رباعیات – حزین لاهیجی
هرحند که حسن و عشق، مستور به است
هرحند که حسن و عشق، مستور به است آیات نیاز و ناز، مشهور به است هر سینه که داغ نیست، خشت لحد است زان لب…
مشکل که دلم را نگهت شاد کند
مشکل که دلم را نگهت شاد کند یک عمر ز جور هجر اگر دادکند چشمت به خدنگ غمزه نگشاید شست هر چند نگاه عجز فریاد…
گر ترک کم و بیش کنی اولی تر
گر ترک کم و بیش کنی اولی تر خو با دل درویش کنی، اولی تر تا چند دوی بر درِ دونان پی وام؟ وام از…
صوفی برخیز، باده صافیست بکش
صوفی برخیز، باده صافیست بکش خم گر نبود پیاله کافیست، بکش بستان و بنوش هر چه ساقی دهدت در ساغر اگر وعده خلافیست، بکش
زیبا صنما ز بی قراران توایم
زیبا صنما ز بی قراران توایم ما دلشدگان سینه فگاران توایم نبود ز چه رو گوشه ی چشمیت به ما؟ ای ساقی بزم، میگساران توایم
دل می بری و خبر نداری که چه شد
دل می بری و خبر نداری که چه شد زهرم دهی و به رو نیاری که چه شد در ساغر بوالهوس که خاکش ستم است…
در عشق، رگ جان گرفتار برند
در عشق، رگ جان گرفتار برند از شیر وفا، کودک بیمار بُرند نام سر زلف یار، سودازدگان در دیر مغان برند و زنّار بُرند
داغم به دل از دو گوهر نایاب است
داغم به دل از دو گوهر نایاب است کز وی جگرم کباب و دل در تاب است می گویم اگر تاب شنیدن داری فقدان شباب…
تدبیر به کار من چه خواهد کردن؟
تدبیر به کار من چه خواهد کردن؟ ساغر به خمار من چه خواهد کردن؟ گر عشق هزار شمع داغ افروزد با این شب تار من…
تا چند به چنگ غم پنهانی خویش
تا چند به چنگ غم پنهانی خویش روزی به شب آرم از گرانجانی خویش؟ یک شب خواهم به کام دل شرح دهم با زلف تو،…
با ما زاهد، خیال خامت عبث است
با ما زاهد، خیال خامت عبث است وز سبحه به کف، دانه و دامت عبث است سودی ندهد شهرهٔ شهری گشتن ردّ خاصی، قبول عامت…
ای صورت و معنی تو را پستی فرض
ای صورت و معنی تو را پستی فرض از طبع، قد تو کو تهی برده به قرض کوتاه تری یک گره از خایه به طول…
ای تیره شب فراق، پایان وقت است
ای تیره شب فراق، پایان وقت است ای صبح بکش سر از گریبان، وقت است خون شد دل سنگ از اثر نالهٔ ما ای زمزمهٔ…
آنان که به سودای تو داغ افروزند
آنان که به سودای تو داغ افروزند از شعلهٔ شوق تو، دماغ افروزند چشم ار کنم از روی تو روشن چه شود؟ رسم است، چراغ…
افسرده دمان عهد ما، رشک یخند
افسرده دمان عهد ما، رشک یخند با خلش ؟ میخ نعل بند زنخند غارتگه ربزه شاعران مزرع ماست این جانوران، مزرع ما را ملخند
از روی تو شمع سان نگاهم همه سوخت
از روی تو شمع سان نگاهم همه سوخت وز گرمی خویت اشک و آهم همه سوخت دامان از اشک سبزه زاری شده بود برقی بدرخشید…
هر دم ز تو عمر می کَنَد بیخ و بنی
هر دم ز تو عمر می کَنَد بیخ و بنی جز وعده به فردا نشناسی سخنی دیروز تو را که هست فردا، امروز بنگر که…
مردی که میان دردمندان فرد است
مردی که میان دردمندان فرد است تنها دل ماست کز دیار درد است آنکس که دهد غسل ولادت خود را ز آلایش امّهات سفلی، مرد…
کی بود که دل بستهٔ زنار نبود؟
کی بود که دل بستهٔ زنار نبود؟ جان در شکن طره، گرفتار نبود؟ سر در قدم پیر مغان می سودم آن روزکه در بتکده، دیار…
صد وادی بیکرانه درگوشه ی ماست
صد وادی بیکرانه درگوشه ی ماست لخت دل بسته بر میان توشهٔ ماست ای مور هوس، بهره ای از ما نبری برقی به کمین بردن…
زهرم به قدح دهی که می نوش مکن
زهرم به قدح دهی که می نوش مکن در آتشم افکنی که هان جوش مکن باری چو ز خون عاشقان می نوشی این لخت کباب…
دل گم شده است، سینه پردازی هست
دل گم شده است، سینه پردازی هست جان سوخته است، جلوهٔ نازی هست زخمی نشود شکار، بی شست وخدنگ خونین جگریم، ناوک اندازی هست
در زیر فلک نالهٔ ما بی اثر است
در زیر فلک نالهٔ ما بی اثر است بی دردان را ز درد ما کی خبر است؟ از تنگی جا، ذوق اسیری دارم کز حلقهٔ…
خورشید رخ تو تا دل افروز نشد
خورشید رخ تو تا دل افروز نشد ما را شب بخت تیره فیروز نشد از داغ تو سینه راحت اندوز نشد هرگز به چراغ، شام…
جان در سر زلف تابناکی کردم
جان در سر زلف تابناکی کردم دل را صدف گوهر پاکی کردم از همّت فقر خانه پرداز، حزین در کاسهٔ دهر، مشت خاکی کردم
پختیم به کار خویش سودا، من و دل
پختیم به کار خویش سودا، من و دل شرمنده شدیم از تمنا من و دل در عشق تو مانده ایم بی یار و دیار تنها…
بر تیره شب من که دل و جان گرید
بر تیره شب من که دل و جان گرید چون شمع لبم خندد و مژگان گرید بالین مرا منت غمخواری نیست بر غربت من شام…
ای مطرب عاشقان نوای تو کجاست؟
ای مطرب عاشقان نوای تو کجاست؟ ای ساقی جان آب بقای توکجاست؟ گیرم دل ما از نظر افتادهٔ توست گیرایی مژگان رسای تو کجاست؟
ای دُرّ یتیم، دیده دریا از تو
ای دُرّ یتیم، دیده دریا از تو آه از تو و ناله سینه فرسا از تو خندان گذری ز چشم خونبار و خوشیم دل از…
آن غنچه که نشکفد به گلشن لب ماست
آن غنچه که نشکفد به گلشن لب ماست کامی که روا می نشود مطلب ماست در عشق دو چیز است که پایانش نیست اول سر…
آشفتهٔ دور روزگارم ساقی
آشفتهٔ دور روزگارم ساقی درماندهٔ محنت خمارم ساقی شرمندهٔ دست رعشه دارم ساقی جامی به لب تشنه بدارم ساقی
از دیده به دیده، ناوک اندازی هست
از دیده به دیده، ناوک اندازی هست از سینه به سینه، قاصد رازی هست خوانده ام رقم دفتر دلها، این بود ما کارگهیم، کارپردازی هست
هرچند نوای آتشین دارد عشق
هرچند نوای آتشین دارد عشق بشنو که حدیث دلنشین دارد عشق سرمایه ده حیات دلها، نفسی در سینه چو صبح راستین دارد عشق
مستان لقا چو ارجعی گوش کنند
مستان لقا چو ارجعی گوش کنند از هر چه جز او بود فراموش کنند مردانه وداع خرد و هوش کنند با شاهد جان، دست در…
کردی دلم از حسن گلوسوز کباب
کردی دلم از حسن گلوسوز کباب نه پرتو لطف دیده نه برق عتاب خواهیم به عشق، نیم بسمل شده ماند کز گرمی خون ماست، شمشیر…
صوفی برخیز های و هوبی بزنیم
صوفی برخیز های و هوبی بزنیم آتش در دل به یاد رویی بزنیم با سینهٔ تنگ، نعرهٔ مستانه در نیم شبان بر سر کویی بزنیم
زاهد، از عشق، دین به افسون نبری
زاهد، از عشق، دین به افسون نبری روی ورع از میکده، گلگون نبری تر ساختهای دامن تقوا از می زبن آب، گلیم زهد بیرون نبری
دل در غم هجر، بی قراری هاکرد
دل در غم هجر، بی قراری هاکرد وین دیدهٔ طوفان زده زاریها کرد با دامن وصل او نیفتاد حریف این دست شکسته، پایداریها کرد
در ماتم تو چرا جگر خون نشود؟
در ماتم تو چرا جگر خون نشود؟ زین واقعه چون دیده، جگرگون نشود؟ آید چو ز دشت کربلا یاد، حزین عاقل به کدام حیله مجنون…
خنگ تو به کوهِ عالی ارکان ماند
خنگ تو به کوهِ عالی ارکان ماند ور موج عرق زند، به عمّان ماند در راهِ تکش، فلک به میدان ماند خورشید به گو، سمش…
تیغم به زبون کشی چو مانوس نبود
تیغم به زبون کشی چو مانوس نبود در قبضهٔ قدرتم جز افسوس نبود زنگار گرفته گر ببینی چه عجب؟ شمشیر زدن به گربه ناموس نبود
بی ضامن و رهن، وام می باید، نیست
بی ضامن و رهن، وام می باید، نیست عنقا ما را به دام می باید، نیست دندان که معطل است، درکامم هست نانی که صباح…
با کعبه چه کار اگر معاشی ندهند؟
با کعبه چه کار اگر معاشی ندهند؟ مهمانی زنده، مرده لاشی ندهند زان گشته به کربلا مجاور، زاهد کاندر سر گور شمر، آشی ندهند
ای شاخ امید، برگ و بار تو کجاست؟
ای شاخ امید، برگ و بار تو کجاست؟ فصل تو کدام و نوبهار تو کجاست؟ چون موج ، تپیدنم به جایی نرسید ای بحر محیط…
ای بندهٔ دهرِ دون نواز گنده
ای بندهٔ دهرِ دون نواز گنده با ک..ن خری ساخته، چون خربنده از پستی و سرمستی و دیوانگیت دشمن در خنده، دوستان شرمنده
آن راحت جان و دل شیدایی من
آن راحت جان و دل شیدایی من گویا ز خدا خواست جگر خایی من شب های غمت نگفت چون می گذرد یک روز نکرد یاد…
افسوس که درد عشق و درمان هم نیست
افسوس که درد عشق و درمان هم نیست داغ دل گرم و مهر جانان هم نیست خون در طلب نعمت الوان نخورم تنها نه که…
از رهگذر دوست، صبایی نرسید
از رهگذر دوست، صبایی نرسید چشمم به وصال خاک پایی نرسید دردا که ز درد ما کس آگاه نشد فریاد که فریاد به جایی نرسید
یک چند، دل از آز هراسان کردیم
یک چند، دل از آز هراسان کردیم جمعیت خویش را پریشان کردیم دیدیم که مشکل است سامان هوس دشواریها به ترک، آسان کردیم
هر چند که ما رهرو و دنیا راه است
هر چند که ما رهرو و دنیا راه است در راه نشستن خطر آگاه است زین شرم نشسته ام که پیرایهٔ تن گر برخیزم به…