مطلب

هرگز بود آدمی بدین زیبایی؟

هرگز بود آدمی بدین زیبایی؟ یا سرو بدین بلند و خوش بالایی؟ مسکین دل آنکه از برش برخیزی خرم تن آنکه از درش بازآیی

ادامه مطلب

امشب نه بیاض روز برمی‌آید

امشب نه بیاض روز برمی‌آید نه نالهٔ مرغان سحر می‌آید بیدار همه شب و نظر بر سر کوه تا صبح کی از سنگ به در…

ادامه مطلب

ای باد چو عزم آن زمین خواهی کرد

ای باد چو عزم آن زمین خواهی کرد رخ در رخ یار نازنین خواهی کرد از ماش بسی دعا و خدمت برسان گو یاد ز…

ادامه مطلب

ای مطرب ازان حریف پیغامی ده

ای مطرب ازان حریف پیغامی ده وین دلشده را به عشوه آرامی ده ای ساقی ازان دور وفا جامی ده ور رشک برد حسود، گو…

ادامه مطلب

خالی که مرا عاجز و محتال بکرد

خالی که مرا عاجز و محتال بکرد خطی برسید و دفع آن خال بکرد خال سیهش بود که خونم می‌ریخت ریش آمد و رویش همه…

ادامه مطلب

روی تو به فال دارم ای حور نژاد

روی تو به فال دارم ای حور نژاد زیرا که بدو بوسه همی نتوان داد فرخنده کسی که فال گیرد ز رخت تا لاجرم از…

ادامه مطلب

گر بر رگ جان ز شستت آید تیرم

گر بر رگ جان ز شستت آید تیرم چه خوشتر ازان که پیش دستت میرم دل با تو خصومت آرزو می‌کندم تا صلح کنیم و…

ادامه مطلب

گویند مرو در پی آن سرو بلند

گویند مرو در پی آن سرو بلند انگشت نمای خلق بودن تا چند؟ بی‌فایده پندم مده ای دانشمند من چون نروم که می‌برندم به کمند؟

ادامه مطلب

من خاک درش به دیده خواهم رفتن

من خاک درش به دیده خواهم رفتن ای خصم بگوی هرچه خواهی گفتن چون پای مگس که در عسل سخت شود چندانکه برانی نتواند رفتن

ادامه مطلب

هرچند که هست عالم از خوبان پر

هرچند که هست عالم از خوبان پر شیرازی و کازرونی و دشتی و لر مولای منست آن عربی‌زادهٔ حر کاخر به دهان حلو می‌گوید مر

ادامه مطلب

آن خال حسن که دیدمی خالی شد

آن خال حسن که دیدمی خالی شد وان لعبت با جمال جمالی شد چال زنخش که جان درو می‌آسود تا ریش برآورد سیه چالی شد

ادامه مطلب

ای بلبل خوش سخن چه شیرین نفسی

ای بلبل خوش سخن چه شیرین نفسی سرمست هوی و پای‌بند هوسی ترسم که به یاران عزیزت نرسی کز دست و زبان خویشتن در قفسی

ادامه مطلب

این ریش تو سخت زود برمی‌آید

این ریش تو سخت زود برمی‌آید گرچه نه مراد بود برمی‌آید بر آتش رخسار تو دلهای کباب از بس که بسوخت دود برمی‌آید

ادامه مطلب

خورشید رخا من به کمند تو درم

خورشید رخا من به کمند تو درم بارت بکشم به جان و جورت ببرم گر سیم و زرم خواهی و گر جان و سرم خود…

ادامه مطلب

رویی که نخواستم که بیند همه کس

رویی که نخواستم که بیند همه کس الا شب و روز پیش من باشد و بس پیوست به دیگران و از من ببرید یارب تو…

ادامه مطلب

گر باد ز گل حسن شبابش ببرد

گر باد ز گل حسن شبابش ببرد بلبل نه حریفست که خوابش ببرد گل وقت رسیدن آب عطار ببرد عطار به وقت رفتن آبش ببرد

ادامه مطلب

گویند رها کنش که یاری بدخوست

گویند رها کنش که یاری بدخوست خوبیش نیرزد به درشتی که دروست بالله بگذارید میان من و دوست نیک و بد و رنج و راحت…

ادامه مطلب

من دوش قضا یار و قدر پشتم بود

من دوش قضا یار و قدر پشتم بود نارنج زنخدان تو در مشتم بود دیدم که همی گزم لب شیرینش بیدار چو گشتم سر انگشتم…

ادامه مطلب

هشیار سری بود ز سودای تو مست

هشیار سری بود ز سودای تو مست خوش آنکه ز روی تودلش رفت ز دست بی‌تو همه هیچ نیست در ملک وجود ور هیچ نباشد…

ادامه مطلب