آن زلف،که دارد از تو برخورداری

آن زلف،که دارد از تو برخورداری مانندهٔ میغست که بر خورداری کی برخورم از قامت چون سرو تو من کز هر طرفی هزار برخورداری

ادامه مطلب

از لعل تو کام دل و جان نتوان خواست

از لعل تو کام دل و جان نتوان خواست فاشش نتوان گفت و نهان نتوان خواست پرسش کردی به یک زبانم شب دوش و آن…

ادامه مطلب

نی از تو گذر به هیچ حالی ممکن

نی از تو گذر به هیچ حالی ممکن نی از تو به عمرها وصالی ممکن دیدار تو ممکنست و وصل تو محال انصاف که اینست…

ادامه مطلب

گل کاب صفا بر رخ مهوش زده بود

گل کاب صفا بر رخ مهوش زده بود دیدم که درو زمانه آتش زده بود گفتم که درو چرا زدی آتش؟ گفت یک روز بر…

ادامه مطلب

کردند دگر نگاربندان از ناز

کردند دگر نگاربندان از ناز در دست تو دستوانه از مشک طراز تا کیست که خواهیش به دستان کشتن؟ یا چیست که بر دست همی…

ادامه مطلب

زلفت چو شب و چهره چو روزی نیکوست

زلفت چو شب و چهره چو روزی نیکوست من روز و شبت ز بهر آن دارم دوست آن کو ز رخت روز و ز زلفت…

ادامه مطلب

دلدار مرا در غم و اندوه بکاست

دلدار مرا در غم و اندوه بکاست یک روز برم به مهر ننشست و نخاست گفتنم مگر این عیب ز دل سختی اوست؟ چون میبینم…

ادامه مطلب

در باغ شدی، سر و سر افشانی کرد

در باغ شدی، سر و سر افشانی کرد سنبل ز نسیم تو پریشانی کرد گل روی ترا بدید، چون سجده نکرد مردم همه گفتند به…

ادامه مطلب

چون دوست نماند دل و جانیم همه

چون دوست نماند دل و جانیم همه چون تن برود روح و روانیم همه گر هیچ ندانیم برآییم به هیچ عین همه‌ایم، اگر بداینم همه

ادامه مطلب

بر نطع تو اسب شیرکاری گردد

بر نطع تو اسب شیرکاری گردد فرزین تو پیل کارزاری گردد شطرنج چه بود؟ چوبکی چند، ولی از لعل تو چون عود قماری گردد

ادامه مطلب

ای ماه، غمت جامهٔ دل در خون برد

ای ماه، غمت جامهٔ دل در خون برد نادیده ترا رخت دل ما چون برد؟ آن خال که بر گوشهٔ چشمست ترا خال لب خوبان…

ادامه مطلب

ای بدر فلک گرفته از رای تو رنگ

ای بدر فلک گرفته از رای تو رنگ لالای ترا ز بدر و از لل ننگ کار تو عطای بدره باشد شب بزم شغل تو…

ادامه مطلب

آب ار چه به هر گوشه کند جنبش و رای

آب ار چه به هر گوشه کند جنبش و رای بر صحن سرایت به سر آمد، نه به پای چندان که به گرد خویش بر…

ادامه مطلب

من خاک درم، تو آفتابی، ای دل

من خاک درم، تو آفتابی، ای دل نشگفت که بر سرم بتابی، ای دل من گم شدم از خود که ترا یافته‌ام دریاب، که مثل…

ادامه مطلب

گل بار دگر لاف صفا خواهد زد

گل بار دگر لاف صفا خواهد زد در عهد رخت دم از وفا خواهد زد رویت سر برگ گل ندارد، لیکن زلف تو بنفشه را…

ادامه مطلب

کرد از دل صافی برت این آب درنگ

کرد از دل صافی برت این آب درنگ تا دست تو بوسد چو بدو یازی چنگ اکنون که نشان کژروی دیدی ازو بگذاشته‌ای که می‌زند…

ادامه مطلب

زلف تو، که صد سینه ز دل خالی کرد

زلف تو، که صد سینه ز دل خالی کرد بر قامت همچون الفت دالی کرد گفتم کشمش ببند، متواری شد سر در کمرت نهاد و…

ادامه مطلب

دلدار چو در سینه دل نرم نداشت

دلدار چو در سینه دل نرم نداشت آزرد مرا و هیچ آزرم نداشت بی‌جرم ز من برید و در دشمن من پیوست به مهر و…

ادامه مطلب

داریم ز قدت گلها راست همه

داریم ز قدت گلها راست همه دل ماندگیی چند که برجاست همه آن نیز که امروز ز ما کردی یاد تاثیر دعای سحر ماست همه

ادامه مطلب

جانا، دلم از فراق رویت خونست

جانا، دلم از فراق رویت خونست چشمم ز غمت چو چشمهٔ جیحونست آن خال که بر رخت نهادست، دمی بر روی منش نه، که ببینم…

ادامه مطلب

بس شب که به روز بردم، ای شمع طراز

بس شب که به روز بردم، ای شمع طراز باشد که شبی روز کنم با تو به راز شد بی‌شب زلف و روز رخسار تو…

ادامه مطلب

ای ماه، ز پیوستن من عار مدار

ای ماه، ز پیوستن من عار مدار پیوسته مرا به هجر بیدار مدار بر من، که فدای تو کنم جان عزیز خواری مپسند و این…

ادامه مطلب

آن زلف چو نافهٔ تتاری بنگر

آن زلف چو نافهٔ تتاری بنگر و آن خط چو سبزهٔ بهاری بنگر بر گرد دهان همچو انگشتریش زنگی بچه را سواد کاری بنگر

ادامه مطلب

یک شهر بجست و جوی آن دوست همه

یک شهر بجست و جوی آن دوست همه بگذشته ز مغز و در پی پوست همه گر زانکه طریق طلبش دانستی از خود طلبش داری…

ادامه مطلب

مه روی ترا ز مهر مه میداند

مه روی ترا ز مهر مه میداند کز نور تو شب رهی بده میداند سیب ذقنت متاز، گو اسب جمال کان بازی را رخ تو…

ادامه مطلب

گل را، که صبا، مرغ‌صفت بال گشاد

گل را، که صبا، مرغ‌صفت بال گشاد گفتی که منجم ورق فال گشاد چون گربهٔ بید خوانش آراسته دید سر بر زد و بوی برد…

ادامه مطلب

صدرا، دل دشمن تو در درد بماند

صدرا، دل دشمن تو در درد بماند بدخواه تو با رنگ رخ زرد بماند خصم تو ندیدیم که ماند بسیار هرگز مگر این خصم که…

ادامه مطلب

زلف تو، اگر فزود، اگر کاست خوشست

زلف تو، اگر فزود، اگر کاست خوشست قد تو اگر نشست، اگر خاست خوشست پیوسته حدیث قامتت میگویم زیراکه مرا با سخن راست خوشست

ادامه مطلب

دل کیست؟ که او طلب کند یاری تو

دل کیست؟ که او طلب کند یاری تو یا تن ندهد به محنت و خواری تو؟ پرسیده‌ای احوال دلم دوش وزان جان می‌آید به عذر…

ادامه مطلب

خواهم که لب باده پرستت بوسم

خواهم که لب باده پرستت بوسم و آن عارض خوب و چشم مستت بوسم صد نقش چو دستارچه بر آب زدم باشد که چو دستارچه…

ادامه مطلب

تن خاک تو گشت، رحمتی بر خواریش

تن خاک تو گشت، رحمتی بر خواریش دل جای تو شد به غم چرا می‌داریش؟ دلبستگییی که با میانت دارم تا چون کمرت میان تهی…

ادامه مطلب

بر گوشهٔ چشم تو، که شوخ و شنگست

بر گوشهٔ چشم تو، که شوخ و شنگست آن خال تو دانی به کدامین رنگست؟ موریست که بر کنار بادام نشست پیداست که در لب…

ادامه مطلب

ای کرده مهندسانت از ساز سپهر

ای کرده مهندسانت از ساز سپهر از برج و ستاره گشته انباز سپهر شکل تو فگنده از فلک تشت قمر نقش تو نهاده بر طبق…

ادامه مطلب

آن خود که بود که در تو واله نشود؟

آن خود که بود که در تو واله نشود؟ از رنج که پرسی تو؟ که او به نشود؟ عاشق شدی، از شهر برونم کردی ترسیدی…

ادامه مطلب

یارب، جبروت پادشاهیت که دید؟

یارب، جبروت پادشاهیت که دید؟ کنه کرم نامتناهیت که دید؟ هر چند که واصلان به بیداری و خواب گفتند که دیدیم، کماهیت که دید؟

ادامه مطلب

مقصود ز هر حدیث و هر زمزمه اوست

مقصود ز هر حدیث و هر زمزمه اوست سر جملهٔ هر غلغله و دمدمه اوست گر بد بینی به وصل خود هم نرسی ور نیک…

ادامه مطلب

گر راست روی محرم جان سازندت

گر راست روی محرم جان سازندت ور کژ بروی ز دل بیندازندت در حلقهٔ عاشقان چو ابریشم چنگ تا راست نگردی تو بننوازندت

ادامه مطلب

غافل مشو، ای دل، که نیازم با تست

غافل مشو، ای دل، که نیازم با تست پوشیده هزارگونه رازم با تست حرمان شبی دراز و جایی خالی زانم که حکایت درازم با تست

ادامه مطلب

زلف تو ز بالای تو مهجور نشد

زلف تو ز بالای تو مهجور نشد جز در پی قامت تو، ای حور، نشد با این همه آرزو که در سر دارد بنگر که…

ادامه مطلب

دل در غم او بکاست، می‌باید گفت

دل در غم او بکاست، می‌باید گفت این واقعه از کجاست؟ می‌باید گفت گفتی تو که از که این قیامت دیدی؟ از قامت او، چو…

ادامه مطلب

خالی،که لبت همی بباراید ازو

خالی،که لبت همی بباراید ازو خالیست سیه که شمک میزاید ازو صد تنگ شکر خورد ز پهلوی رخت ترسم که دهان تو به تنگ آید…

ادامه مطلب

جانا، تو به حسن اگر نلافی پیداست

جانا، تو به حسن اگر نلافی پیداست کندر دهنت موی شکافی پیداست ما را دل سخت تو در آیینهٔ نرم مانندهٔ سنگ از آب صافی…

ادامه مطلب

بر گل چو نسیم سحری سود قدم

بر گل چو نسیم سحری سود قدم پوشیده نقاب غنچه بربود بدم بر شاخ چو بو برد که گل برگی خاست دی گربهٔ بید پنجه…

ادامه مطلب

ای کرده به خون دشمنان خارالعل

ای کرده به خون دشمنان خارالعل در گوش سپر کرده فرمان تو نعل بر کوه و کمر برده به هنگام شکار تیر تو توان از…

ادامه مطلب

آن درد، که با پای تو کرد آن چستی

آن درد، که با پای تو کرد آن چستی در کشتن خصمت ننماید سستی با پای تو این جا سر و پایی گردید تا با…

ادامه مطلب

یک روز دیار یار بگذارم و رو

یک روز دیار یار بگذارم و رو زین منزل غصه رخت بردارم و رو این مایه خیال او، که در چشم منست با اشک ز…

ادامه مطلب

مشنو تو که گل بی‌سر خاری باشد

مشنو تو که گل بی‌سر خاری باشد یا بادهٔ حسن بی‌خماری باشد ناگاه برون کند سر از گنج رخت ریشی، که هرش موی چو ماری…

ادامه مطلب

گفتم که لبت، گفت شکر می‌گویی

گفتم که لبت، گفت شکر می‌گویی گفتم که رخت، گفت قمر می‌گویی گفتم که شنیدم که دهانی داری گفتا که ز دیده گو، اگر می‌گویی

ادامه مطلب

صد را، رخت از هیچ الم زرد مباد!

صد را، رخت از هیچ الم زرد مباد! بر روی تو از هیچ غمی گرد مباد! دردیست بزرگ مرگ فرزند عزیز بر جان عزیزت دگر…

ادامه مطلب

زر در قدمت ریزم و حیفم ناید

زر در قدمت ریزم و حیفم ناید تر در قدمت ریزم و حیفم ناید گر دل طلبی، خون کنم و از ره چشم سر در…

ادامه مطلب