رباعیات اهلی شیرازی
ای آب بقا اگر ز گل پاک شوی
ای آب بقا اگر ز گل پاک شوی آیینه لعبتان افلاک شوی آلودگی تن از صفا دورت کرد مگذار که در همین صفت خاک شوی…
اهلی تو که با اهل ریا نزدیکی
اهلی تو که با اهل ریا نزدیکی از پستی خود بحق کجا نزدیکی منصور صفت بلندی از عشق طلب بردار برآ که با خدا نزدیکی…
آنشوخ که من شاه بتانش گویم
آنشوخ که من شاه بتانش گویم آرام دل و جان جهانش گویم او دین و دلم به روز روشن دزدید من در دل شب دعای…
آنان که اساس کار بر خلق نهند
آنان که اساس کار بر خلق نهند باید که جواب کس بتندی ندهند خورشید که شمع عالم افروز بود آن لحظه که گرمی کند از…
آن بت که ز فرق تا قدم صنع خداست
آن بت که ز فرق تا قدم صنع خداست آن آب حیات و جان لب تشنه ماست سیراب کجا شوم از آن آب حیات یک…
از عشق هوای نیکنامی داریم
از عشق هوای نیکنامی داریم وز باده امید دوستکامی داریم هر چند ز عشق و داغ میسوخته ایم در سوختگی هنوز خامی داریم اهلی شیرازی
آدم که نتش سرای ویران باشد
آدم که نتش سرای ویران باشد تا در نگری خاک پریشان باشد مد الفی که بر سر آدمی است بر حرف وجودش خط بطلان باشد…
یارب تو خداوندی و ما بنده همه
یارب تو خداوندی و ما بنده همه رحمی، که ز کرده ایم شرمنده همه ما را تو مراد اگر نبخشی که دهد بخشنده تویی و…
هرگز نشود حسن چنین خوار که من
هرگز نشود حسن چنین خوار که من بلبل نشود ز گل چنین زار که من هر موی تنم بسته زنار و بتی است کافر نشود…
هر سوخته پخته کی بود در ره دوست
هر سوخته پخته کی بود در ره دوست بس سوخته یی که خامی طبع در اوست ای زاهد خشک عشوه مفروش که تو ناپخته درون…
هر چند که عاشقی دل افکارتر است
هر چند که عاشقی دل افکارتر است کار دل او ز عشق دشوار تر است در جمجمه طریق عشق آنکه فتاد هر چند که میرود…
می نوش نه آنچنان که از دست شوی
می نوش نه آنچنان که از دست شوی در پای خسان چون خاک ره پست شوی بیداری عیش شب بفریاد چه سود کز خواب صبوحی…
من سوزنم و تو در مثل مغناطیس
من سوزنم و تو در مثل مغناطیس بسته است مرا برشته ها نفس خسیس عشق از همه ام گسست و با خود پیوست این رشته…
مست تو کسی بود که چون آه کند
مست تو کسی بود که چون آه کند جانرا بغبار آه همراه کند هر کس که کند نفی خود اثبات تو کرد اثبات تو نفی…
ما بنده پیریم سرا پا همه عیب
ما بنده پیریم سرا پا همه عیب ما را که خرد؟ چو بیند از ما همه عیب با اینهمه دوست گویدای بنده پیر بازآ که…
گرخانه سیه زعشق او شد مخروش
گرخانه سیه زعشق او شد مخروش ور دیده سفید از انتظارش کم جوش یوسف بسواد دیده از دست مده چشم از درم سیه چو یعقوب…
گر سر ننهم بجور دشمن چکنم؟
گر سر ننهم بجور دشمن چکنم؟ ور پای نیاورم بدامن چکنم؟ خورشید تو طالع است و من محرومم طالع چو مدد نمیکند من چکنم؟ اهلی…
گر خرقه عارفان بصد چاک بود
گر خرقه عارفان بصد چاک بود باکی نبود ز چرکنی پاک بود گر جامه چو گل پاره بود عیبی نیست شرطست دلی که همچو گل…
گاهی ز اسیران جگر ریش بپرس
گاهی ز اسیران جگر ریش بپرس احوال مرا از همه کس بیش بپرس آسوده چو گل ز زخم خارش چه غمست این را ز برهنه…
فرزند بخوی و بوی خودساز بزرگ
فرزند بخوی و بوی خودساز بزرگ مگذار بصحبتش چو تاجیک چه ترک در ظاهر کس مبین که بسیار کسی با صورت یوسف است و با…
عقل است کسی که شه برد فرمانش
عقل است کسی که شه برد فرمانش عقل است سری که گم بود سامانش ما بنده عشقیم که در هر نفسیش عیدیست که صد هزار…
طالب که دلش در پی مطلوب بود
طالب که دلش در پی مطلوب بود او را قدم و کرم ز محبوب بود گر دوست کرم کند قدم شاید زد آری قدم و…
شهوت مپرست و بر بتان ناظر باش
شهوت مپرست و بر بتان ناظر باش از اول کار واقف آخر باش بس جام جمی ز فضل حق در کف تست شهوت همه را…
ساقی تو مگر چشم کرم باز کنی
ساقی تو مگر چشم کرم باز کنی تا کی همه شیوه جفا ساز کنی دریا دریا بکام مستان ریزی یک جرعه بما دهی و صد…
زان چشم سیه که دل سیه میگردد
زان چشم سیه که دل سیه میگردد صد خانه سیه ز یک نگه میگردد از آب حیات در سیاهی خوشتر آبی که درو چشم سیه…
دل را بغم زمانه آلوده مکن
دل را بغم زمانه آلوده مکن جان را هدف خیال بیهوده مکن می خور که جهان هیچ بود آخر کار خود را ز برای هیچ…
در هودج عشق عقل واپس نرسد
در هودج عشق عقل واپس نرسد از عقل کسی بچرخ اطلس نرسد خاصیت عشق جذبه کاه رباست بی جاذبه عشق باو کس نرسد اهلی شیرازی
در دیده عقل عاشقی سوختن است
در دیده عقل عاشقی سوختن است جان باختی و حکمت اندوختی است جاهل ز چراغ سوختن می نگرد غافل که در این سوختن افروختی است…
خوش آنکه بخلقش سربازاری نیست
خوش آنکه بخلقش سربازاری نیست در هیچ صفت درونش آزاری نیست شیران سگ مجنون همه زانند که او مشغول خودست و با کسش کاری نیست…
چون سبزه نخست بود همسایه سرو
چون سبزه نخست بود همسایه سرو وز همت او بلند شد پایه سرو امروز ز روی راستی بی روشیست گر بر سر او نمی فتد…
جان بهر غمست و بیغم امکان نبود
جان بهر غمست و بیغم امکان نبود هر جان که در او غم نبود جان نبود حیوان صفتست هر کرا نیست غمی هر کس که…
تا رهزن خواب در سرایت نبرد
تا رهزن خواب در سرایت نبرد بیدار نشین که هوش و تابت نبرد گر ره ببری که ذوق بیداری چیست حقا که دگر ز ذوق…
پروانه تر از شمع روشن طلبد
پروانه تر از شمع روشن طلبد موسی ز چراغ نخل ایمن طلبد نقد تو برون ز گنج دل نیست ولی از دل طلبم من و…
بس دور مشو که عمر بس بیتو مباد
بس دور مشو که عمر بس بیتو مباد جانی که مراست یکنفس بیتو مباد هم چشمی و هم چشم چراغ همه یی ایچشم و چراغ…
باد است سخن ز مدح پر باد مشو
باد است سخن ز مدح پر باد مشو وز گفتن زشت هم بفریاد مشو دشنام و دعا و مدح و ذم باد هواست از باد…
این مدعیان کی بشکایت ارزند
این مدعیان کی بشکایت ارزند نامردم اگر هم بحکایت ارزند در ارزششان اگر کنی غایت جهد گو ز سگ تو غایت غایت ارزند اهلی شیرازی
ایخواجه که فهم نکته سنج است ترا
ایخواجه که فهم نکته سنج است ترا چند از پی زر دوی چه رنج است ترا چون از زر و مال غیر روزی نخوری انگار…
ای گوهر دل که گنج شاهی داری
ای گوهر دل که گنج شاهی داری حیران توام که هر چه خواهی داری موجود شود هر آنچه مقصود تواست پیداست که نشأه الهی داری…
ای خفته که راه بیخودی پیشه تست
ای خفته که راه بیخودی پیشه تست شیطان غرور در رگ و ریشه تست برخیز که آنکه در بر تست بخواب هیچست همین صورت اندیشه…
اهلی هنر و معرفت آموختنی است
اهلی هنر و معرفت آموختنی است گر ترک کنی از تو نظر دوختنی است هر شاخ جوان که لایق میوه بود راضی چو بهیز می…
اهلی تو گهی قبول جانان گردی
اهلی تو گهی قبول جانان گردی کاشفته صفت گرد بیابان گردی بگریز چو گرد باد از صحبت خلق زان پیش که از جمع پریشان گردی…
آنکس که خطا از کلک گهر بار نوشت
آنکس که خطا از کلک گهر بار نوشت اول الف قامت دلدار نوشت استاد همین الف بر سر خط یکبار نوشت و طفل صد بار…
آن گل که بود رخش گلستان همه
آن گل که بود رخش گلستان همه وز دیدن او تازه بود جان همه گر گفت رقیب وصل او حق منست نومید مشو که حق…
آن بنده حق لطف ازل شامل اوست
آن بنده حق لطف ازل شامل اوست کو مهر محمد و علی حاصل اوست خوش خاتمت کسی که چون نقش رنگین الله و محمد و…
از کوشش من بمن نوایی نرسد
از کوشش من بمن نوایی نرسد وز نخل تو ام بر وفایی نرسد دستی که ز شاخ بخت کوتاه بود هر چند که بر جهد…
آراسته آمد و چه آراستنی
آراسته آمد و چه آراستنی دل خواست بعشوه و چه دل خواستنی بنشست و شراب خورد و برخاست برقص وه وه چه نشستی چه برخاستنی…
یارب تو ز چشم غیر مستورم دار
یارب تو ز چشم غیر مستورم دار وز باده عشق مست و مخمورم دار بی یاد تو من گر نفسی خواهم زد یارب ز غبار…
هرگز دلم از عشق پشیمان نشود
هرگز دلم از عشق پشیمان نشود با آنکه دمی زعشق شادان نشود تا نقش بتان بتخته هستی هست این کافر دل سیه مسلمان نشود اهلی…
هر کس که به دقن بدندان نگزید
هر کس که به دقن بدندان نگزید از باغ حیات میوه عمر نچید آنان که به دقن فروشند به سیم زین به که فروشند چه…
هر چند که صبح عیش ما کم بدمد
هر چند که صبح عیش ما کم بدمد ورهم بدمد ز مشرق غم بدمد تا کی بدمد صبح رقیبان به مراد صبحی بمراد عاشقان هم…