رباعیات رکنالدین اوحدی مراغهای
اوحد، دیدی که هرچه دیدی هیچست؟
اوحد، دیدی که هرچه دیدی هیچست؟ وین هم که بگفتی و شنیدی هیچست؟ عمری به سر خویش دویدی هیچست وین هم که به کنجی بخزیدی…
ابر آن نکند که این جلب زن کردست
ابر آن نکند که این جلب زن کردست ببر آن نکند که این جلب زن کردست بنیاد مسلمانی ازو گشت خراب گبر آن نکند که…
هر دم لحد تنگ بگرید بر من
هر دم لحد تنگ بگرید بر من وین خاک به صد رنگ بگرید بر من بر سنگ نویسید به زاری حالم تا بشنود و سنگ…
گل شرم چمن به هیچ رویی نبرد
گل شرم چمن به هیچ رویی نبرد از لاله خجالت سر مویی نبرد شب غنچه ازان نواله بر شاخ آویخت تا گربهٔ بید باز بویی…
قدش به درخت سرو میماند راست
قدش به درخت سرو میماند راست زلفش به رسن، که پای بند دل ماست دل میل گنه دارد از آن روز که دید کو را…
زلفت، که چو حلقهٔ کمند افتادست
زلفت، که چو حلقهٔ کمند افتادست از وی دل عالمی به بند افتادست در پای تو افتاد و شکستش سر از آنک آشفته ز بالای…
دلها همه از شرح جمالت مستند
دلها همه از شرح جمالت مستند نادیده ترا به مهر پیمان بستند گر بگشایی دو زلف جانها بردند ور بنمایی دو رخ ز غمها رستند
در زیر دو ابروی کژت پیوسته
در زیر دو ابروی کژت پیوسته با چشم تو آن سه خال در یک رسته آن خال که بر گوشهٔ چشمست ترا نقش سه بنفشه…
چون یاد کنم طبع طربناک ترا
چون یاد کنم طبع طربناک ترا و آن صورت خوب و سیرت پاک ترا خواهم که گذر بر سر خاک تو کنم در ساعت و…
بنمود بمن یار میان، یعنی هیچ
بنمود بمن یار میان، یعنی هیچ در پاش فگندم دل و جان، یعنی هیچ گویند که در مدرسه تحصیلت چیست؟ فکر دهن تنگ دهان، یعنی…
ای لاف زنان را همه بویی ز تو نه
ای لاف زنان را همه بویی ز تو نه حاصل بجز از گفتی و گویی ز تو نه در هر مویی نشانهای هست از تو…
ای خاک تو آب سبزه زار صافی
ای خاک تو آب سبزه زار صافی تابوت تو سرو جویبار صافی تا عمر مراغه بود هرگز ننشاند مانند تو سرو در کنار صافی
آن زلف،که دارد از تو برخورداری
آن زلف،که دارد از تو برخورداری مانندهٔ میغست که بر خورداری کی برخورم از قامت چون سرو تو من کز هر طرفی هزار برخورداری
از لعل تو کام دل و جان نتوان خواست
از لعل تو کام دل و جان نتوان خواست فاشش نتوان گفت و نهان نتوان خواست پرسش کردی به یک زبانم شب دوش و آن…
نی از تو گذر به هیچ حالی ممکن
نی از تو گذر به هیچ حالی ممکن نی از تو به عمرها وصالی ممکن دیدار تو ممکنست و وصل تو محال انصاف که اینست…
گل کاب صفا بر رخ مهوش زده بود
گل کاب صفا بر رخ مهوش زده بود دیدم که درو زمانه آتش زده بود گفتم که درو چرا زدی آتش؟ گفت یک روز بر…
کردند دگر نگاربندان از ناز
کردند دگر نگاربندان از ناز در دست تو دستوانه از مشک طراز تا کیست که خواهیش به دستان کشتن؟ یا چیست که بر دست همی…
زلفت چو شب و چهره چو روزی نیکوست
زلفت چو شب و چهره چو روزی نیکوست من روز و شبت ز بهر آن دارم دوست آن کو ز رخت روز و ز زلفت…
دلدار مرا در غم و اندوه بکاست
دلدار مرا در غم و اندوه بکاست یک روز برم به مهر ننشست و نخاست گفتنم مگر این عیب ز دل سختی اوست؟ چون میبینم…
در باغ شدی، سر و سر افشانی کرد
در باغ شدی، سر و سر افشانی کرد سنبل ز نسیم تو پریشانی کرد گل روی ترا بدید، چون سجده نکرد مردم همه گفتند به…
چون دوست نماند دل و جانیم همه
چون دوست نماند دل و جانیم همه چون تن برود روح و روانیم همه گر هیچ ندانیم برآییم به هیچ عین همهایم، اگر بداینم همه
بر نطع تو اسب شیرکاری گردد
بر نطع تو اسب شیرکاری گردد فرزین تو پیل کارزاری گردد شطرنج چه بود؟ چوبکی چند، ولی از لعل تو چون عود قماری گردد
ای ماه، غمت جامهٔ دل در خون برد
ای ماه، غمت جامهٔ دل در خون برد نادیده ترا رخت دل ما چون برد؟ آن خال که بر گوشهٔ چشمست ترا خال لب خوبان…
ای بدر فلک گرفته از رای تو رنگ
ای بدر فلک گرفته از رای تو رنگ لالای ترا ز بدر و از لل ننگ کار تو عطای بدره باشد شب بزم شغل تو…
آب ار چه به هر گوشه کند جنبش و رای
آب ار چه به هر گوشه کند جنبش و رای بر صحن سرایت به سر آمد، نه به پای چندان که به گرد خویش بر…
من خاک درم، تو آفتابی، ای دل
من خاک درم، تو آفتابی، ای دل نشگفت که بر سرم بتابی، ای دل من گم شدم از خود که ترا یافتهام دریاب، که مثل…
گل بار دگر لاف صفا خواهد زد
گل بار دگر لاف صفا خواهد زد در عهد رخت دم از وفا خواهد زد رویت سر برگ گل ندارد، لیکن زلف تو بنفشه را…
کرد از دل صافی برت این آب درنگ
کرد از دل صافی برت این آب درنگ تا دست تو بوسد چو بدو یازی چنگ اکنون که نشان کژروی دیدی ازو بگذاشتهای که میزند…
زلف تو، که صد سینه ز دل خالی کرد
زلف تو، که صد سینه ز دل خالی کرد بر قامت همچون الفت دالی کرد گفتم کشمش ببند، متواری شد سر در کمرت نهاد و…
دلدار چو در سینه دل نرم نداشت
دلدار چو در سینه دل نرم نداشت آزرد مرا و هیچ آزرم نداشت بیجرم ز من برید و در دشمن من پیوست به مهر و…
داریم ز قدت گلها راست همه
داریم ز قدت گلها راست همه دل ماندگیی چند که برجاست همه آن نیز که امروز ز ما کردی یاد تاثیر دعای سحر ماست همه
جانا، دلم از فراق رویت خونست
جانا، دلم از فراق رویت خونست چشمم ز غمت چو چشمهٔ جیحونست آن خال که بر رخت نهادست، دمی بر روی منش نه، که ببینم…
بس شب که به روز بردم، ای شمع طراز
بس شب که به روز بردم، ای شمع طراز باشد که شبی روز کنم با تو به راز شد بیشب زلف و روز رخسار تو…
ای ماه، ز پیوستن من عار مدار
ای ماه، ز پیوستن من عار مدار پیوسته مرا به هجر بیدار مدار بر من، که فدای تو کنم جان عزیز خواری مپسند و این…
آن زلف چو نافهٔ تتاری بنگر
آن زلف چو نافهٔ تتاری بنگر و آن خط چو سبزهٔ بهاری بنگر بر گرد دهان همچو انگشتریش زنگی بچه را سواد کاری بنگر
یک شهر بجست و جوی آن دوست همه
یک شهر بجست و جوی آن دوست همه بگذشته ز مغز و در پی پوست همه گر زانکه طریق طلبش دانستی از خود طلبش داری…
مه روی ترا ز مهر مه میداند
مه روی ترا ز مهر مه میداند کز نور تو شب رهی بده میداند سیب ذقنت متاز، گو اسب جمال کان بازی را رخ تو…
گل را، که صبا، مرغصفت بال گشاد
گل را، که صبا، مرغصفت بال گشاد گفتی که منجم ورق فال گشاد چون گربهٔ بید خوانش آراسته دید سر بر زد و بوی برد…
صدرا، دل دشمن تو در درد بماند
صدرا، دل دشمن تو در درد بماند بدخواه تو با رنگ رخ زرد بماند خصم تو ندیدیم که ماند بسیار هرگز مگر این خصم که…
زلف تو، اگر فزود، اگر کاست خوشست
زلف تو، اگر فزود، اگر کاست خوشست قد تو اگر نشست، اگر خاست خوشست پیوسته حدیث قامتت میگویم زیراکه مرا با سخن راست خوشست
دل کیست؟ که او طلب کند یاری تو
دل کیست؟ که او طلب کند یاری تو یا تن ندهد به محنت و خواری تو؟ پرسیدهای احوال دلم دوش وزان جان میآید به عذر…
خواهم که لب باده پرستت بوسم
خواهم که لب باده پرستت بوسم و آن عارض خوب و چشم مستت بوسم صد نقش چو دستارچه بر آب زدم باشد که چو دستارچه…
تن خاک تو گشت، رحمتی بر خواریش
تن خاک تو گشت، رحمتی بر خواریش دل جای تو شد به غم چرا میداریش؟ دلبستگییی که با میانت دارم تا چون کمرت میان تهی…
بر گوشهٔ چشم تو، که شوخ و شنگست
بر گوشهٔ چشم تو، که شوخ و شنگست آن خال تو دانی به کدامین رنگست؟ موریست که بر کنار بادام نشست پیداست که در لب…
ای کرده مهندسانت از ساز سپهر
ای کرده مهندسانت از ساز سپهر از برج و ستاره گشته انباز سپهر شکل تو فگنده از فلک تشت قمر نقش تو نهاده بر طبق…
آن خود که بود که در تو واله نشود؟
آن خود که بود که در تو واله نشود؟ از رنج که پرسی تو؟ که او به نشود؟ عاشق شدی، از شهر برونم کردی ترسیدی…
یارب، جبروت پادشاهیت که دید؟
یارب، جبروت پادشاهیت که دید؟ کنه کرم نامتناهیت که دید؟ هر چند که واصلان به بیداری و خواب گفتند که دیدیم، کماهیت که دید؟
مقصود ز هر حدیث و هر زمزمه اوست
مقصود ز هر حدیث و هر زمزمه اوست سر جملهٔ هر غلغله و دمدمه اوست گر بد بینی به وصل خود هم نرسی ور نیک…
گر راست روی محرم جان سازندت
گر راست روی محرم جان سازندت ور کژ بروی ز دل بیندازندت در حلقهٔ عاشقان چو ابریشم چنگ تا راست نگردی تو بننوازندت
غافل مشو، ای دل، که نیازم با تست
غافل مشو، ای دل، که نیازم با تست پوشیده هزارگونه رازم با تست حرمان شبی دراز و جایی خالی زانم که حکایت درازم با تست