گر خاک شوی، در ره دلدار خوش است

گر خاک شوی، در ره دلدار خوش است ور نازکشی، ناز خریدار خوش است در خواری عشق، خودفروشیست، هنر افسانهٔ ما بر سر بازار خوش…

ادامه مطلب

عاقل تحصیل علم بیجا چه کند؟

عاقل تحصیل علم بیجا چه کند؟ در خرکده زمانه، دانا چه کند؟ خواهی که به عیش بگذرد، زر به کف آر معشوقهٔ نان، قُلْتُ و…

ادامه مطلب

ساقی، رگ ابر آبداری برخاست

ساقی، رگ ابر آبداری برخاست گویا که ز چشم می گساری برخاست تا آینهٔ جام گرفتی در دست زآیینهٔ خاطرم غباری برخاست

ادامه مطلب

دم سردی زاهدان کافورمزاج

دم سردی زاهدان کافورمزاج افسرد حرارت به عروق و اوداج پر بی مزه گشته دور گردون، چه شدند آنها که دهند دور پیمانه رواج؟

ادامه مطلب

در کعبه حزین ، امیر اسلام شوی

در کعبه حزین ، امیر اسلام شوی در دیر حریف باده و جام شوی یا امّت عقل باش، یا بندهٔ عشق حیف است درین میانه…

ادامه مطلب

خوش آن که پیام ارجعی گوش کند

خوش آن که پیام ارجعی گوش کند زان بادهٔ صافی، قدحی نوش کند جان از می وصل، مست و مدهوش کند وز هستی روپوش، فراموش…

ادامه مطلب

جانا چه بود که خاطری شاد کنی

جانا چه بود که خاطری شاد کنی وز لطف، دل خرابی آباد کنی مرگی نبود غیر فراموشی تو در خاک شوم زنده، گرم یاد کنی

ادامه مطلب

پنهان به سیه خانهٔ حرف است نقط

پنهان به سیه خانهٔ حرف است نقط با آنکه ز نقطه شد پدید آن همه خط یک نقطهٔ توحید درین دایره هاست گر مردمک دیده…

ادامه مطلب

باطل کیشان بر اهل حق چیر شدند

باطل کیشان بر اهل حق چیر شدند روبه بازان سگ صفت، شیر شدند دجّال وشان، نام مسیحا کردند کودک طبعان بوالهوس پیر شدند

ادامه مطلب

ای گل تو به بویی دل خود شاد مکن

ای گل تو به بویی دل خود شاد مکن با رنگ پریده جلوه بنیاد مکن بلبل، تو هم افسانه فروشی بگذار کار دل ماست عشق،…

ادامه مطلب

ای خاک وفا رفته به باد از دل تو

ای خاک وفا رفته به باد از دل تو یک دل به جهان نگشته شاد از دل تو یکبار نمی رسی به داد دل من…

ادامه مطلب

اوضاع زمانه لایق دیدن نیست

اوضاع زمانه لایق دیدن نیست وضعی خوشتر ز چشم پوشیدن نیست دانی ز چه پا کشیده ام در دامان؟ دنیا تنگ است، جای جنبیدن نیست

ادامه مطلب

آمد سحر آن نگار خونین جگران

آمد سحر آن نگار خونین جگران پرسید ز احوال منِ دل نگران کردم ز فراق شکوه، خندان شد و گفت من در دل و بی…

ادامه مطلب

از کام دل است بس که عریان دستم

از کام دل است بس که عریان دستم کوتاه فتاده از گریبان دستم از بس که گزیدهام به دندان غضب خونین شده چون پنجهٔ مژگان…

ادامه مطلب

هرگه سخنی برلب اظهار رسد

هرگه سخنی برلب اظهار رسد بی مایه عزیزیش، طلبکار رسد دزدند ز ما و می فروشند به ما این راست بود که حق به حق…

ادامه مطلب

مطرب مگذار دم، نی و چنگ بیار

مطرب مگذار دم، نی و چنگ بیار از یار، پیامی به دل تنگ بیار سوی قفس ای باد سحرگه، خبری از حلقهٔ مرغان شباهنگ بیار

ادامه مطلب

گر جلوهٔ دوست می کند عاشق سیر

گر جلوهٔ دوست می کند عاشق سیر دل، خواه به کعبه رو کند، خواه به دیر آشفتهٔ یار را چه سودای خود است؟ مستغرق دوست…

ادامه مطلب

صوفی، اگرت هوای کشف است و یقین

صوفی، اگرت هوای کشف است و یقین بگذار حدیث نفس و بشنو ز حزین از چلّه نشینی نشود کاری راست پیوسته کمانِ کج بود چلّه…

ادامه مطلب

ساقی قدحی از می گلفام بیار

ساقی قدحی از می گلفام بیار هنگام صبوح مگذران، جام بیار آن ناصیه سوز خرد خام بیار وان چهره طراز کفر و اسلام بیار

ادامه مطلب

دل، بندهٔ عشق است، کفیلی دارد

دل، بندهٔ عشق است، کفیلی دارد جان و تن سرگشته دلیلی دارد آتشکدهٔ سینهٔ من خالی نیست بتخانهٔ آزری خلیلی دارد

ادامه مطلب

در کار زمانه هر که بیکارتر است

در کار زمانه هر که بیکارتر است از عاقبت کار خبردارتر است از باده ی غفلت از غم دهر ، حزین هشیارتر است هرکه سرشارتر…

ادامه مطلب

خورشید، علم به کوهساران زد و رفت

خورشید، علم به کوهساران زد و رفت دلدار، در امیدواران زد و رفت بلبل، دستان نوبهاران زد و رفت گل، خنده به وضع روزگاران زد…

ادامه مطلب

چون شمع بود داغ جنون تاج سرم

چون شمع بود داغ جنون تاج سرم آتش به جهانی زده مژگان ترم عیبی نبود هست کساد ارگهرم عیبم همه این است مه صاحب هنرم

ادامه مطلب

پرسید ز یار خود، یکی از یاران

پرسید ز یار خود، یکی از یاران کی دوست بگو چگونه ای؟ گفت ای جان فرسوده شد از خوردن نعمت دندان لیک ازگله، یک روز…

ادامه مطلب

بار خودی افکنم، سبکتاز روم

بار خودی افکنم، سبکتاز روم تا سایهٔ آن سرو سرافراز روم سود از سفر خود نبود امّیدم جز این که ره آمده را باز روم

ادامه مطلب

ای صیت بزرگی به جهان افکنده

ای صیت بزرگی به جهان افکنده دین را به درم داده، شکم آکنده فردا نبود یکی به معیارِ قبول مقدارِ خدابنده و دنیابنده

ادامه مطلب

ای چشم و چراغ دل غم دیدهٔ ما

ای چشم و چراغ دل غم دیدهٔ ما در راه تو خاک شد دل و دیدهٔ ما هجران تو بود، گفتمت تا دانی تاراجگر بساط…

ادامه مطلب

آنجا که رسوم ما و من برخیزد

آنجا که رسوم ما و من برخیزد ناسازی شیخ و برهمن برخیزد پرچین نشود جبههٔ یکتایی او موجی اگر از بحر کهن برخیزد

ادامه مطلب

افسانهٔ عشق، راز پنهان من است

افسانهٔ عشق، راز پنهان من است صد چاک چو جیب گل، گریبان من است زاهد، ره اسلام مداری بگذار دین را به بتان باختن ایمان…

ادامه مطلب

از صومعه تا میکده، پر راهی نیست

از صومعه تا میکده، پر راهی نیست از کعبه به بتخانه شبانگاهی نیست بخرام به طور عشقبازان و ببین کس نیست که در ذکر انا…

ادامه مطلب

هرحند که حسن و عشق، مستور به است

هرحند که حسن و عشق، مستور به است آیات نیاز و ناز، مشهور به است هر سینه که داغ نیست، خشت لحد است زان لب…

ادامه مطلب

مشکل که دلم را نگهت شاد کند

مشکل که دلم را نگهت شاد کند یک عمر ز جور هجر اگر دادکند چشمت به خدنگ غمزه نگشاید شست هر چند نگاه عجز فریاد…

ادامه مطلب

گر ترک کم و بیش کنی اولی تر

گر ترک کم و بیش کنی اولی تر خو با دل درویش کنی، اولی تر تا چند دوی بر درِ دونان پی وام؟ وام از…

ادامه مطلب

صوفی برخیز، باده صافیست بکش

صوفی برخیز، باده صافیست بکش خم گر نبود پیاله کافیست، بکش بستان و بنوش هر چه ساقی دهدت در ساغر اگر وعده خلافیست، بکش

ادامه مطلب

زیبا صنما ز بی قراران توایم

زیبا صنما ز بی قراران توایم ما دلشدگان سینه فگاران توایم نبود ز چه رو گوشه ی چشمیت به ما؟ ای ساقی بزم، میگساران توایم

ادامه مطلب

دل می بری و خبر نداری که چه شد

دل می بری و خبر نداری که چه شد زهرم دهی و به رو نیاری که چه شد در ساغر بوالهوس که خاکش ستم است…

ادامه مطلب

در عشق، رگ جان گرفتار برند

در عشق، رگ جان گرفتار برند از شیر وفا، کودک بیمار بُرند نام سر زلف یار، سودازدگان در دیر مغان برند و زنّار بُرند

ادامه مطلب

داغم به دل از دو گوهر نایاب است

داغم به دل از دو گوهر نایاب است کز وی جگرم کباب و دل در تاب است می گویم اگر تاب شنیدن داری فقدان شباب…

ادامه مطلب

تدبیر به کار من چه خواهد کردن؟

تدبیر به کار من چه خواهد کردن؟ ساغر به خمار من چه خواهد کردن؟ گر عشق هزار شمع داغ افروزد با این شب تار من…

ادامه مطلب

تا چند به چنگ غم پنهانی خویش

تا چند به چنگ غم پنهانی خویش روزی به شب آرم از گرانجانی خویش؟ یک شب خواهم به کام دل شرح دهم با زلف تو،…

ادامه مطلب

با ما زاهد، خیال خامت عبث است

با ما زاهد، خیال خامت عبث است وز سبحه به کف، دانه و دامت عبث است سودی ندهد شهرهٔ شهری گشتن ردّ خاصی، قبول عامت…

ادامه مطلب

ای صورت و معنی تو را پستی فرض

ای صورت و معنی تو را پستی فرض از طبع، قد تو کو تهی برده به قرض کوتاه تری یک گره از خایه به طول…

ادامه مطلب

ای تیره شب فراق، پایان وقت است

ای تیره شب فراق، پایان وقت است ای صبح بکش سر از گریبان، وقت است خون شد دل سنگ از اثر نالهٔ ما ای زمزمهٔ…

ادامه مطلب

آنان که به سودای تو داغ افروزند

آنان که به سودای تو داغ افروزند از شعلهٔ شوق تو، دماغ افروزند چشم ار کنم از روی تو روشن چه شود؟ رسم است، چراغ…

ادامه مطلب

افسرده دمان عهد ما، رشک یخند

افسرده دمان عهد ما، رشک یخند با خلش ؟ میخ نعل بند زنخند غارتگه ربزه شاعران مزرع ماست این جانوران، مزرع ما را ملخند

ادامه مطلب

از روی تو شمع سان نگاهم همه سوخت

از روی تو شمع سان نگاهم همه سوخت وز گرمی خویت اشک و آهم همه سوخت دامان از اشک سبزه زاری شده بود برقی بدرخشید…

ادامه مطلب

هر دم ز تو عمر می کَنَد بیخ و بنی

هر دم ز تو عمر می کَنَد بیخ و بنی جز وعده به فردا نشناسی سخنی دیروز تو را که هست فردا، امروز بنگر که…

ادامه مطلب

مردی که میان دردمندان فرد است

مردی که میان دردمندان فرد است تنها دل ماست کز دیار درد است آنکس که دهد غسل ولادت خود را ز آلایش امّهات سفلی، مرد…

ادامه مطلب

کی بود که دل بستهٔ زنار نبود؟

کی بود که دل بستهٔ زنار نبود؟ جان در شکن طره، گرفتار نبود؟ سر در قدم پیر مغان می سودم آن روزکه در بتکده، دیار…

ادامه مطلب

صد وادی بیکرانه درگوشه ی ماست

صد وادی بیکرانه درگوشه ی ماست لخت دل بسته بر میان توشهٔ ماست ای مور هوس، بهره ای از ما نبری برقی به کمین بردن…

ادامه مطلب