رباعیات – بابا افضل کاشانی
در کار جهان، بیع و شری بر هیچ است
در کار جهان، بیع و شری بر هیچ است نقشی است خوش آدمی، ولی بر هیچ است زنهار بر این چهار دیوار وجود فارغ ننشینی،…
راه ازل و ابد، زبان و سرِ توست
راه ازل و ابد، زبان و سرِ توست و آن دّر که کسی نسفت، در کشور توست چیزی چه طلب کنی؟ که گم کرده نه…
صاحب نظران که آینهٔ یکدگرند
صاحب نظران که آینهٔ یکدگرند چون آینه از هستی خود بی خبرند گر روشنیی می طلبی، آینه وار در خود منگر، تا همه در تو…
گر خلوت و عزلت است سرمایهٔ تو
گر خلوت و عزلت است سرمایهٔ تو هرگز به ضلالت نرسد پایهٔ تو مانند هما مجرد آ تا بینی ارباب سعادت همه در سایهٔ تو
من با تو نظر از سر هستی نکنم
من با تو نظر از سر هستی نکنم اندیشه ز بالا و ز پستی نکنم میبینم و میپرستم از روی یقین خود بینی و خویشتن…
یا رب چه خوش است بی دهان خندیدن
یا رب چه خوش است بی دهان خندیدن بی منت دیده، خلق عالم دیدن بنشین و سفر کن، که به غایت نیکوست بی زحمت پا…
از معدن خویش اگر جدا افتادی
از معدن خویش اگر جدا افتادی آخر بنگر که خود کجا افتادی در خانهٔ خود خدای را گم کردی زان در ره خانهٔ خدا افتادی
اول ز مکوّنات، عقل و جان است
اول ز مکوّنات، عقل و جان است و اندر پی او، نُه فلک گردان است زین جمله چو بگذری چهار ارکان است پس معدن و…
ای دل، ز شراب جهل، مستی تا کی؟
ای دل، ز شراب جهل، مستی تا کی؟ وی نیست شونده، لاف هستی تا کی؟ ای غرقهٔ بحر غفلت، ار ابر نهای تر دامنی و…
با یاد جلال در بیابان رفتیم
با یاد جلال در بیابان رفتیم وز عالم تن به عالم جان رفتیم عمری شب و روز در تفکر بودیم سرگشته برآمدیم و حیران رفتیم
تا داروی او درد مرا درمان شد
تا داروی او درد مرا درمان شد پستیم بلندی شد و کفر ایمان شد جان و دل و تن، هر سه حجاب ره بود تن…
چرخ فلکی خرقهٔ نُه توی من است
چرخ فلکی خرقهٔ نُه توی من است ذات ملکی نتیجهٔ خوی من است سّر ازل و ابد که گوش تو شنید رمزی ز حدیث کهنه…
در کوی تو صد هزار صاحب هوس است
در کوی تو صد هزار صاحب هوس است تا خود، به وصال تو، که را دسترس است آن کس که بیافت، دولتی یافت عظیم و…
راهی ست دراز و دور، می باید رفت
راهی ست دراز و دور، می باید رفت آنجات اگر مراد برناید، رفت تن مرکب توست تا به جایی برسی تو مرکب تن شوی، کجا…
عشق از ازل است و تا ابد خواهد بود
عشق از ازل است و تا ابد خواهد بود جویندهٔ عشق بی عدد خواهد بود فردا که قیامت آشکارا گردد هر دل که نه عاشق…
گر در نظر خویش حقیری، مردی
گر در نظر خویش حقیری، مردی ور بر سر نفس خود امیری، مردی مردی نبود فتاده را پای زدن گر دست فتادهای بگیری، مردی
من من نی ام، آن کس که منم، گوی که کیست؟
من من نی ام، آن کس که منم، گوی که کیست؟ خاموش منم، در دهنم گوی که کیست سر تا قدمم نیست به جز پیرهنی…
یا رب چو بخوانی ام، اطعنا گویم
یا رب چو بخوانی ام، اطعنا گویم فرمان تو را به جان سمعنا گویم بر من تو به فضل اگر غفرنا گویی من آیم و…
از کبر مدار هیج در سر هوسی
از کبر مدار هیج در سر هوسی کز کبر به جایی نرسیده است کسی چون زلف بتان شکستگی عادت کن تا دل ببری هزار، در…
ای از تو همیشه کار پندار به برگ
ای از تو همیشه کار پندار به برگ در گوش تو هر زمان همی گوید مرگ کای برشده بر هوا، ز گرمی چو بخار باز…
ای ذات تو در دو کون مقصود وجود
ای ذات تو در دو کون مقصود وجود نام تو محمد و مقامت محمود دل بر لب دریای شفاعت بستم زان روی روان می کنم…
با یار بگفتم به زبانی که مراست
با یار بگفتم به زبانی که مراست کز آرزوی روی تو جانم برخاست گفتا: قدمی ز آرزو زآن سو نه کاین کار به آرزو نمی…
تا دیدهٔ دل ز دیدهها نگشایی
تا دیدهٔ دل ز دیدهها نگشایی هرگز ندهند دیدهها بینایی امروز از این شراب جامی در کش مسکین تو که در امید پس فردایی
چندان برو این ره که دویی برخیزد
چندان برو این ره که دویی برخیزد گر هست دویی، به رهروی برخیزد تو او نشوی، ولی اگر جهد کنی جایی برسی کز تو، تویی…
در کار کش این عقل به کار آمده را
در کار کش این عقل به کار آمده را تا راست کند کار به هم برزده را از نقش خیال در دلت بتکده ایست بشکن…
رفتم به سر تربت محمود غنی
رفتم به سر تربت محمود غنی گفتم که چه برده ای ز دنیای دنی؟ گفتا که دو گز زمین و ده گز کرباس تو نیز…
عشق تو ز هر بی خبری خالی نیست
عشق تو ز هر بی خبری خالی نیست درد تو ز هر بی بصری خالی نیست هر چند که در خلق جهان می نگرم سودای…
گر دریابی که از کجا آمدهای
گر دریابی که از کجا آمدهای وز بهر چه وز بهر چرا آمدهای گر بشناسی، به اصل خود بازرسی ور نه چو بهایم به چرا…
من مهر تو در میان جان ننهادم
من مهر تو در میان جان ننهادم تا مهر تو بر سر زبان ننهادم تا دل ز همه جهان کرانه نگرفت با او سخن تو…
یا رب ز قضا بر حذرم میداری
یا رب ز قضا بر حذرم میداری وز حادثه ها بی خبرم میداری هر چند ز من بیش بدی میبینی هر دم ز کرم نکوترم…
از نه پدر و چهار مادر زادم
از نه پدر و چهار مادر زادم از هفت و دو و سه، مستمند و شادم پنج اصلم و در خانهٔ شش بنیادم من در…
اندر ره حق تصرف آغاز مکن
اندر ره حق تصرف آغاز مکن چشم بد خود به عیب کس باز مکن سّر همه بندگان خدا می داند در خود نگر و فضولی…
ای ذات تو سر دفتر اسرار وجود
ای ذات تو سر دفتر اسرار وجود نقش صفتت بر در و دیوار وجود در پردهٔ کبریا نهان گشته ز خلق بنشسته عیان بر سر…
با یک سر موی تو اگر پیوند است
با یک سر موی تو اگر پیوند است بر پای دلت هر سر مویی بند است گفتی که رهی دراز دارم در پیش از خود…
تا ره نبری به هیچ منزل نرسی
تا ره نبری به هیچ منزل نرسی تا جان ندهی به هیچ حاصل نرسی حال سگ کهف بین که از نادرههاست تا حل نشوی به…
چون درد توام در این دل ریش افتاد
چون درد توام در این دل ریش افتاد بیگانگی ام نخست بر خویش افتاد چون دیده به جستجوی رویت برخاست از آرزوی تو اشک در…
در هر برزن که بنگرم آشوبی ست
در هر برزن که بنگرم آشوبی ست آشوب شکنجه ای و زخم چوبی ست تا پاک کنند گیتی از یک دیگر هر ریش که هست،…
رندی باید، ز شهر خود تاختهای
رندی باید، ز شهر خود تاختهای بنیاد وجود خود برانداختهای زین نادرهای، سوختهای، ساختهای و آنگه به دمی هر دو جهان باختهای
عمر از پی افزون زر کاسته گیر
عمر از پی افزون زر کاسته گیر صد گنج زر از رنج تن آراسته گیر پس بر سر آن گنج چو بر صحرا برف روزی…
گر مغز همه بینی و گر پوست همه
گر مغز همه بینی و گر پوست همه هان تا نکنی کج نظری، کوست همه تو دیده نداری که درو در نگری ورنه ز سرت…
ناکرده دمی آن چه تو را فرمودند
ناکرده دمی آن چه تو را فرمودند خواهی که چنان شوی که مردان بودند تو راه نرفته ای، از آن ننمودند ور نه که زد…
یا رب ز کرم بر من دل ریش نگر
یا رب ز کرم بر من دل ریش نگر وی محتشما، بر من درویش نگر خود می دانم لایق درگاه نی ام بر من منگر،…