آنشمع دمی ز چشم روشن نرود

آنشمع دمی ز چشم روشن نرود کز دیده سرشک تا بدامن نرود یار از بر من برفت و حرمان وصال دردیست که هرگز از دل…

ادامه مطلب

آن گل که بنازکی ندارد بدلی

آن گل که بنازکی ندارد بدلی بر دامن او مباد خار و خللی روزی سوی من آید و روزی سوی غیر هر روز برآید آفتاب…

ادامه مطلب

افراط طعام هر که غمناک کند

افراط طعام هر که غمناک کند درمان خود از ساعت امساک کند تن پاک شود بساعت ده روز ده ساعت روز روزه دل پاک کند…

ادامه مطلب

از رشته فقر خرقه ای بافته ایم

از رشته فقر خرقه ای بافته ایم وز اطلس خسروی نظر تافته ایم سیرست ز نعمت بزرگی دل ما کز لذت فقر چاشنی یافته ایم…

ادامه مطلب

آدم که خداش سرفرازی داده

آدم که خداش سرفرازی داده و اندر همه کار چاره سازی داده شیطان فریب نفس در هر نفسی چون طفل رهش هزار بازی داده اهلی…

ادامه مطلب

یارب خجلم بغایت از روی نبی

یارب خجلم بغایت از روی نبی مگذار که دور گردم از کوی نبی سوی تو شفیع من نبی گر نشود یارب تو شفیع من شوی…

ادامه مطلب

هرگاه که شمع قامتم میسوزد

هرگاه که شمع قامتم میسوزد هر لحظه بصد ملامتم میسوزد از دیده برفت و حسرت دیدارش داغیست که تا قیامتم میسوزد اهلی شیرازی

ادامه مطلب

هر سبزه گل که بر دمد ز آب و گلی

هر سبزه گل که بر دمد ز آب و گلی خطیست بخون مردمانش سجلی پیداست ز داغ لاله کز روی زمین کس زیر زمین نرفت…

ادامه مطلب

هر چند که خصم کینه ور میباشد

هر چند که خصم کینه ور میباشد وز عالم مهر بی خبر میباشد در کشتن او حریص تر پیر فلک پیر از همه کس حریص…

ادامه مطلب

هر بیخردی که نخوتش کار بود

هر بیخردی که نخوتش کار بود گر شاخ گلست در نظر خار بود زان بر سر سرو ناز زد فاخته پای کو را همه کبر…

ادامه مطلب

ممسک بجهان به بیش و کم محرومست

ممسک بجهان به بیش و کم محرومست با گنج زر از فیض درم محروم است در شیره جان او بود لذت بخل بیچاره ز لذت…

ادامه مطلب

ما مست ره و هوای دل طبع فریب

ما مست ره و هوای دل طبع فریب رخش هوس از فراز تازان بدنشیب آنگه که عنان گسسته شد توسن نفس چون؟ باز کشد عنان…

ادامه مطلب

گلزار جهان که غیر خارش نبود

گلزار جهان که غیر خارش نبود امید گلی ز نوبهارش نبود صاحب نظر اعتبار کاهیش نکرد کورست که چشم اعتبارش نبود اهلی شیرازی

ادامه مطلب

گر وعده همیدهی و جان میسوزی

گر وعده همیدهی و جان میسوزی گاهم بکرشمه نهان میسوزی شمعی تو و صد زبان چرب است ترا القصه مرا بصد زبان میسوزی اهلی شیرازی

ادامه مطلب

گر روی بخاک مالیم عین وفاست

گر روی بخاک مالیم عین وفاست باید بهزار رو مرا عذر تو خواست ناگه نکنی به چین پیشانی حمل نقشی که ز خاشاک درت بر…

ادامه مطلب

گر حج نکنی کجا بجایی برسی

گر حج نکنی کجا بجایی برسی کی تا نروی برهنمایی برسی حق در همه جاست کعبه زانست که تو سعیی ببری تا بصفایی برسی اهلی…

ادامه مطلب

کشتیست دو کون و ما تماشا گر کشت

کشتیست دو کون و ما تماشا گر کشت از بهر تماشاست چه زیبا و چه زشت در دانه اگر طمع نکردی آدم کی رانده شدی…

ادامه مطلب

عیسی دم ماست بخش شیرین نفسان

عیسی دم ماست بخش شیرین نفسان زحمت مده ایقریب چون خرمگسان زنهار منه به خاکپایش دیده آن نور دو چشم ماست چشمش مرسان اهلی شیرازی

ادامه مطلب

عالم شب و روزیست درین حادثه گاه

عالم شب و روزیست درین حادثه گاه وان روز و شبت موی سپیداست و سیاه چون شب بگذشت و روز شد باز پدید برخیز که…

ادامه مطلب

صد عاشق اگر کشته ز بیداد بود

صد عاشق اگر کشته ز بیداد بود معشوقه چو سرو از همه آزاد بود فریاد که من چون شمعی از آتش آه میسوزم و پیش…

ادامه مطلب

شهوت نهلی که چون شرابت ببرد

شهوت نهلی که چون شرابت ببرد برتاب عنان و گرنه تابت ببرد اندازه چو جام عدل از دست مده افراط مکن و گرنه آبت ببرد…

ادامه مطلب

ساقی بحیات خضر کس رهبر نیست

ساقی بحیات خضر کس رهبر نیست ور نیز بود به از می و ساغر نیست می همدم ماست چونکه چون گرمی می در آب حیات…

ادامه مطلب

رنگی که سرشگ من ز حسرت دارد

رنگی که سرشگ من ز حسرت دارد با نسبت او لعل چه قیمت دارد چون گرمی اشک عاشق سوخته دل با لعل فسرده دل چه…

ادامه مطلب

دل آینه دار ترک و تاجیک بود

دل آینه دار ترک و تاجیک بود زشت است اگر آینه تاریک بود در عشق بهر موی تو راهیست ولی هر ره که روی صراط…

ادامه مطلب

در مذهب عاشقان که رمزی دگرست

در مذهب عاشقان که رمزی دگرست مشنو که چو من نامه سیاهی دگرست طاعت به ریا کنم نه از بهر خدا فریاد که طاعتم گناهی…

ادامه مطلب

در آینه خاطرت از هر که شکی است

در آینه خاطرت از هر که شکی است او هم بشک است رانکه خاطر محکی است تا شیشه دو رنگست بود آب دو رنگ یکرنگ…

ادامه مطلب

خوش آنکه دمی زمانه یارم باشد

خوش آنکه دمی زمانه یارم باشد معشوقه چو سرو و در کنارم باشد بر توسن بخت از آن ز زلف چو کمند در دست عنان…

ادامه مطلب

چو باده خوری مزن به بیهوده نفس

چو باده خوری مزن به بیهوده نفس بسیار مگوی تا نگویند که بس می چشم و دلت فضول دارد هشدار چشم و دل خود نگاهدار…

ادامه مطلب

تخمیر نبوت و ولایت ازلی است

تخمیر نبوت و ولایت ازلی است زان نور نبی سرشته با نور علی است برهان ولایتست با هر نبیی برهان محمد و علی، آل علی…

ادامه مطلب

تا چند بعالم مکرر نگریم

تا چند بعالم مکرر نگریم سال و مه و روز و هفته و شب نگریم تا چند خوریم خون دل کین خور شست گر آب…

ادامه مطلب

بیگانه وشی با من دیوانه چه سود

بیگانه وشی با من دیوانه چه سود گنج از دگران و خانه ویرانه چه سود نخلی که خون دل منش پروردم گر زانکه رطب دهد…

ادامه مطلب

برخیز که وصل ساقی از کف برود

برخیز که وصل ساقی از کف برود وین دولت اتفاقی از کف برود هوش و دل رفته کی بدست آید باز هشدار که نقد باقی…

ادامه مطلب

با هر که دمی نشست و برخاست کنی

با هر که دمی نشست و برخاست کنی باید که ازو هزار درخواست کنی گربر سر عرش سوی فرش آیی باز تا مشرب خود بمشربش…

ادامه مطلب

ایمه که ندارم از تو پروای چراغ

ایمه که ندارم از تو پروای چراغ جایی که تویی کجا بود جای چراغ در پای تو سوخت اهلی آخر نظری هر چند که تاریک…

ادامه مطلب

ایخاک چرا چو آتش از جا شده‌ای

ایخاک چرا چو آتش از جا شده‌ای گویا که نه از آدم و حوا شده‌ای زادی ز پدر به وضع حمل از مادر بنگر که…

ادامه مطلب

ای گل گله تو پیش هر کس چکنم

ای گل گله تو پیش هر کس چکنم بیهوده فغان ز چرخ اطلس چه کنم من بلبلم و خزان هجران دیده پیش تو فغان گر…

ادامه مطلب

ای پیر شکسته توبه سست نهاد

ای پیر شکسته توبه سست نهاد تا کی بهوای دل دهی عمر بباد گیرم ز خدا و خلق شرمت نبود شرمنده خود نمیشوی شرمت باد…

ادامه مطلب

اهلی که ز سودای بتان سود ندید

اهلی که ز سودای بتان سود ندید از آتش سودا بجز از دود ندید هر سرو که پرورد بخون دل خون از نخل قدش میوه…

ادامه مطلب

آنی که دم مسیح یارت شده است

آنی که دم مسیح یارت شده است بخشیدن جان همیشه کارت شده است جانی که تو بخشی چو فدای تو شود هم گوهر گنج خود…

ادامه مطلب

آنسرو قدان که گلرخ و ماه وشند

آنسرو قدان که گلرخ و ماه وشند با سنبل زلف و نرگس چشم خوشند پیوسته نه بر دل کسان داغ نهند خود نیز چو لاله…

ادامه مطلب

آن شمع دمی ز چشم روشن نرود

آن شمع دمی ز چشم روشن نرود کاین سیل سرشک تا بدامن نرود یار از بر من برفت و حرمان وصال داغیست که هرگز از…

ادامه مطلب

اکنون که بهار عمر در نشو و نماست

اکنون که بهار عمر در نشو و نماست گلزار طبیعت تو در عین صفاست برخیز و گلی بچین که در گلشن دهر بنیاد بهار عمر…

ادامه مطلب

از دل چو دمی غم تو بیرون نرود

از دل چو دمی غم تو بیرون نرود از دیده چگونه رود جیحون نرود کان نمکی و در دل مجروحی خوناب ز چشم خونفشان چون…

ادامه مطلب

آدم ز ادب فرشته اطوار بود

آدم ز ادب فرشته اطوار بود با خلق خدا بخلق در کار بود هر کس که ز کبر پشت بر دیوارست آدم نبود صورت دیوار…

ادامه مطلب

یا رب من اگر گناه بیحد کردم

یا رب من اگر گناه بیحد کردم بر جان و جوانی و تن خود کردم چون بر کرمت امید کلی دارم برگشتم و توبه کردم…

ادامه مطلب

هرگز بغم جهان فرسوده نیم

هرگز بغم جهان فرسوده نیم وز هیچ متاع عالم آسوده نیم جز درد میم دامن همت نگرفت وز آب حیات دامن آلوده نیم اهلی شیرازی

ادامه مطلب

هر دل که درو مهر کسی ریش کند

هر دل که درو مهر کسی ریش کند از پرتو عشق روشنی پیشه کند گر سخت تر از سنگ بود آتش عشق بگدازد و صافی…

ادامه مطلب

هر چند که پی برم بر اسرار نهان

هر چند که پی برم بر اسرار نهان یکجو نبرم ره بسر و کار جهان یا رب تو بکار خویش مشغولم ساز وز کار جهانیان…

ادامه مطلب

نقش سخنم بنقش نقاش بود

نقش سخنم بنقش نقاش بود جان است ولی نهان ز اوباش بود روزی که اجل طلسم ما را شکند این گنج نهان بر همه کس…

ادامه مطلب

من پیرم اگر کشته شوم از ستمت

من پیرم اگر کشته شوم از ستمت این کشتن من باد مزید کرمت زان موی سیه سفید کردم ز غمت تا سرخ بخون خود کنم…

ادامه مطلب